انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 161 از 219:  « پیشین  1  ...  160  161  162  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۶۰۲

روی ترش کرده به یاران مبین
سرکه فروشی مکن، ای انگبین

چاه مزن زیر لب چون سمن
رخنه مکن در شکم یاسمین

روی زمین را تویی آب حیات
تشنه ز تو هر که به روی زمین

زلف که شد طوق گلوی تو، کرد
سلسله در گردن ماء معین

بی گنهی چشم ز ما برمگیر
بی سببی چهره ز ما در مچین

لیک از آن چشم کمین می کنی
دیده بد نیز ببین در کمین

پای برین دیده پر خون منه
بیهده در خون و دلم در مشین

ای که ز روی تو جهان روشن است
آه من سوخته را هم ببین

خسرو آخر چو سگ از خود مران
چند چو رو به کنیم پوستین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۰۳

ای سمن نامه وفا بستان
نسخه زان روی دلربا بستان

وی بنفشه ز رشک طره تو
کوژپشتی بر او عصا بستان

خاک او توتیا شد، ای نرگس
دیده بفروش و توتیا بستان

گر توانی بدو رسانیدن
یک سلام از من، ای صبا، بستان

پس بگو کز دو چشم فتنه پر است
بده انصاف ما و یا بستان

روی چون ماه را به چرخ نمای
هفت آیینه رو نما بستان

به غلامی بخر مرا از من
وز دو چشم خودش بها بستان

پس به چشم خیال خود بفروش
لیکن از چشم خود رضا بستان

دل ببردی و جان همی خواهی
گر بخواهی ستد، بیا بستان

زر چه جویی، ببین رخ زردم
وز غم خویش کیمیا بستان

نامه ما اگر نمی خوانی
قصه باری ز دست ما بستان

داد خسرو ز دست قصه هجر
از برای خدای را بستان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱۶۰۴

عالم از جام لب خراب مکن
تهمت اندر سر شراب مکن

هر زمان تافته مشو بر ما
تو مهی، کار آفتاب مکن

با چنان ره مرو به غارت شب
کار دزدی به ماهتاب مکن

گر چه زان غمزه فتنه شهری
امشبی آرزوی خواب مکن

خیمه حسن را به صحرا زن
گردن عاشقان طناب مکن

ور ترا آرزوی کشتن ماست
غمزه خود می رود، شتاب مکن

زلف خود را به زیر گوش منه
دام ماهی به زیر آب مکن

از دهان توام سؤالی هست
گر نداری دهن، جواب مکن

چشمم از گریه یک زمان بازآ
خانه مردمان خراب مکن

بی چراغ است خانه خسرو
هر زمان روی در نقاب مکن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۰۵

گواه جبین است بر درد من
سرشک روان بر رخ زرد من

ببخشای بر ناله عندلیب
الا، ای گل نازپرورد من

که گر هم بدین نوع باشد فراق
به کوی تو آرد صبا گرد من

که دیده ست هرگز چنین آفتی؟
کزو می برآید دم سرد من

فغان من از دست جور تو نیست
که از طالع مادر آورد من

من اندر خور بندگی نیستم
وز اندازه بیرون تو در خورد من

تو دردی نداری که دردت مباد
از آن رحمتت نیست بر درد من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۰۶

دل شکیبا نمی توان کردن
و آشکارا نمی توان کردن

سوخت جانم درون تن، چه کنم؟
پرده بالا نمی توان کردن

گفتی «اندر دل تو پنهان کیست؟»
آه پیدا نمی توان کردن

گر چه گویند، هر چه زیبا نیست
ترک زیبا نمی توان کردن

بخت بد به نگردد از کوشش
خار خرما نمی توان کردن

صبر گویند «خسروا، دانی؟»
دانم، اما نمی توان کردن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۰۷

من خسته را ز آن خود کن، ببین
یک امروز مهمان خود کن، ببین

مخور باده، آیینه در پیش دار
نظر در گلستان خود کن، ببین

ندیدی که مه در گریبان بود
سر اندر گریبان خود کن، ببین

اگر نشکند در ز دندان تو
یکی زیر دندان خود کن، ببین

چه گویی که خسرو از آن من است
من خسته را ز آن خود کن، ببین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۰۸

چه کنم کز دل من آن صنم آید بیرون
با دل از سلسله خم به خم آید بیرون

آخر، ای آه درون مانده، دمی بیرون رو
مگر از دل قدری دود غم آید بیرون

مژه تست چو پیکان کج اندر جگرم
بکشم، لیکن با جان بهم آید بیرون

جان رود، لیک دم مهر و وفایت گردد
آخر این روز که از سینه ام آید بیرون

من و رسوایی جاوید که عشق تو بلاست
هر که افتاد درین فتنه، کم آید بیرون

گر معمای خطت را به خرد برخوانند
قصه بیدلی از هر رقم آید بیرون

چنگ را ماند خسرو که زند چون ره عشق
ناله از هر رگ او زیر و بم آید بیرون
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۰۹

ای شکل و بالایت بلا، از بهر جان مردمان
بس کن ز جولان، ورنه شد از کف عنان مردمان

تا بر نخواهد آمدن ناگه ز کویت آتشی
آگه نخواهد شد دلت ز آه نهان مردمان

بادی ز زلفت می وزد، جانی ز هر سو می برد
کو آن که بودی پیش ازین سنگ گران مردمان

هر ذره از خاک درش، جانی دو سه گردش دوان
یارب، چه سرگردانی است از بهر جان مردمان؟

پنهان سگم خواندی، خوشم، گیرم که ندهی لقمه ای
باری به سنگی شاد کن سگ را میان مردمان

هر شب من و کنج غمت، گویند خلقی با توام
آخر ز صد شب راست کن یک شب گمان مردمان

مردم که چشمی تر نکرد آن سنگدل، اکنون نگر
سویت غریب مرده را، چشم روان مردمان!

آخر مسلمانیست این، آن غمزه را پندی بده
تاراج کافر تا به کی در خان و مان مردمان!

من بر در تو ناکسان، آخر همی بار آورد
ناخوانده، چون مهمان رود خسرو به خوان مردمان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۱۰

چه بلاست از دو چشمت نظر نیاز کردن
مژه را گشاد دادن، در فتنه باز کردن

چو کمال صنع بی چون ز جمال تست پیدا
نتوان حدیث عشقت ز ره مجاز کردن

همه خواب مردمان شد به دو دیده تلخ، یارب
ز کجات گشت شیرین حرکات ناز کردن

چه خوش است باد خلوت که دهد سرشک خونین
ز خراش دل گواهی به زبان راز کردن

دل پر ز خون و با تو نزنم دمی که نتوان
به حضور نازنینان غم دل دراز کردن

تو بخسپ خوش که ما را ز غمش چو شمع خو شد
همه روز زنده بودن، همه شب گداز کردن

به جفات دل نهادم، بکن آنچه می توانی
چه کنم نمی توانم ز تو احتراز کردن

به هوس فدا کنم جان به درت که نیست عاوی
پسر سبکتگین را هوس ایاز کردن

صف عاشقانست اینجا، مده، ای فقیه، زحمت
که به شهر بت پرستان نتوان نماز کردن

چه بود متاع خسرو که کند نثار جانان
مگسی چه طمع راند به دهان باز کردن؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۱۱

گر ز شوخی نیستت پروای من
رحمتی بر چشم خون پالای من!

ناگهان گر گشت کویت می کنم
چشم من در غیرت است از پای من

من چو جان بدهم، سگ خود را مگوی
تا نگهدارد به کویت جای من

از دلم گر کرته تنگ آمد ترا
خود قبا کن این دل یکتای من

سوزش من از چراغ خانه پرس
کوست سوزان هر دم از سودای من

سنگهایی کان به کویت می خورم
گو گوارا باد بر رسوای من

جان خسرو در دو چشمت یک نظر
گر چه سرزد این قدر کالای من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 161 از 219:  « پیشین  1  ...  160  161  162  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA