انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 166 از 219:  « پیشین  1  ...  165  166  167  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۶۵۲

از دوری خود، جانا، حال دل من بشنو
اندوه فراق گل از مرغ چمن بشنو

زان موی بناگوشت هر کسی گله ای دارد
آن طره به یک سو نه از گوش، سخن بشنو

نافه همه بوی خوش از بوی تو می دزدد
غمازی آن دزدی از مشک ختن بشنو

با این همه نیکویی اندر حق مسکینان
مشنو سخن بدگو، گفت بد من بشنو

از باد هوایت دل صد جان بدرید، این خود
بشکفت گلی دیگر، ای غنچه دهن، بشنو

تو جان منی و من دور از تو همی میرم
ای جان جدا مانده، آخر غم تن بشنو

بشکست می لعلت چون توبه خسرو را
اکنون صفت مستی زان توبه شکن بشنو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۵۳

ای رهزن عشاق، چه عیار کسی تو
وی ماه شب افروز، چه طرار کسی تو

خون است می نوشگوارت ز دل خلق
ای ظالم بی مهر، چه خونخوار کسی تو

هر چند که گویند مکن جور، کنی بیش
زین خوی مخالف چه جفا کار کسی تو

خنجر زنی از غمزه و رحمت نکنی هیچ
زین بیش عفاالله چه ستمگار کسی تو

گر جان ندهم، سر نهم، آزرده کنی دل
هم جان و سر تو که دل آزار کسی تو

خوارم کنی و عزتم این بس که بگویی
کای بر درم افتاده، تویی خوار کسی تو

چندین که جفا برد ز تو خسرو مسکین
روزیش نگفتی که وفادار کسی تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۵۴

خلقی همه در شهر و مرا جا به دگر سو
هر کس به رهی و من تنها به دگر سو

بینم چو به راهش بدوم، پاش بگیرم
دستم به دگر سو رود و پا به دگر سو

وه این چه زمان بود که کردیم وداعش
کو رفت به سوی دگر و ما به دگر سو

رو می ننهد خسته دلم جز به وی آری
هر کسی رود از بهر تماشا به دگر سو

صوفی، مدهم پند که رو از سر کویش
زیرا که نخواهم شد ازینجا به دگر سو

جان برد و من از دل طلبم، وه که چه طرفه
دامم به دگر سو و تقاضا به دگر سو

او رفت و من از بیخودی خویش ندیدم
کو باز سوی خانه بشد یا به دگر سو

در عشق عفاالله طلبم وصل تو، زشت است
معشوق دگر سو و تمنا به دگر سو

آیا بود آن روز که با هم بنشینیم
آشوب دگر سو شده، غوغا به دگر سو

گر کام رسد ور نرسد، دوست بسنده است
خسرو نرسد از رخ زیبا به دگر سو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۵۵

ای سبزه دمانید به گرد قمر از مو
سر سبزی خط سیهت سر به سر از مو

مویی ست دهان تو و در موی شکافی
هنگام سخن ریخته لؤلؤی تر از مو

کس موی میانت نکند یک سر مو فرق
تا ساخته ای موی میان را کمر از مو

بیرون ز خیال تو که ماننده مویی ست
کس بر تن سیمینت نبندد اثر از مو

جز عارض سیمین تو بر طره شبرنگ
هرگز نشنیدیم طلوع قمر از مو

بر طرف بناگوش تو آن طره مشکین
صد سلسله انگیخته بر یکدگر از مو

خسرو که به وصف دهنت موی شکاف ست
یک نکته نگوید ز دهانت مگر از مو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۵۶

من اینجا و دل گمره در آن کو
از آن گمگشته مسکین نشان کو

مگو، ای پندگو، بی او بزی خوش
خوشم گر زنده مانم، لیک جان کو

مرا گویی که رو با صابری ساز
تو خود می گویی اما گو که آن کو

به دل گویم که غمها خواهمش، گفت
چو او پیش نظر آید، زبان کو

بپرس این ناتوان را، پیش تر زانک
بپرسی خلق را کان ناتوان کو

پس از مردن دعای تربت من
بسندست آنکه گویی، گو فلان کو

به گستاخی حدیث بوسه گفتم
به خنده گفت کای خسرو، دهان کو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۵۷

زینسان که ناوک می زند چشم شکارانداز او
بسیار مرد شیردل کاید شکار ناز او

جایی که با هر تار مو شد بسته صد گردن کشش
با ما چه عیاری کند زلف کمند انداز او

بر حکم آن خط قضا بنوشته اش بر گرد رخ
جان وام دارد او ببین مر عاشق جانباز او

گفتی که مرغ جانت را بند و قفس بسیار شد
این هم نماند، ای جان، بسی نزدیک شد پرواز او

شوقی که هست از شمع خود آلوده آتش مرا
گر مطرب آرد در نوا ترسم، بسوزد ساز او

خسرو ننالد پیش کس زیرا که گرید خلق خون
بس کز جراحتهای دل خون می چکد زآواز او
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۵۸

آن شکل جولانش نگر، وان خلق در دنبال او
وان خواب نازآلود بین، وین غمزه قتال او

یک تار مویش را صبا هر دو جهان گوید بها
هرگز بدین ندهم رضا گر من بوم دلال او

خنگش چو از جا در جهد هرگز نه پیشش سر نهد
سبزه به خط خود دهد فتوای خون و مال او

گر در شکار آن کینه کش گاهی به میدان مست و خوش
مسکین دل دیوانه وش سرگشته در دنبال او

گر می پرد این چشم تر کان رویش آید در نظر
بگذر، دلا، کاندر اثر خون می چکد از خال او

آه دل زارم کنون سوزان نمی آید برون
کش داغها اندر درون گنجد، نگنجد حال او

در بند آن زلف دو تا دیوانه ام دایم، دلا
زنهار زنهار، ای صبا، گه گه بپرسی حال او

خسرو شناسد سوز من، و آن ناله دلسوز من
زان کاگهست از روز من، شبهای همچون سال او
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۵۹

ترکی ست بدخو آنکه من دارم سر و سودای او
چشمی ست کافر آنکه شد جان و دلم یغمای او

شکلی به دل پنهان شده، بالا بلای جان شده
ای صد چو من قربان شده بر قد و بر بالای او

دل زان سر زلف دو تا زیر کلاهش کرده جا
گر جان من پرسی کجا، اینک ته یک پای او

زو ناوک و از من تنی، زو تیغ وز من گردنی
این است رای چون منی تا خود چه باشد رای او

گر خواست بریدن سرم، زان رفت بر تن خنجرم
تا وقت مردن بنگرم باری رخ زیبای او

امروز در جانم سخن، فردای وصلم در دهن
او در غم امروز من، من در غم فردای او

تن شد به رنج آموخته، دل شد به درد افروخته
جان با بدن هم سوخته از آتش سودای او

هر شب روم با چشم تر آنجا که بود آن سیم بر
گر چه از او نبود اثر، باری ببینم جای او

در چشم من آن خاک پا گه سرمه شد، گه توتیا
درمان چشم آمد مرا، خسرو، به خاک پای او
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۶۰

خیزد چو از خواب آن پسر تا کس نشوید روی او
کاندر خمارم خوش کشد آن نرگس جادوی او

زینگونه کز این دیده ام خون می رود پی در پی اش
مشکل که آب خوش خورد هرگز کسی از جوی او

شمشیر در دستم نهید امشب به کویش می روم
تا خویش را بسمل کنم آنجا که بینم روی او

ای باد، کز وی آمدی قلبی مکن کز گلشنم
این نیست بوی باغ و گل، من می شناسم بوی او

کس را از آن خود نشد آن بیوفای سنگدل
بیهوده سودا می پزی، خسرو، به جست و جوی او
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۶۱

ای زندگانی بخش من لعل شکر گفتار تو
در آرزوی مردنم از حسرت دیدار تو

گر شهد بینم در زبان یا آب حیوان در دهان
تحقیق می دانم که آن نبود بجز گفتار تو

معذوری از زلف سیه پوشی به روی همچو مه
سیری ندارد هیچگه چون دیده از دیدار تو

گر خود ترا زین چشم تر دشواری می آید نظر
بیرون کشم دیده ز سر آسان کنم دشوار تو

زین پس به خوبان ننگرم، در کوی ایشان نگذرم
گر هیچ یک ره جان برم از غمزه خونخوار تو

خواهی نمک زن ریش را، خواهی بکش درویش را
هر خون که باشد خویش را بر بسته ام دربار تو

در کوی تو بر هر دری افتاده می بینم سری
این نیست کار دیگری جز کار تو، جز کار تو

چون غم به گفتار آورم یا دیده در کار آورم
چون رو به دیوار آورم باری بود دیوار تو

خواهی که بهر خنده ای پیش افگنی افگنده ای
اینک چو خسرو بنده ای او بنده دیدار تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 166 از 219:  « پیشین  1  ...  165  166  167  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA