انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 15 از 219:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۳۸

ای عید دوم آمده روی چو نگارت
قربان شده زان عید چو من بنده هزارت

مه را چه ولایت که کشد لشکر انجم
چون تافته شد طره خورشید سوارت

آن روز ز پرگار بشد دایره ما
کامد به در از پرده خط دایره وارت

آموخته شد مردمک دیده چو طفلان
با خط خوش از تخته سیمین عذارت

در یک دگر آورد دو ابروی تو سرها
هشدار مگر از پی خونم شده یارت

نقشی ست کژ آن را که همی خوانیش ابرو
اندر سر آن نرگس پر مست خمارت

دی خنده زنان سوی چمن طوف نمودی
پیغام گل آورد مگر باد بهارت

نرگس همه تن گل شد و در چشم تو افتاد
تا روشنی دیده بیابد ز غبارت

لیکن چه کنم روی تو دیدن نتواند
چشمی که درو، نی بصرست و نه بصارت

خانه مکن، ای دوست، درین جا گه پر نم
کس بر گذر سیل نکرده ست عمارت

با آنکه به عمری بچشد خسرو بیدل
یارب که چه شیرینست لب نوش و کنارت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۹

ای قبله صاحب نظران، روی چو ماهت
سرفتنه خوبان جهان چشم سیاهت

تو پادشه کشور حسنی و ملاحت
خوبان جهانند همه خیل و سپاهت

هر گه که ز بازار روی جانب خانه
چون اشک روان گردم و گیرم سر راهت

نزدیک توام چون نگذارند رقیبان
دزدیده بیایم، کنم از دور نگاهت

خسرو چه کنی ناله و هر دم چه کشی آه؟
آن سرو روان را چه غم از ناله و آهت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۴۰

دلی کش صبر نبود آن من نیست
کسی کو دل دهد جانان من نیست

کبابم ساخت، این خونابه زان ست
گنه بر دیده گریان من نیست

همه مضمون من شهری فرو خواند
که مهر صبر در فرمان من نیست

تو می سوز ای دل و مگری تو، ای چشم
که شعله در خور طوفان من نیست

رخش دیدم به دل گفتم چه گویی؟
که یعنی این بلا بر جان من نیست

نصیحت از خرد جستم، خرد گفت
که بر دیوانگان فرمان من نیست

شب دوشینه جان سویش چنان رفت
که زان اوست گویی ز آن من نیست

چو تیرم زد، کشید آلوده خون
به خنده گفت کاین پیکان من نیست

بسوزد خسروا، دلها چه نیکوست
که گوش خلق بر افغان من نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۴۱

دل کازاد باشد آن من نیست
کسی کوشاد باشد جان من نیست

گدایان جان نهندش، لیک این سهل
خراج دولت سلطان من نیست

خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه
کشید و گفت کاین پیکان من نیست

کدامین منت است از سوز شوقش
که بر جان و دل بریان من نیست

ز غم هم پیش غم نالم که شبها
جز از کس مونس زندان من نیست

بکش هر سان که خواهی چون منی را
که زان تست خسرو، زان من نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۴۲

به بالین غریبانت گذر نیست
ز حال مستمندانت خبر نیست

ز تو پروای هستی نیست ما را
ترا پروای ما گر هست و گر نیست

تویی منظور من در هر دو عالم
مرا بر دنیی و عقبی نظر نیست

یکایک تلخی دوران چشیدم
ز هجران هیچ شربت تلخ تر نیست

اسیر هجر و نومید از وصالم
شبم تاریک و امید سحر نیست

همی خواهم که رویت باز بینم
جز اینم در جهان کام دگر نیست

دلی خالی نمی بینم ز دردت
کدامین دل که خونش در جگر نیست

درین ره سرفرازی آن کسی راست
که او را بیم جان و خوف سر نیست

رخ و زلف تو شد غایب ز چشمم
من شوریده دل را خواب و خور نیست

مکن بیچاره خسرو را ز در دور
که او را خود جز این در هیچ نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۴۳

دل ما را ز دست غم امان نیست
نشان شادمانی در جهان نیست

جهان پر آشنا و من به غم غرق
که دریای محبت را کران نیست

کسی کو یک زمان در عمر خوش بود
مرا اندر همه عمر آن زمان نیست

فلک را دعوی مهرست، لیکن
گواهی می دهد دل کانچنان نیست

به یک جان خواستم یک جام شادی
ز دور چرخ، گفتا، رایگان نیست

دو شش نقش کسان، زین نرد ما را
دو یک بر کعبتین استخوان نیست

ندانم کاهش جان من این است
سخن هم آن چنان هم آن زبان نیست

بلای عقل عشقم بود، اکنون
بلا این شد که از عشقم امان نیست

گر افتد آشتی با بخت، ننگیست
اگر نقد خصومت در میان نیست

حدیث خوشدلی وانگه به عالم
زبان کردار خسرو، جای آن نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۴۴

مرا در آرزویت غم ندیم است
به تو گر نیست روشن، حق علیم است

به خاک پای تو خوردیم سوگند
از آن معنی که سوگندی عظیم است

چو دل با ابرویت پیوسته بودم
از آن بیچاره مسکین دل دو نیم است

چه دریاهای خون دارم به دل من
یقین در جان من در یتیم است

بدان رو عشق می ورزم دگر فاش
مرا از طعنه مردم چه بیم است

اگر اشکم به هر سویی روان است
ولی دل بر سر کویت مقیم است

چو غنچه باش خسرو، در جگر خون
اگر مقصودت از زلفش نسیم است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۴۵

گرفته در بر اندام تو سیم است
برادر خوانده زلفت نسیم است

از آن زلف سیه بر مشکن آن را
بنا گوش ترا در یتیم است

به رعنایی چنین مخرام، غافل
که از چشم بد اندر راه بیم است

دل من در غمت نیمی نمانده ست
وز این یک غم دل صد کس دو نیم است

ز یاد خنده مردم فریبت
مرا دو دیده پر در یتیم است

به عهد فتنه و آشوب زلفت
کسی کو خوش زید رند حکیم است

کتاب صبر خوانده بنده خسرو
که هر شب مجلس غم را ندیم است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۴۶

ز من نازک میانی دور مانده ست
دلی رفته ست و جانی دور مانده ست

بگویید از زبان من که آن جا
دلی از بی زبانی دل مانده ست

پر از خون است جوی دیده من
که از سرو روانی دور مانده ست

هلاک جان من آن پیر داند
که روزی از جوانی دور مانده ست

خراشیده بود آواز مرغی
که او از گلستانی دور مانده ست

غم و درد غریبی از کسی پرس
که او از خان و مانی دور مانده ست

گواهی می ده، ای شب، زاریم را
که از من بدگمانی دور مانده ست

شبی یادش دهی از خسرو، ای باد
کزین در پاسبانی دور مانده ست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۴۷

دل مسکین من در بند مانده ست
اسیر یار شکر خند مانده ست

نماند اندر دل من درد را جای
مده پندم نه جای پند مانده ست

نصیحت گوی من، لختی دعا گوی
که یک بیچاره ای در بند مانده ست

به جان پیوند کردم عاشقی را
کنون جان رفت و آن پیوند مانده ست

من امشب باری از دوری بمردم
هنوز، ای پاسبان، شب چند مانده ست

رهاوی ساز کن، ای مطرب صبح
که مطرب هم به زیر افگند مانده ست

بتا، از در مران بیچاره ای را
که در کوی تو حاجتمند مانده ست

به می سوگند خوردم جرعه ای بخش
که ما را در گلو سوگند مانده ست

ز غم گفتی که خسرو زنده چون ماند
دروغی گفته و خرسند مانده ست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 15 از 219:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA