انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 62 از 72:  « پیشین  1  ...  61  62  63  ...  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤

ای مرد فقر، هست ترا خرقه تو تاج
سلطان تویی که نیست بسلطانت احتیاج

تو داد بندگی خداوند خود بده
وآنگاه از ملوک جهان می ستان خراج

گر طاعتی کنی مکنش فاش نزد خلق
چون بیضه یی نهی مکن آواز چون دجاج

محبوب حق شدن بنماز و بروزه نیست
این آرزوت اگرچه کند در دل اختلاج

چون هرچه غیر اوست بدل ترک آن کنی
بر فرق جان تو نهد از حب خویش تاج

در نصرت خرد که هوا دشمن ویست
با نفس خود جدل کن و با طبع خود لجاج

گر در مصاف آن دو مخالف شوی شهید
بیمار را بدم چو مسیحا کنی علاج

چون نفس تند گشت بسختیش رام کن
سردی دهد طبیب چو گر می کند مزاج

با او موافقت مکن اندر خلاف عقل
محتاج نیست شب که سیاهش کنی بزاج

مردانه گنده پیر جهان را طلاق ده
کز عشق بست با دل تو عقد ازدواج

هستی تو چوزیت بسوزد گرت فتد
بر دل شعاع عشق چو مصباح در زجاج

زاندوه او چو مشعله ماه روشن است
شمع دلت، که زنده بروغن بود سراج

مر فقر را امین نبود هیچ جاه جوی
چون تخت شه نشین نشود هیچ پیل عاج

گوید گلیم پوش گدارا کسی امیر؟
خواند هوید پوش شتر را کسی دواج

گر در رهش زنی قدمی، بر جبین گل
از خاک ره چو قطره شبنم فتد عجاج

خود کام را چنین سخن از طبع هست دور
محموم را بود عسل اندر دهان اجاج

گر دوستی حق طلبی ترک خلق کن
در یک مکان دو ضد نکند باهم امتزاج
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

چون در جهان ز عشق تو غوغا در اوفتاد
آتش برخت آدم و حوا در اوفتاد

وآن آتشی که رخت نخستین بدر بسوخت
زد شعله یی و در من شیدا در اوفتاد

دیوانه چون رهد چو خردمند جان نبرد
اکمه کجا رود چو مسیحا در اوفتاد

چون بارگیر شاه دلش اسب همتست
جان باخت هرکه با رخ زیبا در اوفتاد

چشمت دلم ببرد و بجان نیز قصد کرد
لشکر شکست ترک و بیغما در اوفتاد

دل تنگ نیست گرچه بر او غم فراخ شد
بط تر نگشت اگر چه بدریا در او فتاد

شیری و آتشی که بهم کم شوند جمع
در خود فکند مرد چو . . . با در اوفتاد(؟)

دست زوال پنجه دولت فرو شکست
فرعون را که با ید بیضا در اوفتاد

حسنت مرا مقید زندان عشق کرد
یوسف چهی بکند و زلیخا در اوفتاد

بالا گرفته بود دلم همچو آسمان
چون قامت تو دید ز بالا در اوفتاد

من کار عشق از مگس آموختم که او
شیرین جان بداد و بحلوا در اوفتاد

من بنده گرد کوی تو ای دلبر و، مگس
گرد شکر، بگشت بسی تا در اوفتاد

نادیتهم و قلت هلموا لحبنا
در مقبلان فغان اتینا در اوفتاد

زآن دم که شمع صبح ازل شد فروخته
آتش بجمله زآن دم گیرا در اوفتاد

گفتی بعاشقان که الی الارض اهبطوا
هریک چو من ز غرفه منها در اوفتاد

موسی ز دست رفت و ز جای قرار خود
چون کوه دید نور تجلی در اوفتاد

بیضای غره تو ز خود برد هرکرا
سودای عشق تو بسویدا در اوفتاد

این تاج لایق سر من باشد ار مرا
گردن بطوق من علینا در اوفتاد

شاید که جمله دست تمسک درو زنیم
در چنگ او چو عروه وثقی در اوفتاد

کامل شود چو مرد درآمد براه عشق
دریا شود چو آب بصحرا در اوفتاد

دل گرم شد ز عشق تو جان کرد اضطراب
چون تب رسید لرزه باعضا در اوفتاد

آن کو بسعی از همه کس دست برده بود
در جست و جوی وصل تو از پا در اوفتاد

در خلق جست و جوی تو و گفت و گوی خلق
در ساکنان گنبد اعلا در اوفتاد

جانا سگان کوی حوالت مکن بمن
از من اگر بکوی تو غوغا در اوفتاد

زیرا شنوده ای که ز مجنون ناشکیب
آشوب در قبیله لیلی در اوفتاد

ناسوخته نماند در آفاق هیچ جای
کین آتش غم تو بهرجا در اوفتاد

آتش بخرمن مه این کشت زار سبز
گر خوشهای اوست ثریا، در اوفتاد

تو صد هزار مرد بیک غمزه کشته ای
بیچاره جان نبرد که تنها در اوفتاد

عاقل(تران) ز بنده مجانین این رهند
بر بی بصر مگیر چو بینا در اوفتاد

جانی که بود مریم بکر حریم قدس
در مهد غم چو عیسی گویا در اوفتاد

ای خرسوار اسب طلب در پیش مران
چون اشتری رمید(و) ببیدا در اوفتاد

لایق نبود طعمه او را ولی نرست
بنجشک چون بچنگل عنقا در اوفتاد

ناقص بماند مرد چو کامل نشد بعشق
همچون جنین که از شکم مادر اوفتاد

بیچاره سیف در غمت ای پادشاه حسن
چون ناتوان بدست توانا در اوفتاد

هر سوی حمله برد ببوی ظفر بسی
مانند لشکری که بهیجا در اوفتاد

این قطره ییست از خم عطار آنکه گفت
«جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد»
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان بجهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر بطالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان بشما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این (گل) ز گلستان شما نیز بگذرد

آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تورمه سپرده بچوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خوهم (که) بنیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

چه خواهد کرد با شاهان ندانم
که با چون من گدایی عشقت این کرد

از اول مهربانی کرد و آنگاه
چو با او مهر ورزیدیم کین کرد

گدایی بر سر کویت نشسته
برفتن آسمانها را زمین کرد

چو اسبان کره تند فلک را
سر اندر زیر پای آورد و زین کرد

ز ما هرگز نیاید کار ایشان
چنان مردان توانند این چنین کرد

نه صاحب طبع را عاشق توان ساخت
نه شیطان را توان روح الامین کرد

کسی کز غیر تو دامن بیفشاند
کلید دولت اندر آستین کرد

تویی ختم نکویان و ز لعلت
نکویی خاتم خود را نگین کرد

چو از توسیف فرغانی سخن راند
همه آفاق پر در ثمین کرد

غمت را طبع او زینسان سخن ساخت
که گل را نحل داند انگبین کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

درین جهان که بسی تن پرست را جان مرد
کسیست زنده که از درد عشق جانان مرد

بنزد زنده دلان در دو کون هشیار اوست
که از شراب غم عشق دوست سکران مرد

اگر چه عشق کشنده است، جان و دل می دار
بعشق زنده، که بی عشق نیک نتوان مرد

بشمع عشق ازل زندگی نبود آن را
که وقت صبح اجل شد چراغ ایمان مرد

بتیغ عشق چو کشته نشد یقین می دان
که نفس کافرت ای خواجه نامسلمان مرد

اگرچه شیطان تا حشر زنده خواهد بود
چو نفس سرکش تو کشته گشت شیطان مرد

چو دل بمرد تن از قید خدمت آزادست
برست دیو ز پیکار چون سلیمان مرد

چو نفس مرد دلت را جهان جان ملکست
باردشیر رسد مملکت چو ساسان مرد

طمع ز خلق ببر وز خدا طلب روزی
که سایل درش آسان بزیست و آسان مرد

گدا که خوار بود بهر لقمه بر در خلق
همین که نزد توانگر عزیز شد نان مرد

بعشق زنده همی دار جان که طبع فضول
برای نفس ولایت گرفت چون جان مرد

معاویه ز برای یزید همچون سگ
گرفت تخت خلافت چو شیر یزدان مرد

هزار همچو تو مردند پیش تو و از آن
فراغتست ترا کین برفت یا آن مرد

ز خوف آب نخوردندی ار بهایم را
خبر شدی که یکی در میان ایشان مرد

بماند عمری بیچاره سیف فرغانی
نکرد طاعت لیک از گنه پشیمان مرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

گر کسی از نعمت این منعمان ادرار خورد
همچو گربه کاسه لیسید و چو سگ مردار خورد

همچو مارش سر همی کوبند امروز ای پسر
هرکه روزی دانه یی چون موش ازین انبار خورد

چون ز کسب خود ندارد نان قسمت و آب رزق
همچو اشتر مرغ آتش همچو لکلک مار خورد

کاشکی پیر ار ازین ادرار بودی بی نیاز
چون بباید دادن امسال آنچه مسکین پار خورد

کار کن گر پیشه دانی زآنکه مرد کار اوست
کآب روی دین نبرد و نان ز مزد کار خورد

نزد درویشان ز شیرینی ایشان خوشترست
همچو شوره گر کسی خاک از بن دیوار خورد

بر سر خوان قناعت شوربای عافیت
آنکس آشامد که نان جو سلیمان وار خورد

رو بآب صبر تر کن پس بآسانی بخور
نان خشکی را که سگ چون استخوان دشوار خورد

کآنچه درویشان صاحب دل بخرسندی خورند
نی مگس از شکر و نی نحل از گلزار خورد

رو غم دین خور درین دنیا که فردا در بهشت
نوش شادی آن خورد کین نیش غم بسیار خورد

پاک دار آیینه دل روی جان بین اندرو
روی ننماید بکس آیینه زنگار خورد

خوردن حل و حرام از اختلاف قسمتست
هرکه دارد قسمتی از حضرت جبار خورد

اندرین ویرانه گاو و خر گیاه و نحل گل
وآدمی خرما تناول کرد و اشتر خار خورد

یارب این ساعت چو تایب از گنه مستغفرست
سیف فرغانی که این ادرار از ناچار خورد

خوردنش را چون گنه دانست اگر چه نعمتست
یک درم از وی بده الحمد و استغفار خورد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤
قطعــه


آتش است آب دیده مظلوم
چون روان گشت خشک و تر سوزد

تو چو شمعی ازو هراسان باش
کاول آتش ز شمع سر سوزد



♤♤♤♤♤

دین و دولت قرین یکدگرند
همچنین بود و همچنین باشد

دولتی را که دین کند بنیاد
همچو بنیاد دین متین باشد

بقرانها زوال ممکن نیست
دولتی را که دین قرین باشد

هست ای شاه دولت بی دین
خاتمی کش خزف نگین باشد

مهربانی طمع مدار ز خلق
دین چو با دولتت بکین باشد

نیست حاجت بعون و نصرت کس
دولتی را که دین معین باشد

دنیی و آخرت ببردی اگر
دولت تو معین دین باشد

توأمانند ملک و دین باهم
شمع همزاد انگبین باشد

صاحب دولت ار بود دین دار،
خصمش ار شاه روم و چین باشد

دست و دولت ورا بود بمثل
گر علمدارش آستین باشد

همنشین باش با نکوکاران
مرد نیکو بهمنشین باشد

بزرش همچو گلشکر بخرند
خار چون با ترانگبین باشد

سرکه چون با عسل درآمیزد
نام نیکش سکنجبین باشد

بشنو پند سیف فرغانی
که سخنهای او گزین باشد

بتوانگر که ملک دارد و مال
تحفه اهل فقر این باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
♤♤♤♤♤

طبیب جان بود آن دل که او را درد دین باشد
برو جان مهربان گردد چو او با تن بکین باشد

تن بی کار تو خاکست بی آب روان ای جان
دل بیمار تو مرده است چون بی درد دین باشد

تن زنده دلان چون جان وطن برآسمان سازد
ولیکن مرده دل را جان چو گور اندر زمین باشد

مشو غافل ز مرگ جان چو نفست زندگی دارد
مباش از رستمی آمن چو خصم اندر کمین باشد

چو نفس گرگ طبعت را نخواهی آدمی کردن
تنت در زیر پیراهن سگی بی پوستین باشد

بشهوت گر نیالایی چو مردان دامن جان را
سزد گر دست قدرت را (ید تو) آستین باشد

چو روز رفته گر یک شب هوا را از پس اندازی
دلت در کار جان خود چو دیده نقش بین باشد

عمل با علم می باید که گردد آدمی کامل
شکر با شهد می باید که خل اسکنجبین باشد

اگر حق الیقین خواهی برو از چرک هستیها
بآبی غسل ده جان را که از عین الیقین باشد

برو از نفس خود برخیز تا با دوست بنشینی
کسی کز باطلی برخاست با حق همنشین باشد

رفیق کوترا از حق بخود مشغول میدارد
چو شیطان آن رفیق تو ترا بئس القرین باشد

جز آن محبوب جان پرور چو کس را سر فر و ناری
فرود از پایه خود دان اگر خلد برین باشد

بخرقه مرد بی معنی نگردد از جوانمردان
نه همچون اسب گردد خرگوش بر پشت زین باشد

اگر تو راه حق رفتی بسنتهای پیغمبر
احادیث تو چون قرآن هدی للمتقین باشد

ازین سان سیف فرغانی سخن گو تا که اشعارت
بسان ذکر معشوقان انیس العاشقین باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

اگر تو توبه کنی کافری مسلمان شد
بتوبه ظلمت تو نور و کفرت ایمان شد

فرشتگان که رفیق تواند گویندت
چه نیک کرد کز افعال بد پشیمان شد

گرفت رنگ ارادت چو بوی تو بشنود
ببرد گوی سعادت چو مرد میدان شد

چو توبه کردی ای بنده خواجه وار بناز
که در دو کون بآزادی تو فرمان شد

ز تو طلوع بود آفتاب طاعت را
چو در شب دل تو ماه توبه تابان شد

برو چو اهل هدایت کنون ره اسلام
بنور توبه که زیت چراغ ایمان شد

بآب توبه چو جان تو شست نامه خویش
دل تو جامع اسرار حق چو قرآن شد

چو نیست توبه پس از مرگ روشنت گردد
که روز عمر تو تیره چو شب بپایان شد

چو برق توبه بغرید شور در تو فتاد
چو برق خنده بزد چشم ابر گریان شد

چو نفس در تو تصرف کند بمیرد دل
ولی چو میل بطاعت کند دلت جان شد

چو دل بمرد ز تن فعل نیک چشم مدار
جهان خراب بباشد چو کعبه ویران شد

چو اهل کفر برون آمد از مسلمانی
کسی که در پی این نفس نامسلمان شد

باهل فقر تعلق کن و ازیشان باش
بحق رسید چو ایشان چو مرد ازیشان شد

برای طاعت رزاق هست دلشان جمع
وگر چه دانه ارزاقشان پریشان شد

دلت که اوست خضر در جهان هستی تو
از آن بمرد که آب حیات تو نان شد

تو روح پرور تا نان بنرخ آب شود
تو تن پرست شدی خوردنی گران زآن شد

ز حرص و شهوت تست این گدایی اندر نان
اگر تو قوت خوری نان چو آب ارزان شد

چو نقد وقت ترا شاه فقر سکه بزد
بنزد همت تو سیم و سنگ یکسان شد

برون رود خر شهوت زآخر نفست
چو گاو هستی تو گوسپند قربان شد

ترا بسی شب قدرست زیر دامن تو
چو خواب فکرت و بالین ترا گریبان شد

دل تو مطلع خورشید معرفت گردد
چو گرد جان تو گردون توبه گردان شد

کنون سزد که ز چشم تو خون چکد چو کباب
چو در تنور ندامت دل تو بریان شد

برو بمردم محنت زده نفس در دم
که دردمند بلا را دم تو درمان شد

ز عشق بدرقه کن تا بکوی دوست رسی
اگر دلیل نباشد بکعبه نتوان شد

خطاب حقست این با تو سیف فرغانی
که گر تو توبه کنی کافری مسلمان شد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

آن یار کز مشاهده یار باز ماند
دارد دلی غمی که ز دلدار باز ماند

اندرمقام وحشت هجر این دل حزین
گویی کبوتریست که از یار باز ماند

هر دم نظر کند بصطرلاب بخت خویش
کز مدت فراق چه مقدار باز ماند

این ذره شد ز قربت آن آفتاب دور
وآن تازه گل ز صحبت این خار باز ماند

هم عندلیب نطق ز گفتار سیر گشت
هم بارگیر صبر ز رفتار باز ماند

هم طوطی از تناول شکر دهان ببست
هم بلبل از ستایش گلزار باز ماند

هم مرهم از رعایت مجروح شد ملول
هم صحت از تعهد بیمار باز ماند

جانرا عزای تن چو ز دلدار دور شد
دلرا صلای غم چو زغمخوار باز ماند

مسکین دل ز دست شده پای ره نداشت
چندی بسر دوید و بناچار باز ماند

با زور بازوی غم او پنجه چون کند
اکنون که دست طاقتش از کار باز ماند

بر ملک مصر و خوبی یوسف چه دل نهد
آن کز عزیز خویش چنین خوار باز ماند

چون آدم ار زخلد بیفتد چه غم خورد
شوریده طالعی که ز دیدار باز ماند

بی تو سخن بعون که گوید که عندلیب
از گل چو دور گشت ز گفتار باز ماند

اکنون که یارم از سفر هجر بازگشت
دل رو بیار کرد و ز اغیار باز ماند

خاص از شراب خود قدحی بر کفم نهاد
زو پاره یی بخوردم و بسیار باز ماند

یاران من بمدرسه و خانقه شدند
وین بی نوا بخانه خمار باز ماند

این یک فقیر گشت (و) بپوشید خرقه یی
وآن یک فقیه گشت و بتکرار باز ماند

بر ره نشست ره زن دنیا و آخرت
تا هرکه او نبود طلب کار باز ماند

خر تن پرست بد بعلت زار میل کرد
سگ همتی نداشت بمردار باز ماند

دل مرده یی شمر چو درین راه جان نداد
تن جیفه یی بود چو ازین دار باز ماند

تن از گلیم فقر بدراعه در گریخت
سر از کلاه عشق بدستار باز ماند

درکش سمند عشق که از همرهی دل
این عقل کهنه لنگ بیکبار باز ماند

اعیان شهر کون و مکان عاشقان او
رفتند جمله وز همه آثار باز ماند

مخصوص بود هریک ازیشان بخدمتی
من شاعری بدم ز من اشعار باز ماند

من بنده نیز در پی ایشان همی رود
روزی دو بهر گفتن اسرار باز ماند

در بزم عشق او دل من چنگ شوق زد
این زیر و بم از آن همه اوتار باز ماند

او تار چنگ عشق ز اطوار شوق بود
هر بیت ناله یی که ز هر تار باز ماند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 62 از 72:  « پیشین  1  ...  61  62  63  ...  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA