انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 167 از 219:  « پیشین  1  ...  166  167  168  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۶۶۲

گر چه که هست خون دل باده خوشگوار تو
سر خوش و شیرگیر شد نرگس پر خمار تو

سرو بلند ونخل تر گه گهی آورم به بر
وه که بدین کجا رود آرزوی کنار تو

تیر بر آهوان زنی، غمزه به ما از آن سبب
رشک شکار تو ز من، رشک من از شکار تو

چشم من است و خاک ره رفته، بتا بیا ببین
دیده که خاک می خورد در ره انتظار تو

چون سر و کار شد مرا با چو تویی به دوستی
رسم وفا نباشد، ار سر بنهم به کار تو

از پی تو ز خون دل شربت مهر ساختم
نیز نکرد رحمتی چشم حرامخوار تو

هست چو یادگار تو غم که مباد در دلی
جای به سینه کرده ام از پی یادگار تو

بی تو که زنده مانده ام سیر نمای رو به من
تا برهد ز ننگ جان خسرو بیقرار تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۶۳

تا به زمانه شد خبر از مه با کمال تو
شیفته گشت عالمی ز ابروی چون هلال تو

تا به دو هفته ماه اگر راست کند جمال تو
تیز نگاهش اوفتد هر شبی از کمال تو

از خطت ار چه کشته شد خلق بترس از خدا
نامه او سیاه باد از رقم وبال تو

قرعه دروغ می زنم بهر صبوری، ارنه کو
دولت آنکه بنگرم روی خجسته فال تو

دور ز بندگی تو گر چه خیال گشته ام
از دل و دیده می کنم بندگی خیال تو

گیر که ذره بر رود، کی رسد آفتاب را
همت مدبری چو من، پس هوس وصال تو

خال تو گشت و چشم من رهزن خال چون منی
کافر سرخ چشم من دزد دلم خیال تو

نخل قد تو دردلم کاب همی خورد ز خون
بین که چه میوه می دهد زین خورشم نهال تو

عمر به کنج فرقتم رفت و نگفتیم گهی
این قدری که خسروا، چیست به گوشه حال تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۶۴

باز به خون خلق شد چشم جفانمای تو
عمر اگر وفا کند جان من و جفای تو

نیست امید کز توام یک گل بخت بشگفد
عمر به باد می دهم بیهده در هوای تو

گریه و آه سرد من گر بر بایدت کسی
تا نروی ز جای خود، ای دل و دیده، جای تو

وقتی اگر ز جان من ناوک تو خطا شود
تن به قصاص در دهم معذرت خطای تو

من که ز دولت غمت خون دو دیده می خورم
هست حرام خوارگی گر نکنم دعای تو

باد بر آستان تو خاک شده وجود من
تا به طفیل آستان بو که رسم به پای تو

بر زمی آخرت گهی بوده بود خرامشی
حیف بود به چشم من خاک در سرای تو

از حسد خیال تو با دل خود به غیرتم
گلخنیی چرا کشد هولج کبریای تو

گوش به خسرو آر شب تا که ببینی از کجا
نغمه شوق می زند بلبل خوشنوای تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۶۵

نیست گشاده چشم من جز به خیال روی تو
بسته کس نشد دلم جز به شکنج موی تو

هر سحری چو بیدلان آیم و بر تو بنگرم
از پی آنکه شد مرا فال خجسته روی تو

پیش من آ که ساعتی با تو مگر دمی زنم
زانکه به لب رسیده شد جانم از آرزوی تو

دیده من ز نیکوان روی تو اختیار کرد
از پی چشم زخم تو کم نگرم به سوی تو

مرد چو خسرو از غمت بوی وفا بدو رسان
تا به وسیله صبا زنده شود به بوی تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۶۶

روی یار از سبزه تر بوستانی یافت نو
چشم من بهر تماشا گلستانی یافت تو

تا لب او در ته هر موی خط جان نمود
بنده زان لب در ته هر موی جانی یافت نو

بود ناپیدا دهانش تیز دیدم بوسه جاش
در لب از دندانی نشانی شد دهانی یافت نو

ماه من زلف سیه بر خط سبزت سر نهاد
طوطی شکر خورت هندوستانی یافت نو

دی کمر بستی و در وی بسته شد مویی ز جعد
نی میان بودی تهی گاهت میانی یافت نو

قامت تو کز ضعیفی بسته در مویت نماند
بر سر هر تار مویی خانمانی یافت نو

بس که نونو داستانت فتنه شد بر هر زبان
هر زبان از قصه من داستانی یافت نو

بس که سودم روی زرد خویش بر خاک درت
باد هر دم ز آستانت زعفرانی یافت نو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۶۷

مست می گردی ز خانه، بیش نافرمان مشو
چشم بد نیکو نباشد، جایها مهمان مشو

گر ترا جولان نباشد، گر تو چون من صد کشی
یا مرا اول بکش یا بیش در جولان مشو

طوق شاهان است فتراک تو بر ما سهل گیر
شرم دار و بر گدایان صاحب فرمان مشو

غمزه می آری و می گویی مرو از خود عجب
تیغ می رانی و می گویی مرا، قربان مشو

دل ز من بستانی و گویی نمی دانم که برد
این چنین یکبارگی هم جان من نادان مشو

از غمت شبها نخفتم و آن زمان کت یافتم
گر مرا خواب دگر گیرد تو دیگرسان مشو

دوستان گشتند دشمن، ای دل، آخر گهی
زان من بودی تو باری جانب ایشان مشو

دل که ویرانی ست اندر طالعش از نیکوان
گفت مردم کی شود گر گویدش ویران مشو

خسروا، دیدی که حیران مانده ای در کار خویش
من ترا صد ره نگفتم کاین چنین حیران مشو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۶۸

مردم چشم مرا برد آب و گر آیی درو
مردمی باشد که بنشینی چو بینایی درو

ماه را با چون تویی باری که نسبت می کند
نیست چون عیاری و شوخی و رعنایی درو

در رخت گم گشت عقل و گفت، یارب، چون کنم
وصف زیبایی که حیران است زیبایی درو

عشق استاد است و شاگردش بلای کوی دوست
مکتبش بدبختی وتعلیم رسوایی درو

تشنه تو میرد آب زندگی گر بیندت
زنده ای سیراب گردد گر فرود آیی درو

گرد کویت را نبیزم من به دامان دو چشم
زانکه گم گردد دل بد روز هر جایی درو

خلق گوید، خسروا، از عشق کی دیوانه شد
چون کند بیچاره، چون نبود شکیبایی درو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۶۹

از من، ای ساده پسر، دور مشو
برشکسته مگذر دور مشو

گر چه سر تا به قدم از نمکی
هم از این خسته جگر دور مشو

مردنم از غم تو نزدیک است
یک زمانیم ز سر دور مشو

مرو از پیش من و بهر خدا
مطلق از پیش نظر دور مشو

تری دیده پر خون دیدی
وه کزین دیده تر دور مشو

لب به خسرو ده و آنگاه به لاغ
با مگس گو، ز شکر دور مشو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۷۰

پر زخم است و شکست زلف گرانبار تو
زانکه هزاران دل است بسته هر بار تو

خط که بر آن لب کشید از سر کلک قضا
نقش فنا زد رقم بر لب خونخوار تو

زنده به کویش نماند، وه که چه مردم کش است
همچو طبیبان خام نرگس بیمار تو

فاتحه خوان است خلق سوی سرایش که هست
خاک شهیدان عشق کهگل دیوار تو

هر که زبان می کشید از پی تو سوی من
همچو من بی زبان گشت گرفتار تو

ای سر خسرو ترا مژده که هر بامداد
فتنه به قصابیست بر سر بازار تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۶۷۱

پرده صبرم درید غمزه دلدوز تو
زهره من آب کرد عشق جهانسوز تو

من که سحر هر شبی دم نزنم تا به صبح
ترسم روشن شود مهر دل افروز تو

رنگ گل عارضت روز به روز است نو
خارکشی را چه رنگ از گل نوروز تو

هندوی چشم ترا غارت ترکان چین
نیکویی آموخته است زلف بدآموز تو

تا تو بر اهل صواب تیر زنی بی خطا
هست کمان بلند ابروی کین توز تو

خسرو بیچاره کرد وقف هوای تو دل
گر چه پی جانست گرد غمزه دلدوز تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 167 از 219:  « پیشین  1  ...  166  167  168  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA