انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 72:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤



دلبر ما کهربا بر دست بست
هیچ می دانی چرا بر دست بست

دل بنرخ که ستاند بعد ازین
دل ربا چون کهربا بر دست بست

بندم اندر ششدر غم سخت کرد
مهره یی کآن جان فزا بر دست بست

آن نه مهره دانه دام دلست
کان صنم از بهر ما بر دست بست

مرغ دل را همچو باز نو گرفت
ریسمان آورد و پا بر دست بست

قصه دریا و در شد پایمال
چون گهر کان صفا بر دست بست

حسن روی آرای بر پشت زمین
اینچنین زیور کرا بر دست بست

گوییا هرگز چنین پیرایه یی
شاخ را از گل صبا بر دست بست

هست این مهره بر آن ساعد چنانک
آب جردی از هوا بر دست بست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



دلبری کز لطف گویی بر تنش جان غالبست
حسن بر رویش چو نزهت بر گلستان غالبست

نیکوان را بر بدن غالب بود اوصاف روح
بر بهشتی گرچه تن دارد ولی جان غالبست

ملک سلطانیست او را در جمال و حسن از آن
عشق او بر بنده چون بر ملک سلطان غالبست

آب حیوانست مضمر در لب لعلش ولیک
چون سخن گوید شکر بر آب حیوان غالبست

گرچه در دعوی خوبی ماه را حجت قویست
آفتاب روی او بر وی ببرهان غالبست

ور مرا از وی نداند کس عجب نبود ازآنک
هرکه چیزی دوست می دارد برو آن غالبست

گرچه در انعام عام او تأمل میکنم
بار جای وصل بر من خوف هجران غالبست

چون زنان پوشیده باید داشت از نامحرمان
آنچه از اسرار او بر جان مردان غالبست

سیف فرغانی ز درد عشق او احوال خویش
با گروهی گو که این حالت برایشان غالبست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



آنکوبتست زنده بجانش چه حاجتست
قوت از غم تو کرده بنانش چه حاجتست

عاشق بسان مرده بود،جان اوست دوست
چون دوست دست داد بجانش چه حاجتست

آن کو بدل حدیث تو تکرار می کند
از بهر ذکر تو بزبانش چه حاجتست

وآن کس که از جهانش تمنا وصال توست
چون یافت وصال تو بجهانش چه حاجتست

عاشق بهشت از پی روی تو می خوهد
چون دید روی تو بجنانش چه حاجتست

عاشق بمال دل ندهد بهر آنکه اوست
کان گهر بگوهر کانش چه حاجتست

او بر در تو از همه خلقست بی نیاز
آنرا که کس تویی بکسانش چه حاجتست

با او چو دست لطف بیاری بر آوری
زآن پس بیاری دگرانش چه حاجتست

از کشف و از عیان نتوان گفت نزد او
چون عین او تویی بعیانش چه حاجتست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



من می روم و دلم بر تست
جان نیز ملازم در تست

گرچه نبود دلت بر من
ای دلبر من دلم بر تست

با بنده اگر چه سر گرانی
سوگند گران من سر تست

گر چاکر اگر غلام خواهی
این بنده غلام و چاکر تست

پهلوی جمالت ای دلارام
فربه ز میان لاغر تست

خاصیت آب زندگانی
اندر لب روح پرور تست

ای از تن تو شده پر از گل
پیراهن تو که در بر تست

رویی بنما که چشم جانها
روشن برخ منور تست

ملک دل و جان گرفتی آری
سلطانی و حسن لشکر تست

ای شهد روان بگاه خنده
زآن پسته که تنگ شکر تست

زآن پسته بسیف شکرش ده
بستان ز وی آنچه در خور تست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



تا مرا آن ماه تابان دوستست
جمله دشمن کامیم زآن دوستست

دوستی خونت بخواهد ریختن
هوش دارای دل که این آن دوستست

کی بمن پردازی ای جان چون ترا
هر طرف چون من هزاران دوستست

دوست می دارد ترامسکین دلم
عیب نتوان کردنش جان دوستست

با دلم زلف ترا پیوندهاست
کافرست اما مسلمان دوستست

هرکه با من بیندت گوید همی
کین گدا با چون تو سلطان دوستست

آشکارش خلق دشمن می شوند
هر که چون من باتو پنهان دوستست

دشمن او می شود پیراهنش
دامنش گربا گریبان دوستست

عاشقان را عامیان گر دشمنند
دیو کی با نوع انسان دوستست

همچو باز از بانگ زاغانش چه باک
بلبلی گر با گلستان دوستست

سایه محروم است ازآن گوید چرا
ذره با خورشید تابان دوستست

هرکه همچون من بجز تو میل کرد
عاشقش مشمر که سگ نان دوستست

سیف فرغانی بکن گر عاشقی
جان فدای او که جانان دوستست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



دل چون بجان نظر فگند جای عشق تست
دل جان شود درو چو تمنای عشق تست

سیمرغ وار خود نتوان یافتن نشان
زآن دل که آشیانه عنقای عشق تست

جانم فدای تو که دل مرده رهی
از زنده کردگان مسیحای عشق تست

ای نور دیده درتن مشکات شکل ما
مصباح روح زنده باحیای عشق تست

چون جان بزندگی ابد شادمان بود
آن دل که درحمایت غمهای عشق تست

فرهاد وار در پس هر سنگ بی دلیست
بیگانه خسروست که شیدای عشق تست

من خام کیستم که پزم دیگ این هوس
هرجا سریست مطبخ سودای عشق تست

گردن کش خرد که هوا را نداد دست
سرمست و پای کوب زصهبای عشق تست

افراز و شیب کون و مکان زیر پای کرد
دل منزلی ندید که بالای عشق تست

ما خامشیم و مهر ادب بر زبان چو سیف
این جمله گفت و گو بتقاضای عشق تست

موج غم تو از صدف دل برون فگند
این نظم را که گوهر دریای عشق تست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



روز رخت که غره ماه جمال تست
هر شب مدد کننده بدر کمال تست

هم نظم شعر من خبری از حدیث عشق
هم حسن روی گل اثری از جمال تست

عنقای عقل بنده چو پروانه چراغ
پر سوخته ز پرتو شمع جلال تست

تیر نظر همی نرسد آفتاب را
آنجا که قوس ابروی همچون هلال تست

در بوستان که خلعت سبز از بهار یافت
لاله نمونه یی زد و گل برگ آل تست

تا باز جره گرچه کند مرغ ملک صید
خسرو شکار طوطی شیرین مقال تست

چندین غزل که مردم از آن رقص میکنند
تأثیر وجد عاشق شوریده حال تست

با آنک اهل مدرسه لالند ازین حدیث
آنجا چو نیک در نگری قیل و قال تست

عین الحیات را بکفی خاک کی خرد
آن سوخته که تشنه آب وصال تست

سیف اردرین طریق کمالی نیافتی
در خویشتن تصور نقصان کمال تست

آن دوست در تصور ناید خیال وار
در وصف او هر آنچه تو گفتی خیال تست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



هر کو نه خدمت تو کند در بطالتست
وآن کو نه مدحت تو کند در ضلالتست

قومی بکار دنیی وقومی بآخرت
مشغولیی که با تو نباشد بطالتست

نظمی که می کنیم وبآخر نمی رسد
از داستان عشق تو اول مقالتست

از حال ما خبر ز مجانین عشق پرس
هشیار را خبر نبود کین چه حالتست

گفتم بدل که تحفه جانان مکن زجان
گو را بکار ناید ومارا خجالتست

ابرام نامه گرچه ازآن در بریده ام
آهم رسول صادق وشعرم رسالتست

ای عالم ار تو وعده بجنت کنی خطاست
مشتاق دوست را که ز حورش ملالتست

آنکو بعلم وعقل خود از دوست باز ماند
عقلش جنون شناس که علمش جهالتست

وقتست سیف را که نگوید دگر سخن
ذکرت بدل کند که زبان را کلالتست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



باری گر آمدی و نشد یار از آن تو
اکنون بیا که یار بیکبار از آن تست

چون دوست طالب تو بود ملک را چه قدر
هرگه که ری بحکم تو شد خوار از آن تست

در مکه گر قریش ترا قصد کرده اند
یک شهر چون مدینه پرانصار از آن تست

بسیار و اندکی که ترا بود اگر برفت
هرچ آن ماست اندک و بسیار از آن تست

گر بیش ازین غمی بدو غمخواره یی نبود
زین پس غم آن دیگر و غمخوار از آن تست

ای حضرت تو مجمع اوصاف نیکویی
تو گلشنی و این همه ازهار از آن تست

عالم بتو منور و گیتی مزین است
ای آفتاب این همه انوار از آن تست

گر بخت را ز خواب خلل گشت سرکران
مژده ترا که دولت بیدار از آن تست

با زلف همچو عنبر و لعل شکر فروش
دکان خلق بسته و بازار از آن تست

لطفیست مر ترا که ز عشاق دل برد
با این متاع جمله خریدار از آن تست

قندی همی خواهد دل رنجورم از لبت
دارو مگیر باز که بیمار از آن تست

زین دل که در تصرف مهر تو آمده است
اندازه یی بکن که چه مقدار از آن تست

بر قلب دشمنان زن و بشکن که بعد ازین
ز اشعار سیف تیغ گهردار از آن تست

از یار اگر چه دور شدی یار از آن تست
وز کار اگر نفور شدی کار از آن تست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



طوطی روح که دامش قفس ناسوتست
عندلیبی است که جایش چمن لاهوتست

بشکرهای ملون چو مگس حاجت نیست
طوطیی را که ز خوان ملکوتش قوتست

یوسف عقل ترا نفس تو چون زندانست
یونس روح ترا جسم تو بطن الحوتست

ای بدنیا متمتع اگر این عمره و حج
از پی نام کنی کعبه ترا حانوتست

در کهولت چو صبی طبع جوان آیین را
زآن مریدی تو که پیر خردت فرتوتست

دل تو مرده دنیا و چنین تا لب گور
سوبسو مرده کش توتن چون تابوتست

هرکه او تشنه دنیاست ازو ناید عشق
مطلب آب ز چاهی که درو هاروتست

ای جوانمرد تو مرد پیرزن دنیا را
زهره یی دان که رخش آفت صد ماروتست

دل خودبین تو امروز چو افعی شد کور
زآن زمرد که بگرد لب چون یاقوتست

خویشتن را تو چو داود شماری لیکن
هر سر موی تو در ملک یکی جالوتست

سیف فرغانی رو خدمت درویشان کن
کرم قزاز بریشم گر برگ توتست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 7 از 72:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA