انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 164 از 219:  « پیشین  1  ...  163  164  165  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۳۶۲

ای آشنا، درین چه بی بن نظاره کن
تا اندرو نگون نفتادی کناره کن

تا کی به جهد چاره مال و درم کنی؟
گر ممکنت بود ز پی عمر چاره کن

تاج سر فلک چه نظاره کنی به فرق
چون خشت زیر سر نهد آنگه نظاره کن

بر لوح خاک احسن تقویم چون تویی
در خویشتن شمار سپهر و ستاره کن

بگذر ز دهر و عنصر و اجرام، چرخ را
پیش عروس همت خود پیشکاره کن

چون ز آفتاب و مه تو بهی، گر شوی چراغ
سیلی به نور گو، به زبان صد حراره کن

ور خار بهر مطبخ تجرید می کشی
طوبی و سدره بشکن و بر پشتواره کن

دل گوهری ست، گر به رگ راست بندیش
آن رشته را بتاب و درین سنگ پاره کن

خسرو، به سیم معنی اگر در رسیده ای
آن سیم را به گوش دلت گوشواره کن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارهٔ ۱۳۶۳

چون همی دانی که تن چون جان نهان خواهد شدن
تن چو جان جاوید کن کز کوشش آن خواهد شدن

ز آسمان خضروش چون چشمه عمر آمده ست
کین حیات از بیشتر هم بر کران خواهد شدن

بهر چه گردد، گر انبار اندرین راه دراز
کاروانی کان به سوی آن جهان خواهد شدن

این بلندیهای صورت خواستن از بهر چیست؟
چون زمین است آدمی پی آسمان خواهد شدن

کوش در لعبی که از ماتت به قایم ره برد
چون سراسر مهره هایت رایگان خواهد شدن

تا کی آرایش کنی، گاه از در و گاه از گهر
در نگین دانی که آخر خاکدان خواهد شدن

پیش ازان طعمه مکن پیش سگان حرص و آز
قالبی کاندر نهایت استخوان خواهد شدن

حق صحبت را غنیمت دار با هم صحبتان
چون همی دانی جدایی در میان خواهد شدن

نکته خسرو گران دری ست، ور خوش نآیدت
تو مکن در گوش، گوش تو گران خواهد شدن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۶۴

ای غمت خوش تر ز شادی کسان
از غم خود هر دمم شادی رسان

چون کسان گر لایق خدمت نه ایم
لعنتی بفرست بر ما ناکسان

پاره پاره کن مرا بر فرق خویش
تا همه زاغان برند و کرکسان

هر کسی در کعبه وصلت رسید
من بمردم در میان واپسان

مهربانی زو مجو، خسرو، از آنک
شعله را رحمت نیاید بر خسان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۶۵

یک شب، ای ماه جهان افروز من
بر من آی و باش صبرآموز من

نیست یک ذره ترا دل گرمیی
گر چه صد دل پخته گشت از سوز من

از چه روزم شد سیه، مانا فتاد
سایه شبهای من بر روز من

می دهم جان، بگذر و ناخوش من
بهر فردا مهلت امروز من

گریه هم بر من شبیخون می کند
خسروا، بین لشکر فیروز من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۶۶

از آن خویش کنم من که جان دهم بستان
که ز آن خود نشنوی تو به حیله و دستان

بدین صفت که ز سر تا قدم همه شکری
حلال بادت شیری که خوردی از پستان

چه باشد ار به سر وقت من رسی وقتی
چو مکرمان به سوی کلبه تهی دستان

برون خرام که تا پارسای ثابت حال
فدم درست نیارد نهاد چون مستان

مرا که دعوی بازار زهد و تقوی بود
به یک کرشمه چشمت تمام بشکست آن

من ضعیف چه مرد غمت که بازوی عشق
به پنجه تاب دهد دست رستم دستان

صلای عیش دهندم مرا که دل جایی ست
چه جای رفتن باغ است و گشتن بستان

غلام ناله دیوانگان روی توام
خوش است زمزمه مرغ در بهارستان

گهی گهی دل من شاد کن به دشنامی
دعای خسرو مسکین بدین قدر بستان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳۶۷

گر هوس بردم به رویت چشم خود بر دوختن
چشم کین توز تو نیکو داند این کین توختن

گر بدوزی دیده از تیرم که در رویم مبین
هم به رویت گر ز رویت دیده دانم دوخت
ن
می خورم دود چراغ دل همه شب تا به روز
هم نمی آرم خطی از لوح صبر آموختن

بر من دلسوخته همسایه هم ناید گهی
جز به آتش خواستن یا خود چراغ آفروختن

گر تو نظاره کنی، باید مرا آتش زدن
و اندک اندک پیش تو، بل ذره ذره سوخت
ن
وه چه خوش آید از تو این قدر گفتن به ناز
« بنده خسرو را که بفروشم، ولی نفروختن »
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۶۳۸

چون بستدی دل من، پرسشم کن به ازین
بردی چو جان ز تنم، تیرم مزن ز کمین

زان ره که خنده زنان آیی چو سرو روان
خواهم که هم به زمان خاکی شوم به زمین

ای بنده مهر و مهت، صد جان ته کلهت
گشتم چو خاک رهت، دامن ز بنده مچین

دل در غم چو تو مهی جان مرگم چو تو نه ای
از مرهم چو تو نهی، دردم فزون شد ببین

از خنده چون نمکی ریزی ز لب دمکی
ملک دو جم نه یکی گیری از آن دو نگین

از من به سوی دیگر بر مشکن و مگذر
کن هر چه هست دگر بر جان من مکن این

ای لاله، از تو خجل، سرو از تو پای به گل
بنشسته ای چو به دل، لختی به دیده نشین

رویت بلای جهان، عشق تو داغ نهان
لعل تو راحت جان، زلف تو آفت دین

نآیی به دست مرا، خسرو کجا، تو کجا!
ماهی مگر به سما یا حور خلد برین؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۶۳۹

آخر بگو، ای نازنین، ناز تو تا کی همچنین؟
پوشیده در جان میخلد راز تو تا کی همچنین؟

حسنت بلا، نازت جفا، باری برآمد جان من
حسن تو تا کی همچنین، ناز تو تا کی همچنین؟

نبود نوای درد خوش، نشنید چون نالیدنم
خندید چون چنگ نگون ساز تو تا کی همچنین؟

چشم شکار انداز تو بازی ست کو مردم خورد
عالم ز مردم شد تهی، باز تو تا کی همچنین؟

خسرو لب خود می گزی، بهر لبش چون نیست آن
بیهوده بر لبهای خود گاز تو تا کی همچنین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۶۴۰

در سرم باز هوایی ست که گفتن نتوان
مهر خورشید لقایی ست که گفتن نتوان

غم بالاش مرا کشت، نمی یارم گفت
راستی را چه بلایی ست که گفتن نتوان

هر نفس دم چو نی از پرده عشاق زدن
کار بی برگ و نوایی ست که گفتن نتوان

تا بدیدم خم ابروی هلال آسایش
قدم انگشت نمایی ست که گفتن نتوان

مهربانی که ندارد سر سودای کسی
در سر بی سر و پایی ست که گفتن نتوان

خسروا، داد ازین می که به مهرش بکشم
کین می ناب ز جایی ست که گفتن نتوان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۶۴۱

امروز به نظاره آن سرو خرامان
بس عاقل و هشیار که شد بی سرو و سامان

جانم شده گمراه و به دل مانده خیالی
زان سرو که می رفت به صد ناز خرامان

ای بی خبر، از حال چه گویم به تو این حال
دانی که ندانند غم سوخته خامان

از چشم غلامان چونه ای هیچ گهی دور
خواهم که ببوسم به هوس چشم غلامان

گر پیش تو لافد مه کامل، نپذیرد
دعوی تمامی کس ازین نیم تمامان

از بوی خط و زلف تو بس جا که رود باد
گر وام کند مشکی ازان غالیه دامان

خسرو چه دری جامه، چو فرهاد شو از عشق
کز ناله کسی را فگند چاک به دامان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 164 از 219:  « پیشین  1  ...  163  164  165  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA