انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 18 از 219:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۶۸

بیا، ای دیده شهری به سویت
جهانی گم شده در جستجویت

بلا و فتنه کار افزای چشمت
جفا و کینه دست افزار خویت

که باشد آیینه آه و هزار آه
که در آغوش گیرد نقش رویت

مبادا بگسلد یک مویت، ارچه
جهان آویخت در یک تار مویت

کنم از آب دیده لب نمازی
چو پای هر سگی بوسم به کویت

بده دل گر توانی بی دلی را
که خواهد داد جان در آرزویت

نیم عاشق چو من از بیم مردن
نبینم سیر در روی نکویت

چو زنبور سیه گرد سر گل
بگردم بر سرت بیخود ز بویت

ز حیرت باز خسرو مانده بیهوش
خموشی بودی اندر گفت و گویت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۶۹

دریاب که جان خراب گشته ست
دل ز آتش غم کباب گشته ست

خون جگر آب شد ز عشقت
زهره نه که گویم آب گشته ست

پیش که گشایم این که زلفت
در گردن من طناب گشته ست

یک ره به من خراب کن گشت
دل بین که چسان خراب گشته ست

دانم که ز مهر عارض تست
اشکم که چو لعل ناب گشته ست

زلف تو سیه چراست ماناک
بسیار در آفتاب گشته ست

در کشتن خسرو آرزویت
بشتاب که بس شتاب گشته ست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۷۰

بازش هوس شکار برخواست
وز دلشدگان قرار برخاست

او مرکب ناز راند و از خلق
هر سوی فغان زار برخاست

او پیش شکار مست بگذشت
فریاد ازان شکار برخاست

من خاک شوم بر آن زمینی
کز توسن او غبار برخاست

صبر و دل و نام و ننگ ما برد
عشق آمد و هر چهار برخاست

عاشق نه یکی، هزار جان داد
ناله نه یکی، هزار برخاست

خواب دگرش به دیدن آمد
شاد آمد و شرمسار برخاست

از رنج منش چه شد زیادت
وز کشتن من چه کار برخاست

ای عقل، برو، ز ما که نتوان
زین میکده که هوشیار برخاست

با درد خوشم که نام مرهم
از خسرو دلفگار برخاست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۷۱

خط کز لب آن پسر دمیده ست
افسون است که بر شکر دمیده ست

بنگر که ز آب دیده یکی ست
آن سبزه خوش که بر دمیده ست

از رشک رخت سحر دم سرد
بر آینه قمر دمیده ست

برخاست ز آتش رخت دود
از بس که خط تو بر دمیده ست

آخر شکری بده به خسرو
زان لب که نبات بر دمیده ست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۷۲

عشق تو بلای جان بسندست
یک خنده ازان دهان بسندست

یک گردش چشم تو به مستی
فتنه به همان جهان بسندست

بیهوده به صید می زنی تیر
آن چاشنی کمان بسندست

تیغ از پی کشتنم چه حاجت؟
یک ناز بکن همان بسندست

گر من دل گم شده نیابم
بر همچو تویی گمان بسندست

گفتی که دعای صبر می خوان
نام تو بر این زبان بسندست

ای چرخ، بلا چه می فرستی
ما را غم آن جهان بسندست

گر دولت وصل نیست ما را
بدنامی مردمان بسندست

اندر تب غم طپید خسرو
آن نرگس ناتوان بسندست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۷۳

ما را دل زار مستمند است
و آویخته خم کمند است

ای جان کسی، دل رهی را
می پرس که نیک دردمند است

بدگوی که سرد گردد این دل
کز آتش شوق بر گزند است

تلخی نشنیدم از لبت هیچ
یا خود می تو هنوز قند است

خامان به نهان دهند پندم
با سوخته ای چه جای پند است

جان در خم زلف تست بنمای
تا بنگرمش که در چه بند است

تا خط تو نودمید گل را
بر سبزه هزار ریشخند است

خواهم سر سرو را ببرم
کز قد تو یک سری بلند است

آن روی که چشم بد ازان دور
بنمای که خسروش بسند است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۷۴

چشمم که بر روی تو فتاده ست
بر آفت خود نظر نهاده ست

راهیست برای بردن جان
ابروی کجت میان گشاده ست

خط تو درونه مرا سوخت
شک نیست کز آفتاب زاده ست

زلفت سر و پا شکسته زانست
کز سرو بلند او فتاده ست

انصاف من شکسته بستان
زان طره که داد ظلم داده ست

گفتی ز لبم بنوش باده
خون می نوشم، چه جای باده ست

خسرو ز تو بی قرار با تست
دل را چه کنم که خود مراد است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۷۵

آنجاست دل من و هم آنجاست
کان کج کله بلند بالاست

خوابش دیدیم دوش و مستیم
کان خواب هنوز در سر ماست

آهسته رو، ای صبا، بدان بام
کان مست شبانه من آنجاست

رحمی نکند بر این دل پیر
یاری که چو بخت خویش برناست

از دوزخ، اگر نشان بپرسند
من گویم خوابگاه تنهاست

می کش که به هر چهار مذهب
خونم هدرست و خانه یغماست

گفتند دلت خوش است، آری
در گونه روی بنده پیداست

خون می کنی و خبر نداری
بیچاره کسی که ناشکیباست

خسرو، جان ده که اندرین راه
کاری به سخن نمی شود راست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۷۶

زلف تو هنوز تابدار است
چشمت به کرشمه در خمار است

گفتی که وفا نیاید از من
سوگند مخور که استوار است

خون شد دل من، بگوی، ای باد
کان جان عزیز در چه کار است

کشتش به کدام بوستان است
سروش به کدام جویبار است

من گریه خویش دوست دارم
کز درد کسیم یادگار است

کارم غم عشق و بی قراری است
تا عمر عزیز برقرار است

ای شاهسوار، آهوان را
تیر تو نکوترین شکار است

عاشق که غم تو خورد وانگه
شادی طلبت، حرام خوار است

با تو به مثل هلاک خسرو
دیوانه و موسم بهار است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۷۷

چشمت که میان خواب نازست
یا رب که چه شوخ و دلنوازست

هر لحظه ز نیش غمزه تو
صد رخنه به روزه و نمازست

خونها همه خورد، این چه شکل است؟
دلها همه برد، این چه نازست؟

محمود به خاک شد هنوزش
دل سوی کرشمه ایازست

شبها غم خود به شمع گویم
کو نیز ز محرمان رازست

سوزنده کسیم نیست جز شمع
کان سوخته سر گدازست

فریاد رسی که در همه وقت
بر غمزدگان در تو بازست

جانا، تو به خواب شو که مستی
افسانه عاشقان درازست

سوز دل و آب چشم خسرو
بپذیر که از سر نیازست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 18 از 219:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA