انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 46 از 72:  « پیشین  1  ...  45  46  47  ...  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤




الا ای بچهره گلستان من
منم آن تو و تویی آن من

بهار رخت گلستان منست
خزان دور باد از گلستان من

دلم خسته کردی بهجران خویش
لبت خسته بادا بدندان من

نه آن درد دارم که عاجز بود
طبیب وصالت ز درمان من

مرا بی تو چون زندگانی بود
منم مرده تو تویی جان من

حزینم چو یعقوب وآگه نیی
ز سوز دل و چشم گریان من

تو بر تخت ملکی چو یوسف عزیز
چه غم داری از بیت احزان من

بمهری که افتاد با تو مرا
درنده چو گر کند اخوان من

وجودم ز سر تا قدم آن تست
سر تست اندر گریبان من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ترا اگر چه فراغت بود ز یاری من
بریده نیست ز وصلت امیدواری من

از آرزوی تو در خاک و خون همی گردم
بیا و عزت خود باز بین و خواری من

در اشتیاق تو شبها چنان بنالیدم
که خسته شد دل شب از فغان و زاری من

غم تو خوردم و خون شد دلم جزاک الله
که خوش قیام نمودی بغمگساری من

مرا غم تو بباطل همی کشد، چه شود
اگر برآری دستی بحق گزاری من

ز صبر و عقل درین وقت شکرها دارم
که در فراق تو چون می کنند یاری من

جماعتی که مرا منع می کنند از تو
ببین قساوت ایشان و بردباری من

فسرده طبع نداند که از سر سوزست
چو شمع در غم عشق تو پایداری من

وفا و مهر تو را من بدان جهان ببرم
گمان مبر که همین بود دوستداری من

مرا از آمد و شد نزد تو چه حاصل بود
بجز ملامت خصمان و شرمساری من

ز تند باد فراق تو سیف فرغانیست
بسان برگ خزان (ای) گل بهاری من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




کجایی ای سر کوی تو از جهان بیرون
زمین راه تو از زیر آسمان بیرون

گدای کوی ترا پایه از فلک بر تر
همای عشق ترا سایه از جهان بیرون

کسی که پای نهد در ره تو از سر صدق
چو لا مکان قدمش باشد از مکان بیرون

مراست عشق تو روشن نگردد آنکس را
که او ز دل نکند دوستی جان بیرون

غمت برون رود از دل اگر توان کردن
تری زآب جدا ونمک زنان بیرون

زبحر عشق تو دل صد هزار موج بخورد
هنوز می کند از تشنگی زبان بیرون

بشر زآدم وعشاق زاده از عشقند
از آسمان بدر آیند اختران بیرون

یقین شناس که عشقست راه تا برود
دل فراخ تو از تنگی گمان بیرون

زجان نشانه خوهد این سخن که از دل راست
چو تیر می رود از خانه کمان بیرون

ایا رونده صاحب درون گر از دل خود
کنی غم دو جهان را یکان یکان بیرون

چو رسم هستی تو محو گشت آن جان را
اگر بجویند از خود مده نشان بیرون

بیمن عشق چو از خویشتن برون رفتی
دگر ز خویشتن آن دوست را مدان بیرون

اگر چه مردم با تو برادران باشند
تو کنج خانه گزین جمله را بمان بیرون

ازین مقام خطرناک سیف فرغانی
زهمت اسب کن وبرنشین بران بیرون
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ایا چو فصل بهار از رخت جهانرا زین
رخ تو ثانی خورشید و ثالث القمرین

بسوی جدول خوبان که مظهر حسنند
لطافت آب روان آمد و تو رأس العین

همین که در تو اثر کرد شرم عثمانی
شود زرنگ دو رخ چهره تو ذوالنورین

از آدمی و پری هیچ کس نماند زشت
چو نور روی تو قسمت کنند بر ثقلین

اگر چه کوی تو امروز شهرتی دارد
بکشتگان غم تو چو کربلا بحسین

کنون بلعل تو آب حیات نسبت یافت
چو طول عمر بخضر و چوسد بذوالقرنین

همای وصل توام سایه بر سر اندازد
رقیب ار نبود در میان غراب البین

گهرفشان کن بر دوست سیف فرغانی
که هست طبع و دلت در نظم را بحرین

بدانک در دو جهان کعبه دل عشاق
بدوست فخر کند چون بمصطفی حرمین

بکوی عشق وطن ساز و رخت آنجا نه
که دلگشاتر از آن جای نیست در کونین

فراز قله طور است، کسب کن دیدار
کنار وادی قدسست خلع کن نعلین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای جمال تو رشک حورالعین
روح را کوی تست خلد برین

تا پدید آمد آفتاب رخت
شرمسارست آسمان ز زمین

گرچه زلف تو داده یاری کفر
روی خوب تو کرده پشتی دین

وصل ما خود کی اتفاق افتد
تو توانگر بحسن و من مسکین

دور خوبی چو روزگار گلست
تکیه بر نیکویی مکن چندین

در فراقت همی کنم بسخن
این دل بی قرار را تسکین

همچو خسرو که کرد روزی چند
بشکر دفع غصه شیرین

گر بگریم من از فراقت زار
ور بنالم من از جفات حزین

دل تهی می کنم ز غصه تو
هست اشکم بهانه یی رنگین

عاشق تو بخلق دل ندهد
میل نکند ملک بعجل سمین

چند گویی که هست جان و دلم
از جفای رقیب او غمگین

سر جور شکر فروشت نیست
ای مگس خیز و با شکر منشین

عشق در جان سیف فرغانیست
چون در اجزای خاک ماء معین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




از تو تا کی حال ما باشد چنین
با تو خود حالی کرا باشد چنین

هرزمان عشق توام گوید بطنز
به کنم کار تو تا باشد چنین

گویمش خون شد دل من درغمت
گویدم غم نیست تا باشد چنین

هرکس از عشق تو دارد حاصلی
بنده بی حاصل چرا باشد چنین

من چو درعشق ازکسی کمتر نیم
از تو می پرسم روا باشد چنین؟

من درین اندیشه ام کاندر جهان
هیچ خوبی بی وفا باشدچنین؟

خود نپندارم وفا آید ز من
رو ومویی گر مرا باشد چنین

بوسه یی درخواست کردم ز لبش
گفت یعنی بی بها باشد چنین؟

گفتمش جان می دهم، خندید و گفت
بوسه ارزان ترا باشد چنین؟

از چو شاهی تو که کس همچون تو نیست
همچو من کس را سزا باشد چنین؟

دلبرا مپسند کز درگاه تو
سیف فرغانی جدا باشد چنین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




برنگ خود نیم زآن رو وزآن مو
که گل را رنگ بخشد مشک را بو

دو چشمم خیره شد در وی ندانم
نگارستان فردوس است یارو

ندارد هیچ خوبی فر آن ماه
ندارد پر طاوسان پرستو

دهان چون پسته و پسته پر از قند
لبان چون شکر و شکر سخن گو

عجب گر ملک روم و چین نگیرد
نگار ترک رو با خال هندو

زمن چون شیر از آتش می گریزد
بلی از سگ گریزان باشد آهو

نهاده دام اندر حلقه زلف
فگنده تاب در زنجیر گیسو

ایا چون ساحری کار تو مشکل
ایا چون سامری چشم تو جادو

اگر در گلشن آیی، سرو آزاد
زند در پیش بالای تو زانو

کسی را وصل تو گردد میسر
که جان بر کف بود زر در ترازو

اگر چه آسمانش پشت باشد
نیارد با تو زد خورشید پهلو

کسی کو پیش گیرد کار عشقت
نهد کار دو عالم را بیکسو

جفای تو وفا باشد ازیرا
ز نیکو هرچه آید هست نیکو

از آن ساعت که تیر غمزه خوردم
من از دست کمانداران ابرو

هماندم سیف فرغانی بدانست
که جرم عاشقان جرمیست معفو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




من چو از جان شده ام عاشق آن روی نکو
آخراین عشق مرا با تو سبب چیست بگو

از خودم بوی تو می آید واین نیست عجب
هرچه را با گل وبا مشک نهی گیرد بو

من چو با روی تو همچون مگسم با شکر
بیش همچون مگس ای دوست مرانم از رو

تیر مژگان تراهمچو هدف سازم دل
چون کشی بر سپر روی کمان ابرو

باغ حسن تو مگر کارگه سامریست
گل فسون گرشده اندر وی ونرگس جادو

چون لبت در دهن جام کند آب حیات
خون ازین غصه برآرم چو صراحی زگلو

دست در گردن خود ساعد سیمین ترا
کس ندیدست مگر دولت زرین بازو

سیف فرغانی از شعر عسل می سازد
غم اودر دل تو همچو مگس درکندو

طبع شاعر نکند وصف تو چون خاطر من
آب هرگز نرود راست چو کژباشد جو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




مرا کرد بیچاره در کار او
حدیثی ز لعل شکربار او

بکونین می ننگرم زآنکه کرد
مرا عشق او فارغ از کار او

بسوزد نقاب شب وروی روز
بیک پرتو از شمع رخسار او

بجان تا شکر می فروشد لبش
پر از نقد جانست بازار او

گل ار از لب او برد چاشنی
رطب بردهدبعد از آن خار او

نه در عشق خسرو بود مثل من
نه در حسن شیرین بود یار او

برو نرخ وصلش ز درویش پرس
که نبود توانگر خریداراو

چو ترسا چلیپا ز زلفش کند
میان بند روحست زنار او

درین محنت آبادبی عافیت
ز صحت بود رنج بیمار او

بدیوار او بر بسی سر زدیم
زما نقش نگرفت دیوار او

کمین چاکرش سیف فرغانیست
یکی عندلیبی ز گلزار او

از آن بی نشانی که مقصود تست
نشانی بیابی در اشعار او
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




مرغ دلم صید کرد غمزه چون تیر او
لشکر خود عرض داد حسن جهان گیر او

باز سپیدست حسن طعمه او مرغ دل
شیر سیاهست عشق با همه نخجیر او

عشق نماز دلست مسجد او کوی دوست
ترک دو عالم شناس اول تکبیر او

هست وضوش آب چشم روز جوانیش وقت
فوت شود وصل دوست از تو بتأخیر او

عشق چو صبحست دید روی چو خورشید دوست
بر دل هرکس که تافت نور تباشیر او

خمر الهیست عشق ساقی او دست فضل
بی خبری از دو کون مبداء تأثیر او

عشق چو آورد حکم از بر سلطان حسن
در تو عملها کند حزن بتقریر او

عشق جوان نو رسید تا چو خرابات شد
خانقه دل که بود عقل کهن پیر او

درکش ازین سلسله پای دل خویش ازآنک
حلقه اول بلاست بر سر زنجیر او

مرغ دل عاشقست آنکه چو قصدش کنی
زخم خوری چون هدف از پر بی تیر او

گر تو ندانی که چیست این همه نظم بدیع
دوست بحسن آیتیست وین همه تفسیر او

ورنه تو بیدار دل حال چو من خفته را
خواب پریشان شمار وین همه تعبیر او

زمزمه شعر سیف نغمه داودیست
نفخه صور دلست صوت مزامیر او
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 46 از 72:  « پیشین  1  ...  45  46  47  ...  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA