«سیــف فــرغــانــی» کلمات کلیدی:سیف فراغانی+شعر های سیف فرغانی+اشعار سیف فرغانی+غزل های سیف فرغانی+غزلیات سیف فرغانی+قصاید سیف فرغانی+قطعات سیف فرغانی+رباعیات سیف فرغانی+زندگی نامه سیف فرغانی+عکس های سیف فرغانی+کتاب های سیف فرغانی+دانلود سیف فرغانی+همه چیز از سیف فرغانی+همه چیز در مورد سیف فرغانی+دیوان سیف فرغانی+دانلود دیوان سیف فرغانی+دانلود کتاب های سیف فرغانی+دانلود کتاب سیف فرغانی+نقد سیف فرغانی+مقاله های سیف فرغانی+نقد آثار سیف فرغانی+صیف فرغانی
«سیف فرغانی» مولانا سِیفُالدّین ابوالمَحامِد محمّد فَرغانی از شاعران ایرانی قرن هفتم و هشتم هجری بود، وی اصلاً از فرغانهی ماوراءالنهر بود که در دورهٔ سلطهٔ ایلخانان و مغولان در آسیای صغیر میزیست. وی در حالی که نزدیک به هشتاد سال داشت در سال ۷۴۹ هجری و در یکی از خانقاههای آقسرا وفات یافت.رابطه با دیگر شعراسِیف فَرغانی نسبت به سعدی ارادت تمام داشت و او را استادِ سخن مینامید و با آن استاد بزرگ نوشت و خواند داشتهاست. او در مدح سعدی شیرین سخن، قطعاتی دارد : به جای سخن گر به تو جان فرستم چنان دان که زیره به کرمان فرستمتو دلدار اهل دلی شاید ار من به دلدار صاحب دلان جان فرستمسخن از تو و جان ز من این به آید که تو این فرستی و من آن فرستماگر چه من از شرمساری نیارم که شبنم سوی آب حیوان فرستمتویی بحر معنی و من تشنهٔ تو نگویی زلالی به عطشان فرستم؟ سیف فَرغانی چند گاهی را در تبریز گذراند و در آنجا با همام تبریزی آشنا شد.سیف و شعرموضوع قصیدههای سیف فَرغانی که معرّف مهارت او در سخن پارسیاست، غالباً حمد خدا، نعت پیامبر اسلام و وعظ و اندرز و تحقیق و انتقاد از نابهسامانیهای زمان و نیز در استقبال و جوابگویی به استادان مقدّم بر خود چون رودکی و خاقانی و کمالالدّین اسمعیل و سعدی و همام تبریزیاست؛ خود سیف نیز اعتقاد داشت که شاعر استاد کسیاست که بتواند از عهدهٔ نظیرگویی شاعران پیش از خود برآید. سیف تنها یک بار به مدح شاهان پرداخت و آن قصیدهای در ستایش غازانخان، ایلخان مغول بود که به اسلام گروید و این آیین را در قلمرو ایلخانی گسترش داد. وی در قالبهای قصیده، قطعه، رباعی و غزل، شعر سروده است[ که از ۱۲ هزار بیت بیشتر است]؛ در قصیدههای خود ردیفهای دشوار را برمیگزید و در ترکیبات و مفردات از وارد کردن آثار لهجهٔ محلّی ابا نداشت.وی در سخن از سبک خراسانی در قرن ششم هجری متأثر بود و به همین دلیل بود که وی را به سرزمین فَرغانه و ولایت سمرقند منتسب میداشتند. کلام او ساده و روان است، و در آن واژههای عربی کم به کار رفته است؛ هر چند گاه ترکیبهای عربی را با ترکیبهای فارسی در بعضی از شعرهای خود درهم آمیخته، و گاه نیز حتی یک مصراع را تماماً عربی آوردهاست. مانند «روی از خلق بگردان که حق در اینست که توکلّت علی الله اینست».باورهاغزلهای سیف که شاید بیشتر متمایل به آنهاست، عادتاً وقف بر موعظهها و انتقادهای اجتماعی و بیان حقیقتهای عرفانیاست و به شاعران دیگر نیز سفارش میکنند که از مدیحهگویی پرهیز کنند و قناعت پیشه کنند یا طبع خود را به غزلگویی و ستایش معشوق و یا وعظ و اندرز بگمارند.بیان نقیصههای اجتماعی و برشمردن زشتیها و پلیدیهای طبقهٔ فاسد جامعه، در اشعار سیف دیده میشود. این نقدهای صریح و جدّی، خالی از هزل و مطایبهاست. سیف فرغانی مسلمان و از اهل سنت بود و در فقه مذهب حنفی داشت؛ در عین حال از قدیمترین سخنورانیاست که در مرثیهٔ شهیدان کربلا شعر گفتهاست. این قصیده، یکی از معروفترین واکنشهای اجتماعی اوست که در زمان حملهی مغولها به ایران سروده شده است.سیف: عارف و صوفی وارستهسیف فرغانی به عنوان یك صوفی وارسته، مغایر با سنت زمان خود و پیش از آن - كه اشعار فارسی در قالب ثنای خداوند باریتعالی و مدح پیامبر (ص) و اهل بیت و ائمه (ع) و یا در قالب ترانههای صوفیانه و اشعار فلسفی اسماعیلیان و بیان مواعظ معمول بود، - كوشید تا با تمسک به جنبههای «ذوقی» و نه عقلی، كه از راه فهم و اُنس با قرآن و سنت بدان رسیده بود، با سرشتی اصیلِ قومی و ایرانی خود همچون عطّار، نوعی تصوف خاص ایرانی را از طریق پیوند زبان قومی (درّی) و اندیشه ایرانی، با فهم ذوقی خود از قرآن ایجاد کند. پیوندی که علاوه بر دفاع از ساحت دین، جنبه سیاسی و اجتماعی نیز داشت و نشان داد كه شعر می تواند، حتی غیر از شعار و مدح پیامبر (ص) و انبیاء الهی، از نظر اخلاقی، نَفْس را تشویق و ترغیب به تزكیه و دوستی خدا و رسول و ائمه را در دل مؤمنان تقویت كند: عشق سلطان كرد بر ملك سخنرانی مرا زان كنند ارباب معنی بنده فرمانی مراخطبهی شعر مرا شـد پایهی منبر بلند زانك بر زرّ سخن شدسكه سلطانی مرااسبهمت سركشید و بهرجوجایز نداشت خوارهمچون خَر در اصطبلِ ثناخوانیمراغیرت دین در دلم شمشیر باشد، كرده تیز گر ز چینِ خشم بینی، چهره سوهانی مراخودمراشمشیر حجّت قاطعست از بهر آنْك سنت ختم رُسُل عـلـمیست برهانی مرا سیف، هیچگاه اهل مدح و مدیحهسرایی نبود، و شاید تنهاترین شاعر بلندمرتبهی ایرانی است كه در كنار تسلط به ادبیات عرفانی - كه محصول تلاش مطالعات وی است- با بنمایههای اندیشهای درست و برخاسته از مبارزات و فعالیتهای اجتماعی، شدیداً مدح اُمرا را نكوهش میكند و آن را مایهی تیرگی روح و دل انسان میداند : از ثـنـای اُمرا نیگ نگهدار زبان گرچه رنگین سخنی، نقش مكن دیواریمدح این قوم، دل روشن تو تیره كند همچو رو را كه كلف، آینه را زنگاریشاعر از خرمن این قوم به كاهی نرسد گر از این نقد به یك جو بدهد خرواریشاعری چیست؟ كه آزاده از آن گیرد نام نـنـگ خلقی، گر از این نام نداری عاری سیف: معلم و مدافع فضائل دینیسیف، شاعر اخلاق است و در كنار دفاع از فضایل دینی و سنّت نبوی، توجه به انسان شایسته و رو به كمال زمان خود دارد. او نصیحتگر است و پروای گوشِ رغبت مردمان ندارد و سخن خود را به گوش شنوای مردم میرساند و در این راه ، به طعنه و محروم کرد ن و غضب دیگران اعتنایی ندارد.این كه میگوییم سیف شاعر اخلاق است، مقصود توجه به اخلاق و بیان علاقه از سوی او نیست. چراکه بسیاری از شاعران متقدم و همعصر و بعد از او، توجه به بیان مباحث اخلاقی در شعر خود داشتهاند. بلکه مراد ما از"شاعر اخلاق" كسی است كه در شعرش و با شعرش، منزلت انسان در همه وجوه آفرینش نمایان است و در آن تعریف وجود بشر ظاهر و آشكار است.سیف گرچه ناصح و پندآموز و واعظ است، اما وعظ و خطابه او صرفاً در سطح مواعظ شاعران دیگر نیست كه داروهای تلخ خود را به شهد ظرافت میآمیزند. گاهی نصایح او، در حدّ تازیانه تذّكر است و گاه شبیه تیغ ملامت و نكوهش است تا عاملان بیعمل، متنبه شوند و به فطرت پاك بشری خود بازگردند. می خواهد امیر باشند یا وزیر و یا قاضی، و یا كسانی كه در كِسوت و مصدر دین، ارزشهای دینی را بیاعتبار میكنند. به عشق ای پسر، جان و دل زنده دار دل و جان بیعــشــق نـایـد به كارتــوقـف روا نیست در پای عـشق فدا كن ســر ای خواجه، گردن مخاربــه كُنجی اگــر عـشق بنـشاندت تــو آن كُـنج را گنج دولت شمارمیندیش اگر حــكـم شرع شریف انا الحـق زنـانـت بَرَد ســوی دارالا ای دل آرام جــانهــا بــدان كه عــاشــق بـه جایی نگیرد قرارمـگر بر در جـان پــاك رســول كه او بود مر عــشـق را حق گزارشــده سـیـف فرغانی از مدح او چنان نامور، كـز عــلــی ذوالفقار سیف: یگانه شاعر انتقادی ادبیات فارسیشاید سیف تنها شاعر منتقد از نظر نوع ادبی (فن قصده سرایی) و آخرین آنها باشد. پیشهاش مانند شعرای متقدم و همدورهی او، شاعری نیست ؛ اما به دلیل شعرهای انتقادی و تندش، در زمرهی شعرا قرار گرفت. دانشمند و عارف برجستهای که به آگاهی های مختلف از جمله ادب عرفانی تسلط داشت و با این حال واعظی است كه درد مردم را بازگو كرده و شعر را در خدمت مباحث اخلاقی پندآموز و آموزشی و نیز انتقال دردهای اجتماعی قرار داده است. دیوان او تصویر و سند معتبری است که نمایانگر جامعهشناسی و اوضاع اجتماعی آن دوره است. به دلیل ممارست و آشنایی با مردم و اجتماع آن موقع، علیرغم داشتن جایگاه و خانقاه در آقسرا، بیشتر قصاید وی به تبعیت از شناخت عقلی و تجربهها و اندیشههای والای او به نظم درآمده و در دورهی حیات خود با داشتن مصائب فراوان، در سایهی عنایت و لطف هیچ امیر و پادشاهی قرار نگرفت.قرن هفتم و هشتم، وحشتناكترین دوران تاریخ ایران از حیث قتلعامها و كشتارها و ویرانیهای پیاپی است. این وضع با حملهی مغول و انقلاباتی كه بعد از آن رخ داد، آغاز شد و با تاخت و تازهای مأیوسانهی فرزندان محمد خوارزمشاه و سرداران و سپاهیان بیصاحب او تكمیل گردید؛ و پس از حملهی مجدد مغول در زمان هلاكو و آزارهایی كه در عهد جانشینان او به همگان رسید، ادامه یافت. اختلاف سران مغول در عهد ایلخانان و به ویژه بعد از مرگ ابوسعید بهادر، و جنگهای سخت آنان كه همواره با قتل و غارت همراه بود، وضع خانهبرانداز و ویرانكنندهای ایجاد كرد كه در تمام این دو قرن امتداد داشت.حاصل این مشكلات پی در پی، فقر روزافزون مردم و خرابی پیاپی و فتور و سستی و باجهای دادن های بیحد و حساب و غارت به بهانههای مختلف بود که در پرتو مقررات خاص و یاسای چنگیزی، ایجاد شد و بسیاری از مقررات و آداب و رسوم ممالك فتح شده را دگرگون كرد و رفته رفته آشفتگی اجتماعی را شدیدتر و ریشهدارتر ساخت.از مصائب دیگر كه در این كشاكش پیدا شد، از میان رفتن طبقهی باسابقه و به ظهور رسیدن حادثهجویان نورسیده و تازهكار است كه میخواستند از راه سازش با مهاجمان و غارتگران به آب و نانی برسند. تسلط این طبقه بلایی بزرگتر بود. زیرا كه این افراد فرومایه و بیهویت، از احترام و بزرگداشت فاضلان رویگردان بودند و مترصّد فرصتهایی كه افرادی همچون خود را حمایت كنند و از سویی، دیگر غارتگران را در قتل و غارتهای جدید و ترویج تهمت و افترا به طبقات محترم یاری و راهبری نمایند و در نهایت؛ زیانبارترین لطمه در كنار این همه ویرانی، انحطاط عقلی و فكری فراگیر بود، كه ملتهای مغلوب با آن دست به گریبان شده بود.در كنار این به هم ریختگی، ترویج فساد در شكل و قالبهای مختلف در طبقات مختلف اجتماعی، از بین رفتن مراكز علم و اندیشه، شیوع بیماریهایی همچون ریا و ظاهرسازی و مقاصد شوم را در ارزشهای انسانی و دینی پوشاندن، اگرچه عوام را به ستمپذیری و یا مدارا كردن وادار کرده بود، اما برای اهل درد و اندیشه، مایهی رنج و سوق به اعتراض و ستمستیزی و انتقاد صریح و روشن بود.سیف فرغانی توانست از قالب قصیده كه پیش تر با رعایت تشبیب و تغزل و ... نقش هنری و زیبا برای مدح امرا و بزرگان می آفرید، استفاده کرده، با نوآوری و سنتشكنی در این عرصه، با بیانی روان و ساده و در عین حال با حفظ صلابت و متانت و استواری در سبك گفتار، زبان حقگوی درد مردم، و بیپناهی آنها در مقابل حكمان و ستمگران خودكامه باشد و رعشه بر جسم و جان آنها بیندازد.مضامین مورد توجه در سروده های سیف، هم افراد، مشاغل و طبقات مختلف اجتماعی و شهروندان زمان اوست و هم اوضاع خاص و نامطلوب محیطی که در شكلی فراتر جلوه گر می شود. او در عین حالی كه با تحكم از شرایط جامعه و افول ارزشهای اجتماعی انتقاد مینماید، راهها و پیشنهادات اصلاحی خود را نیز ارائه می کند كه تماماً دارای سرشتی غیردرباری است. و قصاید او روایت حال مردم كوچه و بازار و زندگی می شود.از نظر سیف انسان موجودی اجتماعی است و كردار و رفتار و احساسش مایهی اجتماعی دارد. از این رو در كنار بزرگداشت كمال معنوی انسانها، روح سلحشوری آنها را نیز یادآوری میكند و در عین حال برای آنان سلوك اجتماعی را نیز آموزش میدهد.سیف که دردآشنا به مصیبتهای عمومی است، با روح وارستهی خویش ، دورتر از تمركز قدرت ایلخانان مغول (یعنی روم) با نگاهی عارفانه و مسلط به فرهنگی ایرانی - دینی ستیزهی علنی خود را با ظلم و جور زورمندان در صدر كار خویش قرار داده و به غازان خان كه در مراغه غرق در رؤیای سلطانی و مسلمان بودن خود است، اوضاع آشفته و دردناك مردم آن روز را بدین شكل شفاف، تصویر میكند : ای صــبـا بـا دم مـن ، كن نَفَسی همراهی به سوی شاه بر از من، سخنی گرخواهی سیف: ذاکر و ستایشگر سالار شهیدانهمچنین سیف این شاعر والا مرتبه، در ستایش و تكریم رسول اكرم (ص) و اهل بیت(ع) اشعاری بسیار متین و در خور شان این معصومان سروده است.بینظیر و نغز ترین آنها؛ ذكر مصایب سالار شهیدان و واقعهی جانگداز كربلاست. در این قصیده که نمونه بارز نگاه و تفکر و گرایش شاعر به اهل بیت است، وی نشان می دهد که در مردم آن دوره و پیروان آل علی ، شخصیت آن امام همام، بیشتر اثرگذار و موثر بوده است. در اینجا سیف به طور آشکار به بیان مسئولیت خویش و پاسداری از خون سرور و سالار شهیدان اشاره روشن دارد و همین، مبین آن است که وی در بین شاعران پارسی زبان و اهل سنت، اولین قصده سرا ی ستایشگر نهضت عاشورا است. او در هرخطابه و نوحه و منبر؛مؤكداً عامهی مردم و مجلس را به برگزاری مراسم «كشتهی كربلا» و «گوهر مرتضی» و «فرزند رسول» دعوت كرده و گریه در این ماتم را موجب «نزول رحمت الهی» و رفع«كدورت ازدل» و «پاك شدناز گناهان و خطاها» دانسته است: ای قــوم دریــن عــزا بگریید بر كــشـتهی كـربــلا بگرییدبا این دل مُرده، خـنده تا چند؟ امروز در ایــن عــزا بـگرییدفـرزند رســول را بـكـشـتـند از بــهــر خــدای را بگرییداز خون جـگر سـرشك سازید بـهـر دل مـصـطـفـی بگرییدوز معدن دل به اشك چون دُرّ بر گــوهــر مـرتضی بگرییدبا نعـمت عافیت به صد چشم بر اهــل چـنـیـن بلا بگرییددل خـستهی مـاتم حـســین اید ؟ «دیـوان سیـف فـرغـانی»
مجموعه سیف فرغانی در این تاپیک به این قرار است غزلهاقصاید و قطعاترباعیاتدانلود دیوان سیف فرغانی «شما میتوانید با کلیک کردن روی هر کدام از عنوانین به قسمت مربوطه ارجاع یابید.»
♤♤♤♤♤ دیدن روی تو را محرم نباشد چشم مادیده از جان ساخت باید دیدن روی ترااز رخ و روی تو رنگی تابناک آمد بچشموز سر زلف تو بویی سر بمهر آمد بماگر بیاد روی گلرنگ تو درخاکم نهندتا بحشر از تربت من لاله گون روید گیانان لطف ای شاه در زنبیل فقرم ار نهیهمچو من درویش شد چون تو توانگر را گداگوهر عشقت که جان بی دلانش معدنستقلب ما را آنچنان آمد که مس را کیمیااز هوای تو هرآنکس را که در دل ذره ییستروز و شب گو همچو ذره چرخ می زن درهوااز صف مردان راه عشق تو هر دم کنددفع تیر حادثه همچون سپر تیغ قضاعشقت از شیطان کند انسان واز انسان ملکآدمی از پشم قالی سازد از نی بوریابر سر کویت چو عاشق پای دار دامن کشددست او اورا چنان باشد که موسی را عصاجای عاشق در دو عالم هیچ کس نارد بدستکندران عالم که پای اوست آنجا نیست جاهمچو عاشق را توجه در دو عالم سوی تسترو بدرگاه سلیمان کرد هدهد از سباسیف فرغانی برین در عذر گو حاجت بخواهنزد او هم عذر مقبولست وهم حاجت روابا بت اندر کعبه نتوان رفت وبا سگ در حرمبر در جانان اگر از خویشتن رفتی بیاسیف فرغانی چو غایب گردد از درگاه توذره را با مهر کی باشد دگر بار التقا
♤♤♤♤♤ کسی که بار غم عشق آن پسر کشدازمانه غاشیه دولتش بسر کشداکسی مدام چومن بی مدام مست بودکه باده زآن لب شیرین چون شکر کشداکسی خورد می وصلش که بی ترش روییچوزهر ساغر تلخش دهند در کشداغلام آن مه سیمین برم که از پی اومدام از رگ کان آفتاب زرکشدااگر مرا می عشقش زپا دراندازدسرم نه بار کله تن نه بار سر کشداوگر زپنجه سیمین او بساغر زرلبان خشک تو یکروز لعل ترا کشدادرخت عقل بیک شاخ باده ازکف اوزبوستان نهاد تو بیخ بر کشدامرا از آن رخ معنی نما محقق شدکه روی او قلم نسخ در صور کشدابدست خود ید بیضای آفتاب رختسواد خجلت بر چهره قمر کشدازخود همی نرهم کاشکی می عشقشبدست حکم خود از من مرا بدر کشداکسی که ساغر ازین خم خورد سزد که مدامزعیب نیل کند بر رخ هنر کشدازعاشقانش تأثیر کرد در من عشقکه ذرهای زمین نم زیکدگر کشدااگر چه باخته ام نرد عشق می ترسمکه مهره وارم در ششدر خطر کشداهمه عنای تو از تست سیف فرغانیزخون شناس چو رگ زخم بیشتر کشدابدیگران دل ما می رود بیا ای دوست(بیاور آنچه دل مابیکدگر کشدا)
♤♤♤♤♤ بیاور آنچه دل ما بیکدگر کشدابسر کشد آنچه دلم بار او بسر کشداغلام ساقی خویشم که بامداد پگاهمرا زمشرق خم آفتاب بر کشداچو تیغ باده برآهختم از نیام قدحزمانه باید تا پیش من سپر کشداچه زر چه سیم و چه خاشاک پیش مرد آن روزکه از میانه سیماب آب زر کشداخوش است مستی واز روزگار بی خبریکه چرخ غاشیه مست بی خبر کشدااگر بساغر زرین هزار باده کشمهنوز همت من باده دگر کشدادر نشاط (من) آنگه گشاده تر باشدکه مست باشم وساقی مرا بدر کشدا
♤♤♤♤♤ چنان بوصل تو میلیست خاطر ماراکه دل بصحبت یوسف کشد زلیخا رابیابیا که بشب چون چراغ درخوردستبروز شمع جمال تو مجلس ماراترا بصحبت ماهیچ رغبتی باشداگر بود بنمک احتیاج حلوا رازخاک درگهت ابرام دور می دارمکه آب درنفزاید ز سیل دریا رابوصف حسنت اگر دم نمی زنم شایدکه نیست حاجت مشاطه روی زیبا راجفا و ناز بیکبارگی مکن امروزذخیره کن قدری زین متاع فردا رازلعل خود شکری، من گشاده می گویم،بده وگرنه میان بسته ایم یغما رامرا ز لعل تویک بوسه آرزو کردنسزد که عرصه فراخست مر تمنا رازجام عشق تو مستم چنانکه بررویتبوقت بوسه فراموش می کنم جا رابوصل خویشم دی وعده کرده ای و امروزچنین غزل زرهی بس بود تقاضا رازبهر تاج وصال تو سیف فرغانی(شب فراق نخواهد دواج دیبا را)
♤♤♤♤♤ مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا راکسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا راسخن عشق بسی گفته شد و می گویندکس ازین راه ندانست امد اقصا راراست چون صورت عنقاست که نقاشانشمی نگارند و ندیدست کسی عنقا راپایه عشق بلندست و ز سربازان هیچکس نیاورد بزیر قدم آن بالا راگر تو از خود بدر آیی هم از اینجا که توییسیر ناکرده ببینی افق اعلا راقلم عشق کند درج بنسخ کونیندر خط علم تو مجموعه ما او حی رادر کتب می نگری،راه رو و کاری کنکآینه حسن نبخشد رخ نازیبا راگر زاغیار دلت سرد شود، جان بخشینفس گرم تو تعلیم کند عیسی راهر چه در قبضه الاست ز اعیان وجودلقمه یی ساز از آن بهر دهان لا راترک دنیا کن اگر قربت جانان خواهیکه به عیسی نرساند سم خر ترسا راکشته عشق شو ای زنده که هرگز چون جانمرگ ممکن نبود کشته آن هیجا رادست ازین جیب برون آر که آل فرعوننتوانند سیه کرد ید بیضا راتا تو در گوش دل خویش کنی کردستندپر ز لؤلوی معانی صدف اسما راای جدل پیشه شفای خود ازین قانون سازکین اشارات نباشد پسر سینا راسیف فرغانی رو وصف ره عشق مکنچون بپیمانه کسی کیل کند دریا را؟
♤♤♤♤♤ رفتی و دل ربودی یکشهر مبتلا راتا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما رابازآ که عاشقانت جامه سیاه کردندچون ناخن عروسان از هجر تو نگاراای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتمکز نالهای زارم زحمت بود شما رااز عشق خوب رویان من دست شسته بودمپایم بگل فروشد در کوی تو قضا رااز نیکوان عالم کس نیست همسر توبر انبیای دیگر فضلست مصطفا رادر دور خوبی تو بی قیمتند خوبانگل در رسید و لابد رونق بشد گیا راای مدعی که کردی فرهاد را ملامتباری ببین و تن زن شیرین خوش لقا راتا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کندر کار عشق لیلی مجنون مبتلا راای عشق بس که کردی با عقل تنگ خوییمسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا رامجروح هجرت ای جان مرهم زوصل خواهداینست وجه درمان آن درد بی دوا رامن بنده ام تو شاهی با من هرآنچه خواهیمی کن که بر رعیت حکم است پادشا راگر کرده ام گناهی درملک چون تو شاهیحدم بزن ولیکن از حد مبر جفا رااز دهشت رقیب دورست سیف از تودر کویت ای توانگر سگ می گزد گدا راسعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت(مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا)