انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 148 از 219:  « پیشین  1  ...  147  148  149  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۴۷۲

این تویی تا به خواب می بینم
یا به شب آفتاب می بینم

در دل خویشتن خیال لبت
نمکی بر کباب می بینم

یک شب از خویشتن مکن دورم
که ز هجران عذاب می بینم

راز دل چون نهان کنم از اشک
همه بر روی آب می بینم

با که گویم غم تو، کز غم تو
همه عالم خراب می بینم

مگر امروز کز پس عمری
نرگست را به خواب می بینم

جان خسرو، مرو، شتاب مکن
عمر خود در شتاب می بینم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۷۳

رویت، ای نازنین، که می بینم
جان ستاند، چنین که می بینم

گفتی «از رویم آرزوی تو چیست؟»
آرزویم همین که می بینم

دیدنت مردنی ست هر روزم
نزیم من چنین که می بینم

نتوان رنج عشق او بشنید
من بیچاره بین که می بینم

بهر روی تو دوست می دارم
هر گل و یاسمین که می بینم

لب نمودی، ببخش چاشتیی
هم از آن انگبین که می بینم

یا خود از بهر جان خسرو راست
این همه خشم و کین که می بینم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۷۴

دوش می رفت و آه می کردم
در پی او نگاه می کردم

هر دم از خون دیده در پی او
قاصدی رو به راه می کردم

شب همه شب ز دود سینه خویش
سرمه در چشم ماه می کردم

ناوک غمزه در دلم می زد
من دلخسته آه می کردم

خون دل تا به روز می خوردم
ناله تا صبحگاه می کردم

گریه می کردم و به حالت خویش
خنده هم گاه گاه می کردم

آفتابی به صبح باز آمد
کانتظارش نگاه می کردم

یافتم عاقبت مهی کاو را
طلبش سال و ماه می کردم

آه اگر باز پس نمی آید
عالمی را سیاه می کردم

گر چه تقصیر ما ز حد بگذشت
کرمش عذر خواه می کردم

بعد از این وقت توبه شد، خسرو
پیش از این گر گناه می کردم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۷۵

دل به زلفت سپردم و رفتم
در به زنجیر کردم و رفتم

در شب وصل ماندنم بیمار
روز هجران شمردم و رفتم

پیچشی داشتم ز هر مویش
همه از دل ببردم و رفتم

چون غمت جمله قسمت من شد
غم تو جمله خوردم و رفتم

چند گویی که «رو، بمیر از غم »
تو همان دان که مردم و رفتم

گر ترا بود زحمتی از من
زحمت خویش بردم و رفتم

جان خسرو که کس قبول نکرد
هم به خدمت سپردم و رفتم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۷۶

دل ز مهر تو در که پیوندم؟
دل ز مهرت کجا کند بندم؟

بس که دل می دری و می دوزی
یک دل است و هزار پیوندم

پیش ازینم دلی و دردی بود
دل شد، اکنون به درد خرسندم

به یکی دل غم تو نتوان خورد
بو که زلفت دهد دلی چندم

روی من زعفران شد و زین روی
خیره بر روی خود همی خندم

هر دم از تندباد سینه خویش
صبر از شاخ و بیخ برکندم

پند کم ده مراکز آن بگذشت
که نصیحت کند خردمندم

بعد از این دل به نیکوان ندهم
خسرو، ار جان دهد خداوندم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۷۷

من اگر دوستت همی دارم
مکش اکنون برای این کارم

من خود از هجر مرده ام، لیکن
خویشتن را بدو نمی آرم

لاف یاری نمی زنم، هر چند
با تو در خویشتن نمی یارم

در نشان ستارگان سپهر
همه شب تا به روز بیدارم

می دهم جان به یاد گیسویت
شب بدین یاد زنده می دارم

نستانی تو جان خسرو، لیک
گر بگویی به غمزه نسپارم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۷۸

ای وجود تو دیده جانم
جسم پیدا و جان پنهانم

بس که سوی تو می دوم به خیال
سوی خود باز ره نمی دانم

گه کرشمه کنی و گاهی ناز
من بدین گونه زیست نتوانم

مهرت از جان من برون نرود
جان من، گر برون رود جانم

تا ترا دیدم و ندادم جان
والله از زیستن پشیمانم

پندم، ای دوست، می نهفتم، از آنک
تو ز شهری، من از بیابانم

این چنین با خیال یارب من
خسروم یا خیال جانانم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۷۹

سحرگه که بیدار گردیده بودم
صبوحی دو سه باده نوشیده بودم

شدم بامدادان بدانسان که دل را
کنم خوش که محمود ژولیده بودم

بتم ناگه آمد به پیش و ز دستم
فرو ریخت هر گل که برچیده بودم

بدیدم رخش را و دیوانه گشتم
من این روز را پیش از این دیده بودم

بخندید بر حال من خلق عالم
که داند که من بر که خندیده بودم

مرنج ار در آویختم با تو، جانا
که دیوانه و مست و شوریده بودم

نگارا، چه خوش آشناها که کردی
هر آبی که از دیده باریده بودم

مرا فتنه بودی، وزان چشم بودی
ترا بنده بودم، وزین دیده بودم

ز غمهای خسرو شدم آزموده
که من عشق بازیت ورزیده بودم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۸۰

من از دست دل دوش دیوانه بودم
همه شب در افسون و افسانه بودم

غمش بود و من گم شدم در دل خود
که همراه غولی به ویرانه بودم

ز دل شعله شوق می زد به یادش
بر آن شعله شوق پروانه بودم

به مسجد رود صبح هر کس به مذهب
من نامسلمان به بتخانه بودم

دل و جان و تن با خیالش یکی شد
همین من در آن جمع بیگانه بودم

دریغا، خیالش به سیری ندیدم
که شوریده و مست و دیوانه بودم

خرابی خسرو نگفتم به رویش
که بیهوش از آن شکل مستانه بودم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۸۱

من آن ترک طناز را می شناسم
من آن شوخ بدساز را می شناسم

مبینید تا می توانید در وی
که من آن سرانداز را می شناسم

نبینم به سویش ز بیم دو چشمش
که آن هر دو غماز را می شناسم

شبم تازه شد جان به دشنام مستی
تو بودی، من آواز را می شناسم

ز من پرس ذوق سخنهای خسرو
که من آن ره ساز را می شناسم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 148 از 219:  « پیشین  1  ...  147  148  149  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA