انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 183 از 219:  « پیشین  1  ...  182  183  184  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۸۲۲

ای قامت چون شاخ گل، از برگ گل خندان تری
چون لاله تر نازکی، چون سرو در بستان تری

گل داشت وقتی بوی تو، آمد به دعوی سوی تو
از آفتاب روی تو شد خشک با چندان تری

یارب چه اندام تر است آن کت به پیراهن در است
آب حیات ار چه تر است، اما ندارد آن تری

اکنون که برنا می شوی، آرام دلها می شوی
هر چند دانا می شوی، از کودکان نادانتری

با عهدت، ای پیمان شکن، گفتی نمی یارم سخن
کز عهد زلف خویشتن بدعهد و بد پیمان تری

یوسف به هفده قلب اگر ارزان بود اندر نظر
گر جان دهم عالم به سر، از وی بسی ارزان تری

گفت منت آید گران، وز همچو من تو بر کران
خوبی و رعنایی، از آن هر روز نافرمان تری

سلطان کند گر هر زمان تیغ سیاست را روان
تو در سیاست جان جان، حقا کزو سلطانتری

گر جان کند خسرو زیان، با تو چه در گیرد از آن
کز بهر جان عاشقان هر روز نافرمان تری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۲۳

ای مه، بدین چابک روی، از آسمان کیستی
وی گل، بدین نازک تنی، از بوستان کیستی؟

سیمین تری از بادتر، در لب ز شیرینی اثر
با قامتی چون نیشکر پسته دهان کیستی؟

بادام چشمت پر فتن، عناب لعلت پر شکن
با ما نمی گویی سخن، بسته دهان کیستی؟

ترکی، ولی یغمانه ای، می بینمت تنها نه ای
باری از آن ما نه ای، آخر از آن کیستی؟

نی سر به پیمان می بری، نی هیچ فرمان می بری
ره می روی، جان می بری، سرو روان کیستی؟

از غمزه بیباک تو شد جان مردم خاک تو
ای من سگ فتراک تو، مطلق عنان کیستی؟

می نالد از غم چون چرس خسرو، نگویی یک نفس
کای مرغ نالان در قفس! از گلستان کیستی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۲۴

زینسان که از هر موی خود زنجیر صد دل می کنی
مردن هم از گیسوی خود بر خلق مشکل می کنی

هم جان و تن مأوای تو، هم دیده و دل جای تو
ای از تو ویران خانه ها هر جا که منزل می کنی

بیرون میا در آفتاب، آزرده م گردد تنت
با روی خود با روی او نسخه مقابل می کنی

دلها بری و خون کنی، ای ظالم، آخر رحمتی
آن دل که خواهی کرد خون بهر چه حاصل می کنی

با خار و خس خاک رهش کردم به دیده، گفت چون
می نایم از ننگ اندرون، خانه چه کهگل می کنی

بر من چه غمزه می زنی، کآمد به لب جانم ز غم
این جان یک دم مانده را بهر چه بسمل می کنی؟

ای پندگو، گر شد فزون از خوردن خون جگر
چون من نخواهم زیستن دانم چه بر دل می کنی

خاک ره خود می کنی آلوده از خون کسان
چون حق چشم ماست این، بهر چه بسمل می کنی؟

خسرو که در چاه زنخ اندازی و برناریش
جادوست، پس او را نگر، در چاه بابل می کنی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۲۵

ای چهره زیبای تو رشک بتان آزری
هر چند وصفت می کنم، در حسن از آن زیباتری

هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر
شمسی ندانم یا قمر، حوری ندانم یا پری

آفاق را گر دیده ام، مهر بتان ورزیده ام
بسیار خوبان دیده ام، اما تو چیز دیگری

ای راحت و آرام جان، با قد چون سرو روان
زینسان مرو دامن کشان، کآرام جانم می بری

عزم تماشا کرده ای، آهنگ صحرا کرده ای
جان و دل ما برده ای، این است رسم دلبری

عالم همه یغمای تو، خلقی همه شیدای تو
آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری

خسرو غریب است و گدا، افتاده در شهر شما
باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۲۶

جان به فدات می کنم، بو که از آن من شوی
مرده تنی من ببین، کوش کز آن من شوی

شد به بقین دیگران ماه تمام روی تو
چشمه آفتاب شو، گر به گمان من شوی

چند به چربی زبان همچو چراغ سوزیم
سوخته عاقبت گهی هم به زبان من شوی

گر به فغان من ترا دردسری ست، باز ده
نیستم آن طمع که تو دردستان من شوی

سیم بگیرم از برت، گر بکنی عنایتی
وام بخواهم از لبت، گر تو ضمان من شوی

برگذر دو چشم من کاب روانست در گذر
پیش که غرقه ناگهان ز آب روان من شوی

فتنه خسروی به رخ، پهلوی من نشین دمی
بو که به چیزی از بلا، فتنه نشان من شوی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۲۷

نیست دلی که هر دمش آفت دین نمی شوی
مهر فزون نمی شود تا تو به کین نمی شوی

صد ستم و جفای تو یاد نمی کنم به دل
هیچ فرامشم به دل، ای بت چین، نمی شوی

می نگری در آینه، من ز قرار می شوم
گر چه تو نیز می شوی، لیک چنین نمی شوی

از تو چنین که می رسد نور به ماه آسمان
در عجبم که تو چرا ماه زمین نمی شوی!

جان کسان که می شود هر شبی ار به کین تو
خود دل تو نمی شود تا تو به کین نمی شوی

جور و جفا نبود بس، بر سکنات نیز شد
باری از آن بتر مشو، گر به از این نمی شوی

آخر امید پای تو داشت سرم به خاک ره
گیر که از کرشمه تو بر سر این نمی شوی

چون دل خسرو از غمت گوشه نشین غم شده
وه که تو هیچگه بر او گوشه نشین نمی شوی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۲۸

قصد که داری، ای پسر، باز چنین که می روی
کآفت و فتنه نوی در دل و دین که می روی

باز دگر بلای جان آمد و تا گرفت خون
تا به تو افتدش نظر، مست چنین که می روی

غمزه بس است قتل را، تیر و کمان چه می بری؟
غصه همی کشد مرا، زین به کمین که می روی

گر چه نمی کشی مرا، هم نفسی ز پا نشین
بر من خسته جان و دل از نو همین که می روی

می روی اندرون جان ور به دروغ گویمت
سر بشکاف، جان بکن، نیک ببین که می روی

خلق نداند اینکه هست از پی فتنه رفتنت
خسرو اگر نمی شود بر سر این که می روی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۲۹

می گذری که سینه را وقف هوای خود کنی
من که بوم که بر دلم داغ جفای خود کنی

گویمت این چنین مرو، وز بد چشم کن حذر
لیک تو گفت نشنوی، کار برای خود کنی

حیف بود که در روش پای تو بر زمین رسد
دیده به خاک می نهم، گر ته پای خود کنی

ماهی و آفتاب سان گرم بر آسمان روی
آه مرا اگر شبی راهنمای خود کنی

گفتی اگر نگه کنی دو رخ من سزا کنم
آینه گر کنی نگه، هم تو سزای خود کنی

جان تو هست در دلم، وز سر لطف و مردمی
هر چه بجای دل کنی، آنگه بجای خود کنی

خسرو از اشتیاق تو سوخته گشت و وقت شد
گر نظری به مرحمت سوی گدای خود کنی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۳۰

دست به گل نمی زنی، زانکه نگار من تویی
بوی سمن نمی کشم، زانکه بهار من تویی

روی زمین گر از صبا سیرگه شکوفه شد
من چه گره کنم از آن، لاله عذرا من تویی

گر ز قرار می رود هوش من از تو، گو برو
من به قرار خود خوشم، هوش و قرار من تویی

گر چه سوار آسمان خانه به خانه می رود
کی نگرم به سوی او، فتنه سوار من تویی

چشم من از نگار خون نقش تو می کند به رخ
دل بنهم به نقش او هر چه نگار من تویی

خسرو خسته بر درت کشته تیر غمزه شد
هیچ نگفتی، ای فلان، کشته زار من تویی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۳۱

کج کلها، کمان کشا، تنگ قبای کیستی؟
لابه گرا و دلبرا، عشوه نمای کیستی؟

زیر کلاه جعد تو بر کمرت کشیده سر
بسته به چابکی کمر چست قبای کیستی؟

مرکب ناز کرده زین، داده به تیغ غمزه کین
ساخته آمده چنین باز برای کیستی؟

سینه بنده جای تو، دیده به زیر پای تو
ما همه در هوای تو، تو به هوای کیستی؟

تا رخ خود نموده ای، جان ز تنم ربوده ای
کاهش من فزوده ای، مهر فزای کیستی؟

خانه جان همی بری، دانه دل همی خوری
نیک بلند می پری، مرغ هوای کیستی؟

خسرو خسته را سخن بسته شد از تو در دهن
طوطی شکرین من، نغز ندای کیستی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 183 از 219:  « پیشین  1  ...  182  183  184  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA