انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 49 از 72:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤




ای زمعنی مر ترا صورت چو جان آراسته
همچو روی از حسن از رویت جهان آراسته

جان صورت معنی آمد زین قبل عشاق را
جان (ز) مهر تست چون صورت بجان آراسته

صورت زیبای حسن از روی شهرآرای تست
همچو رخسار چمن از ارغوان آراسته

ای زمین در زیر پایت سرفراز از روی خود
تو بخورشید ومهی چون آسمان آراسته

چون همه خوبان عالم را بهم جمع آورند
با رخ چون گل تویی اندر میان آراسته

ور جهان بستان شود بی تو ندارد زینتی
بی جمال گل نگرددبوستان آراسته

مجلس اصحاب حسن ازروی سرخ اسپید تو
چون بگلهای ملون گلستان آراسته

گر چه در اول زمان آرایش از یوسف گرفت
از رخ زیبای تست آخر زمان آراسته

در بهاران باغ اگر از روی گل گیرد جمال
بی گمان از میوه گردد در خزان آراسته

اندرآن موسم که گردد باغهاجنت صفت
گل بود دروی چو حور اندر جنان آراسته

چون درخت اندر خزان برگش فرو ریزد اگر
بگذرد بر وی چو تو سرو روان آراسته

بحر شعرم همچو کان زاو صاف تو پر گوهرست
ای بگوهرهای خود چون بحرو کان آراسته

عشق رااز ما چه رونق دوست را از ما چه سود
خوان سلطان کی شود از استخوان آراسته

ملک از ما نیست همچون لشکر از مردان و هست
شهر از ما چون عروسی از زنان آراسته

سیف فرغانی طلب کن بوی درویشی زخود
تا بکی باشی برنگ دیگران آراسته
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای زروی خوب تو پشت زمین آراسته
از رخ تو ملک چون دنیا بدین آراسته

تو چنان آرایشی دادی زمین را کآسمان
ازمه و خورشید خود نبود چنین آراسته

ای شده کوی تو از دیدار تو جنت صفت
چون تو در فردوس نبود حور عین آراسته

آیینه برگیر و یکدم در رخ خود کن نظر
راست چون بستان بگل خود را ببین آراسته

از در دندان تو در خنده گوهر فشان
لعل تو دایم چو خاتم از نگین آراسته

گر بیاد روی خوبت نحل گل خوردی شدی
برمثال موم رنگین انگبین آرا سته

ور شبی برخاک درگاهت چومن خسبد بصدق
سگ شود همچون پلنگ از پوستین آراسته

پشت لشکرهای عشق ازروی جان بازان تست
چون بمردان دلاور صف کین آراسته

زیب تو از جامه نبود چون علم از نقش خود
کی بود دست کلیم ازآستین آراسته

تین وزیتون گر چه مذکورست در قرآن ولیک
باغ قرآن نبود از زیتون وتین آراسته

آفتاب عالم حسنی وچون رخسار ماه
اختران را چهره زآن رو وجبین آراسته

زآن رخ نیکو که باشد نور او بت خانه سوز
روم گردد همچو بت رویان چین آراسته

زینت رویت شود افزون از آب شعر اگر
خوان سلطان گردد از نان جوین آراسته

مشک بویان چمن را چون رخت ای گلستان
رو کجا باشد بخال عنبرین آراسته

سیف فرغانی ترا بلبل، تویی بستان او
گل کن ای بستان وبا بلبل نشین آراسته
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




بگشادی رو که رنگی بستست بر رخ تو
حسن آنچنانکه خود را گل بر بهار بسته

خسرو بقصد جانم آهنگ کرده ومن
امید در تو شیرین فرهاد وار بسته

من چون گدا که نانم از تست حاصل و تو
سگ را گشاده وآنگه در استوار بسته

گر در دهانم آید جز ذکر تو حدیثی
گردد زبان نطقم بی اختیار بسته

ای لطف حق زخوبی صد در گشاده بر تو
بر سیف در چه داری در روز بار بسته

اکنون که شد دل من در عشق یار بسته
یارب در وصالش برمن مدار بسته

تا صید او شدستم زنجیر می درانم
همچون سگی که باشد وقت شکار بسته

بگشاد دی بپیشم آن زلف چون رسن را
من تنگدل بماندم زآن دم چو بار بسته

وامروز بهر کشتن بربست هر دودستم
دیدم بروز ماتم دست نگار بسته

زآن ساعتی که عاشق بویی شنوده از تو
ای ازرخ تو رنگی گل برعذار بسته

پیوند نسبت خود از غیر تو بریده
تا بر تو خویشتن را برگل چو خار بسته

بیهوده گوی داند همچون درآیم آنکس
کو اشتری ندارد با این قطار بسته

تا تو بحسن خود را بازار تیز کردی
شد آفتاب ومه رادکان کار بسته
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای پسته دهانت نرخ شکر شکسته
وی زاده زبانت قدر گهر شکسته

من طوطیم لب تو شکر بود که بینم
در خدمت تو روزی طوطی شکر شکسته

آنجا که چهره تو گسترده خوان خوبی
گردد ز شرم رویت قرص قمر شکسته

چون بازگرد عالم گشتم بسی و آخر
در دامت اوفتادم چون مرغ پرشکسته

نقد روان جان را جوجو نثار کردم
زین سان درست کاری ناید ز هر شکسته

من خود شکسته بودم ازلشکر غم تو
این حمله بین که هجرت آورد بر شکسته

وز طعنهای مردم در حق خود چگویم
هر کو رسید سنگی انداخت بر شکسته

بارم محبت تست ای جان و وقت باشد
کز بار خویش گردد شاخ شجر شکسته

گرمن شکسته گشتم از عشق تو چه نقصان
هیچ از شکستگی شد بازار زر شکسته؟

امشب زسنگ آهم در کارگاه گردون
شد شیشهای انجم دریکدگر شکسته

دی گفت عزت تو مارابکس چه حاجت
من کس نیم چه دارم دل زین قدر شکسته

از هیبت خطابت شد سیف رادل ای جان
همچون ردیف شعرش سرتا بسر شکسته
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای همچو من بسی را عشق تو زار کشته
وین دل بتیغ هجرت شد چند بار کشته

تو بی نیاز و هریک از عاشقان رویت
درکارگاه دنیا خود را زکار کشته

پیش یزید قهرت همچون حسین دیدم
در کربلای شوقت چندین هزار کشته

بر بوی جام وصلت دیدیم جان ودل را
این مست شوق گشته وآن را خمار کشته

آهوی چشم مستت باغمزه چو ناوک
شیران صف شکن را اندر شکار کشته

در روزگار حسنت من عالمی زعشقم
وصل تو عالمی را در انتظار کشته

در دست تو دل من چندین چه کار دارد
کانگشت تو نیارد اندر شمار کشته

هرگز بود که خود را بینم چو سیف روزی
برآستان کویت افتاده زار کشته

ترکان غمزه تو کشتند عاشقانرا
آری بدیع نبود درکار زار کشته
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




زهی صیت حسن تو عالم گرفته
زبار غمت پشت جان خم گرفته

بپروانه شعله شمع رویت
چو خورشید اطراف عالم گرفته

زانفاس عیسی عشق تو هر دم
دل مرده روحی چو مریم گرفته

دل خسته من ز نیش غم تو
جراحت بخود همچو مرهم گرفته

به شمشیر غم عشق نامهربانت
مرا ریخته خون و ماتم گرفته

زسوز دل بنده و آب چشمش
ثریا حرارت ثری نم گرفته

هم از فضله روی شوی جمالت
صبا روی گل را بشبنم گرفته

چو پوشیده جان جامه قالب آن دم
غم تو گریبان آدم گرفته

بیک چنگل جذبه شهباز عشقت
بسی مرغ چون پورادهم گرفته

ز روز و ز شب گرمدد بازگیری
مه وخور شود هر دو با هم گرفته

عجب نبود ارتا قیامت بماند
افق را دهان صبح را دم گرفته

بشادی دل سیف فرغانی ای جان
بتو داده جان در عوض غم گرفته

سکندر ممالک بلشکر گشوده
سلیمان ولایت بخاتم گرفته
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




بدیدم بر در یار ایستاده
چو من بودند بسیار ایستاده

بسوز سینه وآب دیده چون شمع
بشب در خدمت یار ایستاده

برآن نقطه که در مرکز نگنجد
بسر مانند پرگار ایستاده

بگرد دوست سربازان عاشق
چوگرداگرد (گل) خار ایستاده

زمین وار ار چه بنشینند از سیر
نباشند آسمان وار ایستاده

نشسته چنگ بر زانوی مطرب
زبهر ناله اوتار ایستاده

ازآن آرام جان یک درد دل را
بجان چندین خریدار ایستاده

محبت کار صعبست وجز ایشان
ندیدم بهر این کار ایستاده

بصحرای قیامت در توان دید
همه مردم بیکبار ایستاده

ایا درکوی تو چون من گدایی
چو بلبل بهر گلزار ایستاده

غم عشقت چنین ازپا درافگند
مرا وچون تو غمخوار ایستاده

مهاجر را خصم اندیشه نبود
بیاری کردن انصار ایستاده

سر گردون بزیر پای دارد
خرم در تحت این بار ایستاده

ورای سیف فرغانی گدایی
برین در نیست دیار ایستاده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




مرا زعشق تو باریست بر دل افتاده
مرا زشوق تو کاریست مشکل افتاده

ندیده دیده من تاب آفتاب رخت
ولی حرارت مهر تو در دل افتاده

درین رهی که گذر نیست رخش رستم را
خریست خفته وباریست در گل افتاده

ار آسمان بزمین آمدست چون هاروت
گناه کرده ودر چاه بابل افتاده

درین سرای خراب از مقام آبا دان
زدین بدنیا وز حق بباطل افتاده

شکسته است درین چار طاق شش جهتی
چو در میان دوصف یک مقاتل افتاده

هزار قافله محرم بسوی کعبه وصل
گذشته بر من ومن خفته غافل افتاده

ازین تپیدن بیهوده بر سر این خاک
گلو بریده وچون مرغ بسمل افتاده

برای همچو تو لیلی حکایت من هست
چو ذکر مجنون اندر قبایل افتاده

برای همچو تو لیلی حکایت من است
چو ذکر مجنون اندر قبایل افتاده

چو شعر نیک که در نامهاش درج کنند
حدیث ما وتو اندر رسایل افتاده

دل شکسته من خوارتر ز نظم منست
بدست همچو تو موزون شمایل افتاده

ولی بگوهر لطفت که معدن معنیست
چو جان بصورت خوبست مایل افتاده

مرا زمن برهان زآنک غیر من کس نیست
که در میان من وتست حایل افتاده

هزار عاشق مسکین چو سیف فرغانیست
امیدوار برین در چو سایل افتاده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای در سخن دهانت تنگ شکر گشاده
لعلت بهر حدیثی گنج گهر گشاده

ای ماه بنده تو هر لحظه خنده تو
زآن لعل همچو آتش لؤلوی تر گشاده

بهر بهای وصلت عشاق تنگ دل را
دستی فراخ باید در بذل زر گشاده

در طبعم آتش تو آب سخن فزوده
وز خشمم انده تو خون جگر گشاده

تن را بگرد کویت پای جواز بسته
دلرا بسوی رویت راه نظر گشاده

تا لشکر غم تو بشکست قلب ما را
بر دل ولایت جان شد بیشتر گشاده

چون زلف برگشایی زیبد گرت بگویم
کبک نگار بسته طاوس پر گشاده

شب در سماع دیدم آن زلف بسته تو
چون چتر پادشاهان روز ظفر گشاده

روی ترا نگویم مه زآنکه هست رویت
گلزار نوشکفته فردوس در گشاده

گر عاشق تو فردا اندر سفر نهد پا
صد در ز خلد گردد اندر سفر گشاده

تا از سماع نامت چون عاشقان برقصد
از بند خاک گردد بیخ شجر گشاده

از بار فرقت تو جان از تن و تن از جان
بند تعلق خویش از یکدگر گشاده

عشق چو آتش تو از طبع بنده هردم
همچون عصای موسی آب از حجر گشاده

زآن سیف می نیاید در کوی تو که دایم
در هر قدم که ز کویت چاهیست سر گشاده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤




ای در لب لعل تو شکر تعبیه کرده
خوشتر ز شکر چیز دگر تعبیه کرده

گه خنده شیرین تو گاهی سخن تو
در پسته تنگ تو شکر تعبیه کرده

با جوهر عشق تو دل سوخته من
خاکیست در اجزاش گهر تعبیه کرده

بر چهره زردم ز غمت اشک روانم
آبیست درو خون جگر تعبیه کرده

با شعر چو سیماب روان گوهر نفسم
مسیست درو مهر تو زر تعبیه کرده

نادیده رخ خوب تو در وصف تو ما را
در ضمن معانیست صور تعبیه کرده

ای عین خود از چشم نهان کرده و خود را
در باطن اعیان باثر تعبیه کرده

رویت که نخستین اثرش صبح وجودست
یک لمعه خود در مه و خور تعبیه کرده

آن سرمه که عشاق بدان روی تو بینند
سودای تو در عین بصر تعبیه کرده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 49 از 72:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA