انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 153 از 219:  « پیشین  1  ...  152  153  154  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۵۲۲

شبی بخرام و مه را کار بشکن
رخی بنما و گل را بار بشکن

ز سر جوش دلم برگیر جامی
خمار نرگس بیمار بشکن

مخور با مردمان عشق باده
سفالش بر سر اغیار بشکن

صبوحی کرده از مجلس برون آی
بتان را چاشت گه بازار بشکن

سرم نطع است پایی کوب، ای مست
دماغ عقل دعوی دار بشکن

جهان می کشی هر روز، بنشین
یک امروز از پی من کار بشکن

خط مشکین یار، ای گل، نه سهل است
ورق، کانجا رسی، زنهار بشکن

بر آن دامن نخواهم خون خود نیز
قبا را عطف خونین وار بشکن

دل خسرو شکستی، وه که گفته ست
که مهر حقه اسرار بشکن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۲۳

خوش آمد با توام دیدار کردن
نظر در روی چون گلنار کردن

کشیدن باده بر روی تو، وانگاه
تماشای گل و گلزار کردن

چه خوش باشد ترا از خواب مستی،
به زخم بوسه ها بیدار کردن

ز من در پیش تو کاری نیابد
به جز نظاره دیدار کردن

نیارم از لبت دل را جدا کرد
که نتوان خون ز خون بیزار کردن

به جرم عشق اگر خونم بریزند
نخواهم هرگز استغفار کردن

به شمشیری نگردم منکر از عشق
ز تو کشتن، ز من اقرار کردن

مگو خسرو که اینها گفتنی نیست
نمی شاید سخن بسیار کردن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۲۴

بر آن رویی که نتوان می گرفتن
ترش بر روی ما تا کی گرفتن

حلالش باد خونم آن چنان، کوست
جفایت چون توان بر وی گرفتن

صبا بستان کباب نیم سوزم
به دستش ده به جای می گرفتن

کجا افتاده ای، زاهد، ز ما دور؟
نشاید مفلسان را پی گرفتن

چنین کز غمزه شوخت امان یافت
بخواهد فتنه روم و ری گرفتن

ترا هم هست شوقی، لیک فرق است
بتا از سوختن تا خوی گرفتن

ز تو در خان و مان سوزی اشارت
ز خسرو آتش اندر نی گرفتن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۲۵

نه بی یادت برآید یک دم از من
نه بی رویت جدا گردد غم از من

بزن بر جانم آن زخمی که دانی
به شرط آن که گویی «مرهم از من »

دلم را خون تو می ریزی و ترسم
که خواهی خون بهای دل هم از من

مرا از هر که دیدی پیش کشتی
مگر کس را نمی بینی کم از من

اگر آهی برآرم از دل تنگ
به تنگ آیند خلق عالم از من

کجا کارم به عالم راست گردد؟
که برگشتی چو زلف پر خم از من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۲۶

روزی که به عالم است شب دان
پرسیدن گرم را ز تب دان

ز اشکال زمانه نور هر کار
خورشید به عقده ذنب دان

لافیدن سفله باشد از مسال
بر جیفه کلاه بر شغب دان

در فاقه بود فروغ تقوی
پیرایه گر چراغ شب دان

بر اشک حریص عارفان را
صد خنده ذخیره زیر لب دان

نقب افگن حرص تو ز دینست
مه پرده درنده قصب دان

از خسرو پند تلخ سود است
بپذیر و ملیله را لعب دان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۲۷

از همچو تویی برید نتوان
بر تو دگری گزید نتوان

تا چند کشم جفایت آخر
محنت همه عمر دید نتوان

زین پس من و جور عشق و تسلیم
کز آمده سر کشید نتوان

غم سینه بسوخت، چون توان کرد؟
خود پرده خود درید نتوان

یاران عزیز، پند گویند
گویند، ولی شنید نتوان

من کز پی خواریم چه تدبیر؟
عزت به درم خرید نتوان

بی یاری بخت کام دل نیست
بی پر به هوا پرید نتوان

ایوان مراد بس بلند است
آنجا به هوس رسید نتوان

این شربت عاشقیست خسرو
بی خون جگر چشید نتوان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۲۸

ای میر همه شکر فروشان
توبه شکن صلاح کوشان

عشاق ز دست چون تو ساقی
خونابه به جای باده نوشان

در میکده غمت سفالی
نرخ همه معرفت فروشان

یک خرقه رخت درست نگذاشت
در صومعه کبود پوشان

در کاوش کنه خوبی تو
کند است خیال تیزهوشان

از پرده چو گل دمی برون آی
باد همه نیکوان فروشان

خوش وقت تو کآگهی نداری
از آتش سینه های جوشان

بیدار نگشت نرگس مست
از ناله بلبل خروشان

از تو سخنی به هر ولایت
خسرو به ولایت خموشان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۲۹

زین خوش پسران و شکل ایشان
بیگانه شدم ز جمله خویشان

خوبان همه شهر و یک دل من
بیچاره دلم به دست ایشان

با ما سر راستی ندارند
این کج کلهان مو پریشان

کشتند به تیغ غمزه ما را
این سخت دلان سست کیشان

جانا، مگذر نمک فشانان
بر سوختگان و سینه ریشان

ای جمله نیکوان فدایت
لیکن دل و جان من فدیشان

گر خون ریزی ز صد چو خسرو
با گرگ چه دم زنند میشان؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۳۰

ای آرزوی امیدواران
ای مرهم درد دل فگاران

از دشمنی آنچه بود، کردی
ای دوست، چنین کنند یاران؟

تا سایه زلف تو بدیدم
دیوانه شدم چو سایه داران

افگند تنم چو موی باریک
در زیر گلیم سوکواران

می گریم بر غریبی خویش
چون ابر به موسم بهاران

گر شرح دهم غم تو صد سال
یک قصه نگویم از هزاران

آن ها که تو می کنی برین دل
از دل نشنود به روزگاران

با این همه چشم بر سر راه
می دارم چون امیدواران

تا کی گذری به سوی خسرو
چون بر سر کشت خشک باران
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۳۱


سر مست رود چو در گلستان
پامال کند جمال بستان

من ناله کنان ز غم همه شب
او خفته به ناز در شبستان

یارب که از آن خدای ناترس
انصاف من شکسته بستان

ای چشم ترا به کشتن من
یک غمزه و صد هزار دستان

هم مستی و هم خوشی و همه وقت
خوش باد همیشه وقت مستان

فریاد ز بلبلان برآمد
مخرام به ناز در گلستان

داغی که فراق بر دلم کرد
بشکاف و ببین، هنوز هست آن

شد کشته به دست جور خسرو
آخر نگهی به زیر دستان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 153 از 219:  « پیشین  1  ...  152  153  154  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA