انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 40 از 72:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤




ای منور بروی تو هر چشم
در دلم نور تو چو در سر چشم

هر دم از حسن تو دگر رنگی
روی تو جلوه کرده بر هر چشم

مه چو خورشید جویدت هر روز
تا برویت کند منور چشم

دست صدقم کشد بمیل نیاز
خاک پایت چو سرمه اندر چشم

بخیال تو خانه دل را
هر نفس می کند مصور چشم

تا مرا در غم تو با لب خشک
دل بخون جگر کند تر چشم

هر کرا آب چشم بهر تو نیست
همچو سیلش شود مکدر چشم

بچشم زهرم ار کنی در جام
بکشم بارم ار نهی بر چشم

دل چو مست می محبت شد
خمر عشق تو بود و ساغر چشم

از سر ناز در چمن روزی
ای مه لاله روی عبهر چشم

هست در باغ همچو من بیمار
بهر تو نرگس مزور چشم

هم ز چشم تو خوب منظر روی
هم ز روی تو خوب منظر چشم

هرکه دل در تو بست بی بصر است
گر گشاید بروی دیگر چشم

پرده بر وی فرو گذار که هست
این دل همچو خانه را در چشم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




شب نیست که خون نبارم ازچشم
زآنگه که برفت یارم از چشم

خونی که بخوردم ازغمش دی
امروز چرا نبارم ازچشم

از گریه برفت چشمم ازکار
واز دست برفت کارم ازچشم

گویی بمدد نیامد امسال
اشکی که برفت پارم ازچشم

ازوی چوکنار من تهی شد
پرگشت زخون کنارم ازچشم

من قصه خود بآب شنگرف
برخاک همی نگارم ازچشم

از انده دل بصورت اشک
هردم جگری ببارم ازچشم

غواص غمم بدل فروشد
تا دانه در برآرم ازچشم

زین میل و نظر شکایت و شکر
دارم زدل و ندارم ازچشم

زآن شب که ترا چو سیف دیدم
شب نیست که خون نبارم ازچشم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای عارض و خط تو شده صبح و شام چشم
دل گشته خاص تو زنظرهای عام چشم

تا عشق تو درین دل تاریک ره برد
شد نور شمع تعبیه در پیه خام چشم

زآن ساعت خجسته که هندوی چشم کرد
دل را غلام روی تو ای من غلام چشم

ابرو مثال لعبت بی جان دیده خواست
کز شوق دیدن تو برآید ببام چشم

چون ازدحام حاجی تشنه بود برآب
بر آفتاب چشمه رویت زحام چشم

چون چشم تو خراب دلم مست شد ازآنک
هردم می مشاهده نوشد بجام چشم

چون حسم دام دیده گشادست بنده را
تا درفتد خیال تو دل را بدام چشم

گر روی تو ببیند ازین پس بخون خویش
برسیم اشک سکه زند دل بنام چشم

ترک خیال تو چو برفتن کند نشاط
گلگون الاغ اشک ستاند ز یام چشم

چشمم زگریه گر برود هست در سرم
نور خیال روی تو قایم مقام چشم

ای دل زدیده آب روان دار تا برد
روزی بسوی خاک در او سلام چشم

ابر فراق چون مه رویش زتو نهفت
رو اشک چون ستاره ببار از غمام چشم

روزی بسر درآورد اسب نظر ترا
زآن رخ اگر کشیده نداری زمام چشم

این رمز راز دیده توان گوش ساختن
زیرا اشارتست سراسر کلام چشم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




آن توانگر بمعالی که منش درویشم
کنه وصفش نه چنانست که می اندیشم

گل من مایه زخاک (سر) کویش دارد
بگهر محتشمم گرچه بزر درویشم

من چو در دل ننشاندم بجز او چیزی را
دوست برخاست وبنشاند بجای خویشم

هرچه آن دشمن بود چو افگندم پس
اندرین راه جزآن دوست نیامد پیشم

تا تونبض من بیمار نگیری ای دوست
درد من دارو ومرهم نپذیرد ریشم

من همان روز که روی تو بدیدم گفتم
کآشنایی تو بیگانه کند با خویشم

فتنه دی تیز همی رفت کمان زه کرده
گفت جز ابروی او تیر ندارد کیشم

از کسانی که درین کوی چو سگ نان خواهند
کم توان یافت گدایی که من ازوی بیشم

سیف فرغانی ازین سان که گدا کرد ترا؟
آن توانگر بمعالی که منش درویشم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




گر عیب کنی که زار می نالم
من زار ز عشق یار می نالم

بلبل چو بدید گل بنالد من
بی دلبر گل عذار می نالم

از عشق گل رخش بصد دستان
دلسوزتر از هزار می نالم

بی قامت همچو سرو او دایم
چون فاخته بر چنار می نالم

در چنگ فراق آهنین پنجه
باریک شدم چو تار می نالم

گر چه بنصیحتم خردمندان
گویند فغان مدار می نالم

چون دیگ پرآب بر سر آتش
می جوشم و زار زار می نالم

چون چنگ فغانم اختیاری نیست
از دست تو ای نگار می نالم

تا همچو نیم دهان نهی بر لب
دور از تو رباب وار می نالم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




عشق تو زیر و زبر دارد دلم
وز جهان آشفته تر دارد دلم

پیش ازین شوریده دل بودم ولیک
این زمان شوری دگر دارد دلم

لاف عشقت می زند با هرکسی
زین سخن جان در خطر دارد دلم

دست در زلف تو زد دیوانه وار
من نمی دانم چه سر دارد دلم

عشق چون پا در میان دل نهاد
دست با غم در کمر دارد دلم

در حصار سینه تنگیها کشید
زآن ز تن عزم سفر دارد دلم

تا مدد از روی تو نبود کجا
بار غم از سینه بر دارد دلم

کمتر از خاکم اگر جز خون خویش
هیچ آبی بر جگر دارد دلم

دور کن از من قضای هجر خود
از تو اومید این قدر دارذ دلم

نزد من کز سیم و زر بی بهره ام
ورچه گنجی پرگهر دارذ دلم

ملک دنیا استخوانی بیش نیست
کش چو سگ بیرون در دارد دلم

سیف فرغانی چو غم از بهر اوست
غم ز شادی دوستر دارد دلم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای گنج غم نهاده بویرانه دلم
وی مسکن خیال تو کاشانه دلم

عشقت که با تصرف او خاک زر شود
این گنج او نهاد بویرانه دلم

رخ زرد کرد رویم از آن دم که نطع خویش
افگند شاه مهر تو در خانه دلم

زآن ساعتی که حلقه زلف تو دید و شد
زنجیردار عشق تو دیوانه دلم

برآتش هوای تو چون مرغ پربسوخت
ازتاب شمع روی تو پروانه دلم

اندر ازل که عالم و آدم نبود بود
مجنون بکوی عشق تو همخانه دلم

گر قابلم چو تخم بپوسد بزیر خاک
آب از محبت تو خورد دانه دلم

چون دل زبندگی تو داغ قبول یافت
تن جان نثار کرد بشکرانه دلم

پوشیده داشتند زمردم حدیث او
پنهان نماند و گفته شد افسانه دلم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




گر دست دوست وار در آری بگردنم
پیوسته بوی دوستی آید ز دشمنم

دیده رخ چو آتش تو دید برفروخت
قندیل عشق در دل چون آب روشنم

در سوز و در گداز چو شمعم که روز و شب
سوزی فتیله وار و گدازی چو روغنم

گر یکدم آستین کنم از پیش چشم دور
از آب دیده تر شود ای دوست دامنم

هرگه شراب عشق تو در من اثر کند
گر توبه آهنست بخامیش بشکنم

چون که ز دانه هیچ نگردم ز تو جدا
گر چه بباد بر دهی ای جان چو خرمنم

در فرقت تو زین تن بی جان خویشتن
در جامه ناپدید از جان بی تنم

گر همچو میخ سنگ جفا بر سرم زنی
آن ظن مبر که خیمه ز پهلوت برکنم

ور تار ریسمان شود این تن عجب مدار
غمهای تست در دل چون چشم سوزنم

فردا که روز آخر خواندست ایزدش
اول کسی که با تو خصومت کند منم

من جان چو سیف پیش محبان کنم سپر
گر تیغ برکشی که محبان همی زنم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای دوستر از جانم زین بیش مرنجانم
گر زخم زنی شاید بر دیده گریانم

در نرد هوس خوبان بسیار مرا بردند
تا عشق تو می بازم خود هیچ نمی دانم

بر فرش وصال تو آن روز که پا کوبم
بر تارک عرش آید دستی که برافشانم

چون پای فراغت را در دامن صبر آرم
تا دست غمت نبود کوته ز گریبانم

پیوند غمت ما را ببرید ز شادیها
من کند بدم عشقت مالید بر افسانم

گفتی چه شود دانی کز مشک سیه گردی
بر عارضم افشاند این زلف پریشانم

یعنی که محقق دان نسخ همه خوبان را
چون گرد عذار آمد آن خط چو ریحانم

در کارگه وصلت گر نیست مرا کاری
هم دولت من روزی کاری بکند دانم

بخت من مسکین بین کز دولت عشقت من
سعدی دگر گشتم زآن روی گلستانم

گویند که می دارد دل خسته ترا؟ گویم
این دوست که من دارم و آن یار که من دانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




گر دست رسد روزی در پات سرافشانم
هر چند نثارت را لایق نبود جانم

پیش گل سیمینت چون شاخ خزان دیده
با این همه بی برگی از باد زرافشانم

گفتم که بجمعیت چون آب روانم کن
بادی که همی داری چون خاک پریشانم؟

شکر از تو بدین نعمت ذکریست که کم گویم
صبر از تو بدین طاقت کاریست که نتوانم

در کار تو از یاران هیچم مددی ناید
ای جمله مدد از تو مگذار بدیشانم

گر عشق بیک بازی صد جان ببرد از من
دست آن منست ای جان چون با تو همی مانم

زآن صورت جان پرور یادم دهد ای دلبر
هر نقش که می بینم هر حرف که می خوانم

چون ابر بسی بودم گریان ز فراق تو
ای گل بوصال خود چون غنچه بخندانم

شاهین جهانگیری از دام برون رفته
با دست نمی آیی چندانت که می خوانم

من بلبلم و هرگز زین شهره نوانکند
بی برگی شاخ گل خامش بزمستانم

من در طلب وصلت چون سیف نیم خاکی
ریگم، نتوان کردن سیراب ببارانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 40 از 72:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA