انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 16 از 219:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۴۸

مجو صبرم که جای آن نمانده ست
مران از در که پای آن نمانده ست

مبین در سجده های زرقم، ای بت
که این طاعت سزای آن نمانده ست

ببوسم پای بت را وان نیرزد
که در سینه صفای آن نمانده ست

دلی دارم که مانده ست از پی عشق
خرد جویی، برای آن نمانده ست

دلا، بگذار جان بدهم در این کوی
که هنگام دوای آن نمانده ست

خموش، ای پندگو، چون من نماندم
ز من بگذر که جای آن نمانده ست

کسان در باغ و من در گوشه غم
که خسرو را هوای آن نمانده ست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۴۹

نگارا، چون تو زیبا کس ندیده ست
چنان رویی، نگارا، کس ندیده ست

نهان می دار از من خویشتن را
چنین خود آشکارا کس ندیده ست

بیا امروز تا سیرت ببینم
مگو فردا که فردا کس ندیده ست

تماشا می کنم در باغ رویت
وزین خوشتر تماشا کس ندیده ست

ز آب دیده پیدا گشت رازم
بدینسان آب صحرا کس ندیده ست

مرا گویی که دل بر جای خود دار
دل عشاق بر جا کس ندیده ست

ز خسرو دل که دزدیدی بده باز
مگو دیده ست کس یا کس ندیده ست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۵۰

مرا وقتی دلی آزاد بوده ست
درونم بی غم و جان شاد بوده ست

نمک زد شوخی اندر جان و نو کرد
جراحتها که در بنیاد بوده ست

چه خوش بوده ست عقل مصلحت جوی
که چندی زین بلا آزاد بوده ست

نگارا، هیچ گاهی یاد داری
کزین بیچارگانت یاد بوده ست

شب آمد، باد برد از جای خویشم
که بوی زلف تو با باد بوده ست

به فریادت بخواندم دی و مردم
که جانم همره فریاد بوده ست

جفا کش خسروا، گر دوست پیوست
نصیب عاشقان بیداد بوده ست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۵۱

منم امروز و صد تیمار در دست
نه دل در دست، نه دلدار در دست

بیا ساقی دلم از دست رفته ست
همی آید کنون دشوار در دست

نگارا، دست آزارم گشادی
چه می آید از این آزار در دست

تویی از روز تا شب در تماشا
چمن آیینه گلزار در دست

منم از جست و جوی تو چو مرغی
گل اندر دیده مانده، خار در دست

همه شب گرد کویت بهر مرهم
همی گردد دل افگار در دست

مده از دست خسرو را که دارد
ز تو مشتی غم و تیمار در دست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۵۲

صبا، گردی ازان زلف دو تا خاست
به هر سو بویی از مشک ختا خاست

بلای خفته سر برداشت، گویی
مرا مویی کزان زلف دو تا خاست

گریبان می درم هر صبح چون گل
همه رسوایی من از صبا خاست

نظرها از زکوة حسن می داد
ز هم افتاد کز هر سو گدا خاست

متاع عقل و جان و دل همه سوخت
من این آتش ندانم کز کجا خاست

تو تار زلف بستی بند در بند
ز هر بندی مرا دردی جدا خاست

امیدم بود کز دستش برم جان
ولیکن خط مشکینش بلا خاست

کنون ما و لب لعل و خط سبز
که تقوی را رقم از کار ما خاست

تماشا را بیا زین سوی باری
کنون کز گریه خسرو گیا خاست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۵۳

گل امشب آخر شب مست برخاست
به جام لاله گون مجلس بیاراست

نشسته سبزه زین سو، پای در بند
ستاده سرو ازان سو جانب راست

صبا می رفت و نرگس از غنودن
به هر سویی همی افتاد و می خاست

من اندر باغ بودم خفته با یار
بنامیزد چو ماهی بی کم و کاست

چو رفتن خواست از پهلوی خسرو
بر آمد از دلم فریاد بی خواست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۵۴

نسیما، آن گل شبگیر چونست
چسانش بینم و تدبیر چونست

نگویی این چنین بهر دل من
که آن بالای همچون تیر چونست

ز لب، آید همی بوی شرابش
دهانش داد بوی شیر چونست

من از وی نیم کشت غمزه گشتم
هنوزم تا به سر تقدیر چونست

اگر چشمش به کشتن کرد تقصیر
لبش در عذر آن تقصیر چونست

نپرسد هرگز آن مست جوانی
که حال توبه آن پیر چونست

به گاه خفتن تشویش عشاق
ز آه و ناله شبگیر چونست

ز زلفش سوخت جان خسرو، آری
بگو، آن دام مردم گیر چونست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۵۵

من و شب زندگانی من اینست
دل و غم شادمانی من اینست

همه شب خون دل نوشم به یادش
شراب ارغوانی من اینست

همی نالم به شب بیداری هجر
سرود میهمانی من اینست

من و کنج غم و شبهای تاریک
طرب جای نهانی من اینست

ببندد چشم من بر من خیالش
که شبها یار جانی من اینست

نباید کاید از تنگی من تنگ
برین دل بدگمانی من اینست

ز عشقش گاه میرم، گه زیم باز
طریق زندگانی من اینست

رها کن تا بمیرم زیر پایت
که عمر جاودانی من اینست

بس ست این قیمت خسرو که گویی
غلام رایگانی من اینست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۵۶

به هر بیتی که وصف آن رخانست
چو نیکو بنگری شه بیت آنست

کمر که بسته او هست جانم
مرا جانی ست آن هم در میانست

ندارم در میان تو سخن هیچ
ولی جان را سخن در آن دهانست

به ما گر می کند چشم تو شوخی
که شوخی شیوه های سرخوشانست

به هر مو زلف تو دارد دو صد دل
چه دزدی پر دلی نامهربانست

دلم را برد و جان را کشت چشمت
جهانگیرست و هم صاحب قرانست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۵۷

بیا کز رفتنت جانم خرابست
دل از شور نمکدانت کبابست

درنگ آمدن، ای دوست کم کن
که عمر از بهر رفتن در شتابست

من آیم هر شبی سوی تو، لیکن
همه شب خانه من ماهتابست

سیه شد روی ما از تو که رویت
زوال روز ما را آفتابست

ندارد چشمه خورشید آبی
کز آن چشمه تو بردی هر چه آبست

نباشد هیچ بوی نافه از مشک
ولی موی تو یکسر مشک نابست

چو بر شیرین لبت از رخ چکد خوی
تمامی آب آن شربت گلابست

مرا گر یک سؤالی از لب تست
ز چشمت ده جواب ناصوابست

سخن گوید چو خسرو پیش چشمش
زبون غمزه حاضر جوابست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 16 از 219:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA