انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 155 از 219:  « پیشین  1  ...  154  155  156  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۵۴۲

بالای تست این پیش من یا سرو بستا نیست این
چشم من است این پیش تو یا ابر نیسانیست این

مردم به جان چاکر ترا، دیو و پری لشکر ترا
نی خوبی است این مر ترا، ملک سلیمانیست این

تو می روی، وز هر کران خلقی به فریاد و فغان
ای کافر نامهربان، آخر مسلمانیست این؟

هر سو که می افتد گذر، هر غم کزان نبود بتر
هر لحظه می آید به سر، ما را چه پیشانیست این؟

ترسان همی بودم که جان خوبی ستاند ناگهان
ای دل، کنون هشیارهان، کان آفت جانیست این

هرچ آیدت زین حوروش، ای جان محنت کش، بکش
بسیار بودی جمع و خوش، وقت پریشانیست این

شهری بکشت آن تندخو، زنهار جام می مخور
گستاخ می بینی درو، خسرو، چه نادانیست این؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۴۳

ز اندازه بگذشت آرزو، طاقت ندارم بیش از این
دیدم که هجران چون بود، دیگر نیارم بیش از این

دل تشنه دیدار تو، جان میهمان یک نفس
ای آشنا، از در مران، بیگانه وارم بیش از این

بگذار بوسم پای تو، بس از جهان محنت برم
هم، جان تو، کاندر جهان کاری ندارم بیش از این

آزرده دیرینه را یک غمزه زن کان به شود
مرهم نمی خواهد ز تو جان فگارم بیش از این

ای ابر نیسانی، مزن لاف از در غلتان خود
کز بهر ایثار رهش در دیده دارم بیش از این

آرام گیر، ای بی وفا، یک دم نشین بر چشم تو
زان رو که دیدار ترا نبود قرارم بیش از این

خسرو چو موید از غمت، زاندوه تو بار گران
آخر مسلمانی، منه بر سینه بارم بیش از این
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۴۴

خواهی دلا، فردوس جان، رخسار جانان را ببین
ور بایدت سرو روان، آن میر خوبان را ببین

ای دل، که هستی بی قرار، از بهر روی آن سوار
ار جانت می آید به کار، آن شکل جولان را ببین

ای بت پرست هند و چین، کز یاد بت بوسی زمین
چندین چه گویی بت چنین، آن یک مسلمان را ببین

گم کرد، جانا، بر درت، هم جان و هم دل چاکرت
در گیسوی غدر آورت، این را بجو، آن را ببیبن

دیشب که می رفتی چو مه، می گفت با من دل به ره
«گر جان ندیدی هیچ گه، اینجا بیا، جان را ببین »

دارم ز تو داغ کهن، ور نیست باور این سخن
پیدا دل من پاره کن، وان داغ پنهان را ببین

بخرام همچون عاقلان، از بهر جان غافلان
در هم ز آه بیدلان، زلف پریشان را ببین

ای چون پری در دلبری، در حسن خود گشته بری
خواهی سلیمان بنگری، بر تخت سلطان را ببین

می گوی هر دم، خسروا، سلطان مبارک را دعا
ور راست خواهی قبله را، آن قطب دوران را ببین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۴۵

خواب ز چشم من بشد، چشم تو بست خواب من
تاب نمانده در تنم، زلف تو برد تاب من

فتنه چشم تو ستد خواب مرا به عهد تو
فتنه چو خواب کم کند، بهر چه برده خواب من؟

تشنه خون فتنه ام، بس که بخورد خون من
دشمن آب دیده ام، بس که بریخت آب من

درد سریت می دهد گریه زار من، بلی
خود همه درد سر بود حاصل این گلاب من

سوزش خود چه گویمت، بس که بگفت دمبدم
آتش دل به صد زبان، حال دل کباب من

روز من از تو گشت شب، ور غم روشنی خورم
آه جهان فروز دل، بس بود آفتاب من
در شب ماهتاب، اگر سگ همه شب فغان کند
آن سگ بافغان منم، روی تو ماهتاب من

عمر شتاب می کند، وقت وفای عهد شد
هست ز عمر بی وفا بیشتر این شتاب من

از تو همای کی فتد سایه بر آشیان ما!
جغد به حیله می پرد در وطن خراب من

دی در تو همی زدم لب به جفا گشادیم
بخت در دگر گشود از پی فتح باب من

بوسه سؤال کردمت، بوسه زدی به زیر لب
گر نه من ابلهم، همین بس نبود جواب من

خسرو از انقلاب تو، گر چه که ماند بی سکون
هم ز سکون به دل شود، این همه انقلاب من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۴۶

آفت زهد و توبه شد ترک شرابخوار من
یار گر اوست، کی شود توبه و زهد یار من؟

باده هجر خوردنم، رنج خمار در تنم
جز ز حلاوت لبش نشکند این خمار من

ای چو تویی نخاسته پهلوی من نشین دمی
تا بنشیند از درون آتش انتظارمن

رغبت اگر نمی کنم، ساقی خون خود شوم
مطرب رایگان تو ناله زیروار من

بی تو دو چشم چار شد، خاک در تو سرمه ام
سرمه گر از تو بایدم، خاک به هر چهار من

چون تو سوار بگذری، دیده گهر فشان کنم
خواه قبول و خواه رد، نیست جز این نثار من

بس که پر از غبار شد دل ز تو، گر نفس زنم
خاک به رویم افگند، این دل پر غبار من

رنجه مشو به کشتنم، زان که به رخصت غمت
فتنه تمام می کند محنت نیم کار من

لاغ مکن که خسروا، دامن خود ز من مکش
چون که ز دست من بشد دامن اختیار من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۴۷

گر چه ز خوی نازکت سوخته گشت جان من
سوی تو می کشد هنوز این دل ناتوان من

خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت
دور شنیده می شود در دل شب فغان من

هیچ غبارت از درون می نپذیر دم سکون
گر چه شد آب جمله خون در تن ناتوان من

وه که ز جور چون تویی نام غبار بر زبان
نیست کسی که بفگند خاک بر این دهان من

گر دهیم به جان امان، نزل ره تو عمر من
ور کشیم به رایگان گرد سر تو جان من

گفتیم از چه ناخوشی، رنج تو چیست، بازگو؟
دوری دوستان و بس، دور ز دوستان من

بس که توشوخ و دلبری، گم شود ار دل کسی
گر چه که دیگری برد، بر تو بود گمان من

دور مکن ز دامنش گرد من، ای صبا، از آنک
در ره او از این هوس خاک شد استخوان من

خون دل من آب شد از پی روی شستنش
خواب نمی رود هنوز از پی این جوان من

خشم کنان بیا که ما صلح کنیم یکدگر
جان و دل من آن تو، رنج و غم تو آن من

دوش ز آه دل مرا سوخته بود لب، ولی
بخت من آنک نام شه بود برین زبان من

شاه جهان جلال دین، آنک به یک اشارتش
دولت بیکرانه شد محنت بی کران من

بگذرد و نیوفتد هیچ به خسروش نظر
پیک شتاب می رود ترک سبک عنان من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۴۸

تنگ نبات چون بود، لب بگشا که هم چنین
آب حیات چون رود، خیز و بیا که همچنین

هر که بگویدت که تو دل به چه شکل می بری؟
از سر کوی ناگهان مست بر آکه همچنین

هر که بگویدت که جان چون بود اندرون تن؟
یک نفسی بیا نشین در بر ما که همچنین

هر که بگویدت که گل خنده چگونه می زند
غنچه شکرین خود بازگشا که همچنین

ور به تو گویم، ای پسر، کت به کنار چون کشم
تنگ ببند بر میان بند قبا که همچنین

هر که پری طلب کند، چهره خود بدو نمای
هر که ز زلف دم زند، زلف گشا که همچنین

لاف وفا زنی، ولی نیست برای نام را
در تو نشانی از وفا، هم به وفا که همچنین

هر که نخواند هیچ گه نامه عشق چون بود
قصه حال خسروش باز نما که همچنین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۴۹

رفتی و شد بی تو جانم زار، باز آی و ببین
سینه ای دارم ز هجر افگار، باز آی و ببین

بر سر راه تو زان بادی که از سویت رسید
دیده من پر خس و پر خار، باز آی و ببین

گر بیایی و ببینی حال من از گفت من
بو که بزیم جان من، یک بار باز آی و ببین

چون تو رفتی از من و من از خود، کنون لطف کن
گاه رفتن آخرین دیدار، باز آی و ببین

من نمی گویم «بیا، وین شخص چون مویم نگر»
از خم گیسوی خود، یک بار بازآی و ببین

گر ندیدی سوزش مجنون ز درد و داغ عشق
درد و داغ خسرو غمخوار، باز آی و ببین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۵۰

آخر، ای خود بین من، روزی به غمخواری ببین
از گرفتاری بپرس و در گرفتاری ببین

اینک اینک بر سر کوی تو زارم می کشند
گر ز کشتن باز نستانیم بازاری ببین

چون نخواهی دید آن خونریز را، ای دیده، بیش
باری این ساعت که در قتل است بسیاری ببین

نیست همدردی که گویم حال خود را، ای صبا
بلبلی نالنده تر از من به گلزاری ببین

وصل خاصان راست، من زایشان نیم، ای بخت بد
بهر من اندازه ادبار من کاری ببین

بلبلا، امروز من در گلستانم، گل مجوی
از جگر پر کاله ای بر نوک هر خاری ببین

ای دل، آخر می بباید داشت، پاس کار خویش
خسرو ار گم شد، سگی دیگر به بازاری ببین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۵۵۱

آن کلاه کج بر آن سرو بلند او ببین
وان شراب آلوده لبهای چو قند او ببین

دل در آن زلف است، عذرش مشنو، ای باد صبا
مو به موی او به خود پیوند و بند او ببین

ای که می بافیش مو، آهسته تر کن شانه را
ریش دلها را به جعد چون کمند او ببین

هان و هان، ای چشم من، کاندر کمین آن رخی
جان من، بر آتش سینه سپند او ببین

ای رقیب، ار می کشی اول دل من پاره کن
داغهای خنجر بیدادمند او بین

دل اسیر عشق شد، اقبال بخت من نگر
سر فدای تیغ شد، بخت بلند او ببین

پیش من روزی سواره می گذشت، آهم بجست
اینک اینک داغ بر ران سمند او ببین

جان من، مخرام غافل پیش هر درمانده ای
ناگهان آهی ز جان مستمند او ببین

پند خسرو شاهد ساقیست، هان تا نشنوی
خان و مان های خراب اینک ز پند او ببین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 155 از 219:  « پیشین  1  ...  154  155  156  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA