انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 176 از 219:  « پیشین  1  ...  175  176  177  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۷۵۲

مدار جان من از بهر جان ما روزه
از آنکه جانی و جان را دهد عنا روزه

لب پر از می و گویی که روزه می دارم
تو خود بگوی که باشد چنین روا روزه

اگر تو روزه برای خدای می داری
مدار بیش برای خدای را روزه

ز دیده ساخته ام شربتی، ولی نخوری
اگر به روزه ترا خوش بود، خوشا روزه

یک ابرویت نگرم، روزه گیرم از پی وصل
به دیدن مه ابرو کنم قضا روزه

ببرد تشنگی خلق را که از لب تو
به آب چشمه حیوان شد آشنا روزه

به نوحه کرد لبالب لبان خسرو را
فقاع از آن لب شیرین گشاد تا روزه
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۷۵۳

مهی در آمده و در درونه جا کرده
برفته جان و به تو جای خود رها کرده

چه چشمها که به ره ماند بهر آمدنت
چه دیده ها که سمند تو زیر پا کرده

نبود قیمت یوسف ز هفده قلب فزون
هزار جانت فزون یوسفان بها کرده

نعوذبالله گویم که پیش چشم تو باد
هر آنچه چشم تو بر روزگار ما کرده

خیالت آمده هر دم ز بهر کشتن من
دویده گریه من پیش و مرحبا کرده

نپرسد از تو کسی گر چه از کرشمه و ناز
قصاص می کنی و بر گناه ناکرده

مرا به سایه بالای خود یکی بنواز
که سرو نیز گهی سایه بر گیا کرده

تو خیره دیدنی من نگر که هر باری
غبار خنگ من درویزه از صبا کرده

به جان خزیده دلم از تو بوسه ها، وان را
ذخیره بهر زمین بوس پادشا کرده

دعای خسرو جز دیدن جمال تو نیست
به پیش دیده خود هر کجا دعا کرده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۷۵۴

چو بوی زلف تو همراهی صبا کرده
ربوده جان ز من و کالبد رها کرده

پناه سوزش بیچارگان شده زلفت
که در کناره خورشید تکیه جا کرده

کلاه تو که شده کج ز باد رعنایی
هزار پیرهن عاشقان قبا کرده

به یک خدنگ که بگشاد نرگس مستت
دلم ز سینه و جانم ز تن رها کرده

تو هیچگاه ندیدی مرا به چشم نکو
منت نهان ز پی چشم بد دعا کرده

خیالت آمده هر دم به پرسش دل من
دوید اشک منش پیش، مرحبا کرده

سپیده دم تو به خواب و مرا بکشته ز رشک
مراغه ها که به گرد رخت صبا کرده

چو شکر دیدن رویت ندیده ام هجران
به نانمودن رویت مرا سزا کرده

عقوبتی که به شبهای هجر دید دلم
ستارگان را بر خویشتن گوا کرده

خیال تو که ازو غرق خون شدم هر چند
میان خون دل خسرو آشنا کرده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۷۵۵

بکش به گرد رخ خط دلربا پرده
که هیچکس نکند آفتاب را پرده

ز بیم آنکه رسد چشم آفتاب به تو
ببست ابر به هر لحظه در هوا پرده

کند به پیش رخت پرده پوشی سبزه
چو گل به باغ کشد به سر گیا پرده

گل از رخ تو بدزدید روی و پنهان داشت
ولیک پاره شدش ناگه از صبا پرده

جمال روی تو پوشیده چون نخواهد ماند
مپوش پیش رخ از پرده دو تا پرده

تنت بجای نهفتن چنان بود که کشد
به روی باده ز جان جهان نما پرده

شها، ز بهر جدایی و مدح تو خسرو
گشاد از پس هر پرده ای جدا پرده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۷۵۶

چو خاست صبحدم آن مه ز خواب پژمرده
گل رخش ز خمار شراب پژمرده

شدند خوبان پژمرده زان جمال چنانک
شود شکوفه تر ز آفتاب پژمرده

در آفتاب مرو ماه من که نآرد تاب
رخت که می شود از ماهتاب پژمرده

ببردی آب، همه گلرخان دو تا گشتند
چو آن گلی که کشندش گلاب پژمرده

بدید نرگس بستان به خواب چشم ترا
شد از تحیر آن هم به خواب پژمرده

مرا بگیر چو گل لعل بر رخ از دم سرد
که تو به توست همه خون ناب پژمرده

وصال خواست ز تو خسرو و جوانی یافت
که گشت غنچه دل زان جواب پژمرده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۷۵۷

مکش به ناز مرا، ای به ناز پرورده
مریز خون مسلمان به جرم ناکرده

مرا بکشت لب جان ستان تو، هر چند
مفرحی ست به آب حیات پرورده

ببخش قندی از آن لب که پیش از آن نامید
هم از خیال لبت وام کرده ام خورده

بترس از آنچه به شب یا به خواب کرده دراز
هزار کس به دعا دسبها برآورده

دریده پرده دل را فراق و جان ره یافت
هنوز چند کنم پیش مردمان پرده

بدان که من ز شبیخون هجر جان نبرم
چنین که صبر من آواره گشت در پرده

چه جای پند و نصیحت چو من ز دست شدم
چه سود نعل زر اکنون که لنگ شد زرده

برآر یک نفس، ای صبح تیره، روز امید
مگر سفید شود این شب سیه چرده

به سر چگونه برد راه خسرو مسکین
ضعیف موری و بار فراق صد مرده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۷۵۸

ای فراق تو یار دیرینه
غم تو غمگسار دیرینه

درد تو میهمان هر روزه
داغ تو یادگار دیرینه

غرق خونم که می خلد هر دم
در دلم خار خار دیرینه

هر کسی را می و یاری ست و من
بی خبر از خمار دیرینه

هیچگه در حضور خواهم گفت
محنت انتظار دیرینه

ای دریغا که خاک خواهم شد
با دل پر غبار دیرینه

ای صبا، زینهار یاد دهش
گه گه از دوستدار دیرینه

گاه گاهی خرامشی نکنی
بر سر خاک یار دیرینه

چند گاهی خلاص یافته بود
جانم از کار و بار دیرینه

وه که باز آمدی و خسرو را
بردی از دل قرار دیرینه
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۷۵۹

ای رخت شمع حسن برکرده
شب عشاق را سحر کرده

مه به زلف تو گم شده، خود را
می بجوید چراغ بر کرده

لب تو بر شکر نهاده خراج
چشم تو اندکی نظر کرده

تن من نی شد و خیال لبت
بند بندم چو نیشکر کرده

عکس دندان تو به طرف دهن
قطره اشک را سحر کرده

پختگی دلم که پر خون است
دمبدم از غم تو سر کرده

بی خبر کرد ناله گوش مرا
لیک گوش ترا خبر کرده

بینمت یک شبی به خانه خویش
چو مهی سر به عقده در کرده

تو چو آب حیات بر سر من
من به پای تو دیده تر کرده

خسرو اندر میانت پیچیده
موی را خم ز مو کمر کرده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۷۶۰

مه به زلف تو گر شود بسته
هر زمان خوب تر شود بسته

گر به زلف تو چشم بگشایم
موی در مو نظر شود بسته

چون گشایی دهان شیرین را
تنگهای شکر شود بسته

گر ز جورت به چرخ ناله کنم
چرخ را هفت در شود بسته

دیده کز خواب بسته می نشود
هم به خون جگر شود بسته

از دم سرد من عجب نبود
آب چشمم اگر شود بسته

بنده خسرو که دل به مهر تو بست
کی به مهر دگر شود بسته
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۷۶۱

جهان تا مه روشنت ساخته
ز دلها فلک خرمنت ساخته

رخ خویش تا بیند اندر رخت
مه آیینه روشنت ساخته

قضا کرده یک جا هزار آرزو
خلاصه کشیده، تنت ساخته

غمت پر ز خون کرده دلها بسی
وزان غنچه ها گلشنت ساخته

میا تنگ، اگر خسرو تنگ دل
دل تنگ را مسکنت ساخته
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 176 از 219:  « پیشین  1  ...  175  176  177  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA