♤♤♤♤♤ آن روی نگر بدان نکوییپرگشته ازو جهان نکوییای از رخ تو خجل مه وخوردیگر مفزا برآن نکوییاین آمدن تو در جهان هستدر حق جهانیان نکوییبر روی زمین نمی دهد کسجز دررخ تو نشان نکوییدرعهد تو بر زمین چو بارانمی بارد از آسمان نکوییازبهر لب تو گفته یاقوتچون لعل بصد زبان نکوییعاشق نبود کسی که ازدلبا تو نکند بجان نکوییبر باد مده مرا که گشتستچون آب زتو روان نکوییعاشق بکند بهر چه دارددرکوی تو با سگان نکوییدرحق من ای نگار می کنچون کرد همی توان نکوییدانی که همی رسد بدرویشازمال توانگران نکوییاز خوان خود ای توانگر حسندر حق گدا بنان نکوییمی کن که همی کنند مردمبا کلب باستخوان نکوییاز روی تو می خوهم نشانیای روی ترا نشان نکوییسیف از سخن تو سودها کردهرگز نکند زیان نکویی
♤♤♤♤♤ این اتفاق طرفه بین کندر فتدچون من گدایی با چو تو شهزاده ییکی کفؤ باشد ماه را استاره ییچون مثل باشد لعل را بیجاده ییمپسند کز کمتر غلامی کم بوددر بندگی تو چو من آزاده ییانصاف ده تا چون شکیبایی کندبی چون تو دلبر همچو من دلداده یینگرفت نقش دیگری تا نقش خودبنشاندی در طبع چون من ساده ییای خورده روح از جام عشقت باده ییمی کن نظر در کار کارافتاده ییمخمور کرده عقل هشیار مراچشمت که مستی می کند بی باده یی
♤♤♤♤♤ گرخوش کند لب تو دهانم ببوسه ییخرم شود زلعل تو جانم ببوسه ییخواهم زجور تو گله کردن بپادشاهگر عاقلی بگیر دهانم ببوسه ییدرحسرت کنار تو جانم بلب رسیدزین ورطه لطف کن برهانم ببوسه ییای جان مکن گرانی ویکبار بر لب آیباشد که من ترا برسانم ببوسه ییگفتم که جان من بستان بوسه یی بدهگفتی هزار جان نستانم ببوسه ییگرآن لب و دهان که تو داری مرا بودملک دو کون را بستانم ببوسه ییدیدی که من زبان شکایت خوهم گشادکردی فسون و بست زبانم ببوسه ییزنده کنند مرده بآب دهان منگربا تو کام خویش برانم ببوسه یییکبار دیگرم بکنار و لبت رسانای برده حاصل دو جهانم ببوسه ییگویی لب من ازشکر و قند خوشترستمن لذت لب تو چه دانم ببوسه ییدرکار عشق جان و دلی داشتم چوسیفاینم بعشوه یی شد وآنم ببوسه یی
♤♤♤♤♤ ای جان من ز جوهر عشقت خزینه ییوی من ز عاشقان جمالت کمینه ییتابوت تن ز مرده دل گور کافرستدر جان اگر ز عشق نباشد سکینه ییهر تنگ دل امین نبود سر عشق راجای پیمبری نبود هر مدینه ییکی شرح حال عشق کند هر سخنوریکی دستکار نوح بود هر سفینه ییدل برد عشق گر طمع جان کند رواستسیمرغ سیر باز نگردد بچینه ییاندر خرابه دل من گنج مهر تستای شه سپرده ای بگدایی خزینه ییای حال (او) مپرس که چونست در غمتبشکست چون بسنگ رسید آبگینه ییدر خان من که آب ندارم، هوای توزآن سان بود که در دل خاکی دفینه ییمست شراب عشق تو در زی زاهدانپیدا بود چنانکه می اندر قنینه ییمن دوستدار تو و تو دشمن، روا مدارمهر مرا مقابله کردن بکینه ییجانا قرین تو که بود با چنین جمالخورشید غیر ماه ندارد قرینه ییعطار هشت خلد شود حور اگر بودچون زلف مشکبار تواش عنبرینه ییگر کوه نام تو شنود در زمان چو لعلهر سنگ او بنام تو گردد نگینه ییبا تیر غمزه تو که او را هدف دلستما چون نشانه پیش نهادیم سینه ییبر قد سیف در ره عشق تو دلق فقرزیبا چو بر عذار عروسان زرینه یی
♤♤♤♤♤در دیدن این مدینه زمزم آباز مکه اگر سعی کنی هست صوابزیرا که درو مقام دادر امروزرکنی که ازو کعبه دلهاست خراب ♤♤♤♤♤ایام چو بست کهربا بر دستتبی جرم بریخت خون ما بر دستتسلطان غمت خنجر خود سوهان زدتا کشته شود چو من گدا بردستت ♤♤♤♤♤ای نقطه دهن خطت عجب دایره استوز مشک ترابگرد لب دایره استبر روز رخت چو صبح صادق پیداستکین خط تو گرد مه ز شب دایره است ♤♤♤♤♤ای سوخته شمع مه ز تاب رویتوز خط تو افزون شده آب رویتاین طرفه که دل گرم نشد با تو مراجز وقت زوال آفتاب رویت ♤♤♤♤♤دل در طلب تو خستگیها داردکارش زغم تو بستگیها داردهر چند که پشت لشکر هستیم اوستزان روی بسی شکستگیها دارد
♤♤♤♤♤در خانه دل عشق تو مجمع داردو از دادن جان کار تو مقطع دارددر شعر تخلص بتو کردم که وجودنظمیست که از روی تو مطلع دارد ♤♤♤♤♤جعفرکه زرخ ماه تمامی دارددر شهر بلطف وحسن نامی داردبا لشکر حسن در میان خوبانزآنست مظفر که حسامی دارد ♤♤♤♤♤کردم همه عمر آنچه نمی بایدکرداز کرده او حذر نمی شاید کردامروز چنینم و ندانم فرداتا با من بیچاره چه فرماید کرد ♤♤♤♤♤شب نیست که از غمت دلم جوش نکردواز بهر تو زهر اندهی نوش نکردای جان جهان هیچ نیاوردی یادآن را که تراهیچ فراموش نکرد
♤♤♤♤♤عشقت جگرم خورد و بدل روی آوردرنگ از رخ من برد زتو بوی آوردپای از در تو باز نگیرم که مراسودای توسر گشته درین کوی آورد ♤♤♤♤♤عشقت که بدل گرفته ام چون جانشدر دست و بصبر می کنم درمانشوز غایت عزت که خیالت دارددر خانه چشم کرده ام پنهانش ♤♤♤♤♤خط تو که ننوشت کسی زآن سان خوشچون شمع وصال در شب هجران خوشآورد ببنده شاهدی خوش گرچهشاهد که خط آرد نبود چندان خوش ♤♤♤♤♤ای من همه بد کرده و دیده ز تو نیکبد گفته همه عمر و شنیده زتو نیکحد بدی و غایت نیکی اینستکز من بتوبد بمن رسیده زتونیک
♤♤♤♤♤ای کرده غم عشق تو غمخواری دلدرد تو شده شفای بیماری دلرویت که بخواب درندیست کسشدیده نشود مگر بیداری دل ♤♤♤♤♤برکرده خویشتن چو بگمارم چشمبر هم زدن از ترس نمی یارم چشمای دیده شوخ بین که من چندین سالبد کردم و نیکی از تو میدارم چشم ! ♤♤♤♤♤دل را چو بعشق توسپردم چکنمدل دادم و اندوه توبردم چکنممن زنده بعشق توام ای دوست و لیکاز آرزوی روی تو مردم چکنم ♤♤♤♤♤ای سلسله عشق تو اندر پایمبندیست ز گیسوی تو برهر پایماین شعرا اگر بدستت افتد روزیگردن مکش وبنه سری بر پایم
♤♤♤♤♤گر زان توام هردو جهانم بستانباکی نبود سود و زیانم بستانباز آی بپرسش و ببین چشم ترملب برلب خشکم نه و جانم بستان ♤♤♤♤♤ای جوهر دینت بزرو سیم گروبانقد نبهر نزد صراف مروروسکه بدل کن که در آن دارالضرباین ناسره دینار تو نرزد بدو جو ♤♤♤♤♤ی نور تو آمده نقاب روح توخورشید زکاتی ز نصاب رخ توهر دل که هوای تو بر و سایه تو فگنددر ذره ببیند آفتاب رخ تو ♤♤♤♤♤آنی که منورست آفاق از تومحروم بماندم من مشتاق از تواین محنت نو نگر که در خلوت وصلتو باد گری جفتی ومن طاق از تو ♤♤♤♤♤هر بوسه کز آن تنگ دهان می خواهیعمریست که از معدن جان می خواهیدر ظلمت خط او نگر زیر لبشاز آب حیوه اگر نشان می خواهی