انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 70 از 72:  « پیشین  1  ...  69  70  71  72  پسین »

Saif Farghani | سیف فرغانی


زن

 
♤♤♤♤♤

ایا سلطان لشکرکش بشاهی چون علم سرکش
که هرگز دوست با دشمن ندیده کارزار تو

ملک شمشیرزن باید، چو تو تن می زنی ناید
ز تیغی بر میان بستن مرادی در کنار تو

نه دشمن را بریده سر چو خوشه تیغ چون داست
نه خصمی را چو خرمن کوفت گرز گاوسار تو

عیالان رعیت را بحسبت کدخدایی کن
چو کدبانوی دنیا شد برغبت خواستار تو

مروت کن، یتیمی را بچشم مردمی بنگر
که مروارید اشک اوست در گوشوار تو

خری شد پیشکار تو که دروی نیست یک جو دین
دل خلقی ازو تنگست اندر روز بار تو

چو آتش برفروزی تو بمردم سوختن هردم
ازان کان خس نهد خاشاک دایم بر شرارتو

چو تو بی رای و بی تدبیر او را پیروی کردی
تو در دوزخ شوی پیشین و از پس پیشکار تو

بباطل چون تو مشغولی ز حق و خلق بی خشیت
نه خوفی در درون تو نه امنی در دیار تو

نه ترسی نفس ظالم را ز بیم گوشمال تو
نه بیمی اهل باطل را ز عدل حق گزار تو

بشادی می کنی جولان درین میدان، نمی دانم
در آن زندان غم خواران که باشد غمگسار تو

بپای کژروت روزی درآیی ناگهان در سر
وگر سم بر فلک ساید سمند راهوار تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

ایا دستور هامان وش که نمرودی شدی سرکش
تو فرعونی و چون قارون بمالست افتخار تو

چو مردم سگسواری کن اگرچه نیستی زیشان
وگرنه در کمین افتد سگ مردم سوار تو

بگرد شهر هر روزی شکارت استخوان باشد
که کهدانی سگی چندند شیر مرغزار تو

چو تشنه لب از آب سرد آسان برنمی گیرد
دهان از نان محتاجان سگ دندان فشار تو

بگاو آرند در خانه بعهد توکه و دانه
ز خرمنهای درویشان خران بی فسار تو

بظلم انگیختی ناگه غباری وز عدل حق
همی خواهیم بارانی که بنشاند غبار تو

بجاه خویش مفتونی و چون زین خاک بگذشتی
بهر جانب رود چون آب مال مستعار تو

ز خر طبعی تو مغروری بدین گوساله زرین
که گاو سامری دارد امل در اغترار تو

بسیج راه کن مسکین، درین منزل چه می باشی
امل را منتظر، چون هست اجل در انتظار تو

چو سنگ آسیا روزی ز بی آبی شود ساکن
درین طاحون خاک افشان اگر چرخی مدار تو

نگیری چون هوا بالا و این خاکت خورد بی شک
چو آب ارچه بسی باشد درین پستی قرار تو

تو نخل بارور گشتی بمال و دست رس نبود
بخرمای تو مردم را ز بخل همچو خار تو

رهت ندهند اندر گور سوی آسمان زیرا
چو قارون در زمین ماندست مال خاکسار تو

ازین جوهر که زر خوانند محتاجان ورا یک جو
بمیتین برتوان کند از یمین کان یسار تو

ترا در چشم دانایان ازین افعال نادانان
سیه رو می کند هر دم سپیدی عذار تو

مسلمان وقتها دارد ز بهر کسب آمرزش
ولی آن وقت بیرونست از لیل و نهار تو

ترا در قوت نفس است ضعف دین و آن خوشتر
که نفس تست خصم تو و دین تو حصار تو

حصارت را کنی ویران و خصمت را دهی قوت
که دینت رخنها دارد ز حزم استوار تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

ایا مستوفی کافی که در دیوان سلطانان
بحل و عقد در کارست بخت کامکار تو

گدایی تا بدان دستی که اندر آستین داری
عوانی تا بانگشتی که باشد در شمار تو

قلم چون زرده ماری شد بدست چون تو عقرب در
دواتت سله ماری کزو باشد دمار تو

خلایق از تو بگریزند همچون موش از گربه
چو در دیوان شه گردد سیه سر زرده مار تو

تو ای بیچاره آنگاهی بسختی در حساب افتی
کزین دفتر فرو شویند نقش چون نگار تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

ایا قاضی حیلت گر، حرام آشام رشوت خور
که بی دینی است دین تو و بی شرعی شعار تو

دل بیچاره یی راضی نباشد از قضای تو
زن همسایه یی آمن نبوده در جوار تو

ز بی دینی تو چون گبری و زند تو سجل تو
ز بی علمی تو چون گاوی و نطق تو خوار تو

چو باطل را دهی قوت ز بهر ضعف دین حق
تو دجالی درین ایام و جهل تو حمار تو

اگر خوی زمان گیری و گر ملک جهان گیری
مسیحی هم پدید آید کزو باشد دمار تو

ترا در سر کلهداریست چون کافر از آن هرشب
ببندد عقد با فتنه سر دستار دار تو

چو زر قلب مردودست و تقویم کهن باطل
درین ملکی که ما داریم یرلیغ تتار تو

کنی دین دار را خواری و دنیادار را عزت
عزیز تست خوار ما عزیز ماست خوار تو

دل مشغولت از غفلت قبول موعظت نکند
تو این دانه کجا خواهی که که دارد غرار تو

ترا بینند در دوزخ بدندان سگان داده
زبان لغوگوی تو، دهان رشوه خوار تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤



ایا بازاری مسکین نهاده در ترازو دین
چو سنگت را سبک کردی گران زآنست بار تو

تو گویی سودها کردم، ازین دکان چو برخیزی
ببازار قیامت در پدید آید خسار تو



♤♤♤♤♤


ایا درویش رعناوش چو مطرب با سماعت خوش
بنزد ره روان بازیست رقص خرس وار تو

چه گویی نی روش اینجا بخرقه است آب روی تو
چه گویی همچو گل تنها برنگست اعتبار تو

بهانه بر قدر چه نهی قدم در راه نه، گرچه
ز دست جبر در بندست پای اختیار تو

باسب همت عالی توانی ره بسر بردن
گر آید در رکاب جهد پای اقتدار تو

بدرویشی بکنجی در برو بنشین و پس بنگر
جهانداران غلام تو جهان ملک و عقار تو

ترا عاری بود زآن پس شراب از جام جم خوردن
چو شد در جشن درویشی ز خرسندی عقار تو

ز تلخی ترش رویان شد آخر کام شیرینت
چو شور آب قناعت شد شراب خوش گوار تو

ترا در گلستان جان هزارانند چون بلبل
وزین باب ار سخن گویی بود فصل بهار تو

سخن مانند بستانست و ذکر دوست دروی گل
چو بلبل صد نوا دارد درین بستان هزار تو

تو چنگی در کنار دهر و صاحب دل کند حالت
چو زین سان در نوا آید بریشم وار تار تو

چو تیز آهنگ شد قولت، نباشد سیف فرغانی
غزل سازی درین پرده که باشد دستیار تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤
(و باز بسعدی فرستاده است)


بسی نماند ز اشعار عاشقانه تو
که شاه بیت سخنها شود فسانه تو

ببزم عشق ترشح کند چو آب حیات
زلال ذوق ز اشعار عاشقانه تو

بمجلسی که کسان ساز عشق بنوازند
هزار نغمه ایشان و یک ترانه تو

چو بر رباب غزل پرده ساز شد طبعت
بچنگ زهره بریشم دهد چغانه تو

چو بر بساط سخن اسب خود روان کردی
دمی ز شاه معطل نبود خانه تو

چو دام شعر ترا گشت مرغ جانها صید
میان دانه دلهاست آشیانه تو

کسی که حلقه آن در زند بپای ادب
بیاید و بنهد سر بر آستانه تو

ز شعر تر همه پر کرد خوان درویشی
ادام از آب دهن یافت خشک نانه تو

بنزد تو زر سلطان سفال رنگین است
از آنکه گوهر نفس است در خزانه تو

بدین صفت که ترا سرکش بنان شد رام
مگر عصای کلیم است تازیانه تو

ز جیب فکر چو سر بر کند سخن در حال
چو موی راست شود فرق او بشانه تو

تو بحر فضل و ترا در میانه گوهر نظم
سخن بگو که خموشی بود کرانه تو

از آن ز دایره اهل عصر بیرونی
که غیر نقطه دل نیست در میانه تو

از آن بخلق چو سیمرغ روی ننمایی
که ناپدید چو عنقا شدست لانه تو

ترازویی که گرت در کفی بود دنیا
ز راستی نگراید جوی زبانه تو

ترا که کرسی دل زین خرابه بیرونست
بهشت وار ز عرشست آسمانه تو

بترک ملک دو عالم چهار تکبیرست
یکی نماز تهجد یکی دوگانه تو

ز خمر عشق قدحهاست هریکی غزلت
چو آب گشته روان از شرابخانه تو

نشانه ییست سخنهای تو ولی نه چنانک
بتیر طعنه مردم رسد نشانه تو

ز نفس ناطقه پرس این سخن چو ایامیست
که مرغ روح همی پرورد بدانه تو

بدولت شرف نفس تو عزیز شود
متاع شعر که خوارست در زمانه تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤
وله قال فی مرثیه الشهید کریم الدین اسماعیل البکری نورالله حفرته (و مرقده)


ای بوده همتم همه طول بقای تو
همت اثر نکرد و بدیدم فنای تو

نزدیک عصر بود که ناگه غروب کرد
اندر محاق حادثه ماه بقای تو

هم عاقبت ز دست حوادث قفا خورد
آن سخت رو که تیغ زد اندر قفای تو

آن کو بدست ظلم ترا قید کرده بود
روزی هلاک سرشودش بند پای تو

شمر تو چون یزید سمر شد بفعل بد
ای تو حسین و آقسرا کربلای تو

این هفت ماهه زحمت و محنت ز ناکسان
رنجوری تو بود و شهادت شفای تو

ما قصها بحضرت حق رفع کرده ایم
از بهر کسر دشمن و نصب لوای تو

روزی قصاص تو بکند باوی ارچه داد
ایزد ز گنج رحمت خود خون بهای تو

از سد ره در گذشتی طوبی لک الجنان
ای بوده قرب حضرت حق منتهای تو

دولت سرای تست بهشت این زمان و لیک
دشمن سگیست دور ز دولت سرای تو

تا روز مرگ شادی دلهای دوستان
گم گشت از مصیبت انده فزای تو

جسمت چو جان نهان شد و دل را نمی رود
از پیش چشم صورت معنی نمای تو

زین غم که نیش بر رگ جان می زند چو مرگ
بیگانه شد ز شادی دل آشنای تو

سبحان قادری که بده روز جمع کرد
حکمش غزای خصم ترا با عزای تو

وین سخت روی سست قدم را که زار ماند
بگذاشتیم تاش بگیرد خدای تو

این خرق عادت از تو دلیل کرامتست
من مدعی صادق و شهری گوای تو

کندر سر بریده چو طوطی در قفس
می گفت ذکر بلبل دستان سرای تو

حقا که در عساکر ارواح خافقست
در صف اولیا علم کبریای تو

صدیق جد تست و بدو جانت واصل است
ای انبیا باجمعهم اولیای تو

در زندگی تو دوست صادق بدی مرا
تا زنده ام بصدق بگویم دعای تو

لطف بنزد خویش مرا جای داده بود
ایزد کناد جنت فردوس جای تو

گرچه خدا بدست کرم مسندی نهاد
اندر جوار حضرت خویش از برای تو

با طول عمر باد همایون چو بخت نیک
ایام دو سلاله میمون لقای تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤
فی نعت النبی علیه السلام


بسوی حضرت رسول الله
می روم با دل شفاعت خواه

نخورم غم از آتش، ار برسد
آب چشمم بخاک آن درگاه

هیچ خیری ندیدم اندر خود
شکر کز شر خود شدم آگاه

گشت در معصیت سیاه و سپید
دل و مویم که بد سپید و سیاه

ره بسی رفته ام فزون از حد
خر بسی رانده ام برون از راه

هیچ ذکری نگفته بی غفلت
هیچ طاعت نکرده بی اکراه

ماه خود کرده ام سیه بفساد
روز خود کرده ام تبه بگناه

خود چنین ماه چون بود از سال
خود چنین روز کی بود از ماه

شب سیاهست و چشم من تاریک
ره درازست و روز من کوتاه

بیژن عقل با من اندر بند
یوسف روح با من اندر چاه

هم بدعوی گرانترم از کوه
هم بمعنی سبکترم از کاه

گاه بر نطع شهوتم چون پیل
گاه بر نیل نخوتم چون شاه

گرگ طبعم بحمله همچون شیر
سگ سرشتم بحیله چون روباه

دین فروشم بخلق و در قرآن
خوانم: الدین کله لله

نفس من طالبست دنیا را
چه عجب التفات خر بگیاه

ای مرقع شعار کرده، چه سود
خرقه ده تو، چو نیست دل یکتاه

نه فقیری نه صوفی ار چه بود
کسوتت دلق و مسکنت خانقاه

نشود پشکلش چو نافه مشک
ور شتر را تبت بود شبگاه

کس بافسر نگشت شاه جهان
کس بخرقه نشد ولی آله

نرسد خر بپایگاه مسیح
ورچه پالان کنندش از دیباه

نشود جامه باف اگر گویند
بمثل عنکبوت را جولاه

لشکر عمر را مدد کم شد
صفدر مرگ عرضه کرد سپاه

ای بسا تاجدار تخت نشین
که بدست حوادث از ناگاه

خیمه آسمان زرین میخ
بر زمین شان زده است چون خرگاه

دست ایام می زند گردن
سر بی مغز را برای کلاه

از سر فعلهای بد برخیز
ای بنیکی فتاده در افواه

گرچه مردم ترا نکو گویند
بس بود کرده تو بر تو گواه

نرهد کس بحیله از دوزخ
ماهی از بحر نگذرد بشناه

سرخ رویی خوهی بروز شمار
رو بشب چون خروس خیزپگاه

ناله کن گرچه شب رسید بصبح
توبه کن گرچه روز شد بیگاه

مرض صد گنه شفا یابد
از سردرد اگر کنی یک آه

چون زمن بازگیری آب حیات
گر بخاکم نهند یا رباه

مر زمین را بگو که چون یوسف
او غریبست اکرمی مثواه

وآن چنان کن که عمر بنده شود
ختم بر لااله الاالله
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

ای که در حسن عمل زامسال بودی پار به
مردم بی خیر را دست عمل بی کار به

چند گویی من بهم در کار دنیا یا فلان
چون ز دین بی بهره باشد سگ ز دنیا دار به

دین ترا در دل به از دنیا که در دستت بود
گل بدست باغبان از خار بر دیوار به

نفس اگر چه مرده باشد آمنی زو شرط نیست
دزد اگر چه خفته باشد پاسبان بیدار به

نفس سرکش بهر دین مالیده بهتر زیر پای
بهر سلطان مرد لشکر کشته در پیکار به

نفست از بهر تنعم میخوهد مال حرام
سگ چو مردارست باشد قوت او مردار به

زر خالص نزد تو از دین خالص بهترست
گلخنی را خار بی گل از گل بی خار به

بر سر نیکان چو بد را از تو باشد دست حکم
تو ازو بسیار بدتر او ز تو بسیار به

آن جهانجویی که نزد حق بدین نبود عزیز
در جهان چون اهل باطل بهر دنیا خوار به

دین بنزد مؤمن از دینار و دیبا بهترست
کافری گر نزد تو از دین بود دینار به

نزد چون تو بی خبر از فقر به باشد غنا
نزد طفل بی خرد از مهره باشد مار به

عقل نیک اندیش در تو بهتر از طبع لئیم
غله خاصه در غلا از موش در انبار به

جهل رهزن را مگو از علم رهبر نیک تر
ظلمت شب را مدان از روز پرانوار به

از سخن چون کار باید کرد بهتر خامشی
وز کله چون راه باید رفت پای افزار به

عیب پنهان را چو می بینی و پنهان می کنی
آن دو چشم عیب بین پوشیده چون اسرار به

هرکرا پندار نیکویی نباشد در درون
گرچه بد باشد برو او را ز خود پندار به

جرم مستغفر بسی از طاعت معجب بهست
گرچه اندر شرع نبود ذنب از استغفار به

تا ز چشم بد امان یابد جمال نیکوان
آبله بر روی خوب از خال بر رخسار به

در طریق ار یار جویی از غنی بهتر فقیر
ور بگرما سایه خواهی بید از اسپیدار به

هر کرا درویش نبود خواجه نیکوتر بنفس
هرکرا بلبل نباشد زاغ را گفتار به

او بجان از تو نکوتر تو بجامه زوبهی
هست ای بی مغز او را سر ترا دستار به

عرصه دنیا بدوریشان صاحب دل خوشست
ای بر تو دوخیار از یک جهان اخیار به

با وجود خار کز وی خسته گردد آدمی
گل چو در گلشن نباشد گلخن از گلزار به

سیف فرغانی دلت بیمار حرصست و طمع
گر نه تیمارش کنی کی گردد این بیمار به
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
♤♤♤♤♤

ای هشت خلد را بیکی نان فروخته
وز بهر راحت تن خود جان فروخته

نزد تو خاکسار چو دین را نبوده آب
تو دوزخی، بهشت بیک نان فروخته

نان تو آتش است و بدینش خریده ای
ای تو ز بخل آب بمهمان فروخته

ای از برای نعمت دنیا چو اهل کفر
اسلام ترک کرده و ایمان فروخته

ای تو بگاو، تخت فریدون گذاشته
وی تو بدیو، ملک سلیمان فروخته

ای خانه دلت بهوا و هوس گرو
وی جان جبرئیل بشیطان فروخته

ای تو زمام عقل سپرده بحرص و آز
انگشتری ملک بدیوان فروخته

ای خوی نیک کرده باخلاق بد بدل
وی برگ گل بخار مغیلان فروخته

ای بهر نان و جامه ز دین بینوا شده
بهر سراب چشمه حیوان فروخته

ای غمر خشک مغز که از بهر بوی خوش
جاروب تر خریده و ریحان فروخته

تو مست غفلتی و باسم شراب ناب
شیطان کمیز خر بتو سکران فروخته

دزد هوات کرده سیه دل چنانکه تو
از رای تیره شمع بکوران فروخته

دینست مصر ملک و عزیز اندروست علم
ای نیل را بقطره باران فروخته

از بهر جامه جنت مأوی گذاشته
وز بهر لقمه حکمت لقمان فروخته

کرده فدای دنیی ناپایدار دین
ای گنج را بخانه ویران فروخته

ترک عمل بگفته و قانع شده بقول
ای ذوالفقار حرب بسوهان فروخته

عالم که علم داد بدنیا، چو لشکریست
هنگام رزم جوشن و خفتان فروخته

در هیچ وقت و دور بفرعونیان که دید
هارون عصای موسی عمران فروخته

هرگز ندیده ام ز پی آنکه خر خرد
سهراب رخش رستم دستان فروخته

آن نقد را کجا بقیامت بود رواج
وین سرمه کی شود بسپاهان فروخته

چون مصطفی شود بقیامت شفیع تو
ای علم بو هریره بانبان فروخته

وزان با تصرف معیار دولتی
ای تو بخاک جوهر ازین سان فروخته

ای دین پاک را بسخنهای دلفریب
داده هزار رنگ و بسلطان فروخته

داده بباد خرمن عمر خود از گزاف
پس جو بکیل و کاه بمیزان فروخته

ای نفس تو زبون هوا کرده عقل را
روز وغا سلاح بخصمان فروخته

این علمها که نزد بزرگان روزگار
چون یخ نمی شود بزمستان فروخته

دشوار کرده حاصل و آسانش گفته ترک
گوهر گران خریده و ارزان فروخته

مکر و حسد مکن که نه اخلاق آدمیست
ای دیو و دد خریده و انسان فروخته

علم از برای دین و تو دنیا خری بآن
دایم تو این خریده ای وآن فروخته

در ماه دی دریغ و تأسف خوری بسی
ای مرد پوستین بحزیران فروخته

کز کید حاسدان بغلامی و بندگی
در مصر گشت یوسف کنعان فروخته

این رمزها که با تو همی گویم ای پسر
هر نکته گوهریست بنادان فروخته
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 70 از 72:  « پیشین  1  ...  69  70  71  72  پسین » 
شعر و ادبیات

Saif Farghani | سیف فرغانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA