انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 188 از 219:  « پیشین  1  ...  187  188  189  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۸۷۲

به بت نمای مرا ره، اگر به دین نتوانی
به مهرکش سگ خود را، اگر به کین نتوانی

گهم نوازی، گاهی بود که تیغ برانی
مراد تست، چنان کن، اگر چنین نتوانی

به نازگویی، بوسی دهم اگر بدهی جان
من آن توانم کردن، ولی تو این نتوانی

بیا و تکیه برین چشم شب نخفته من کن
که با چنین تن و اندام بر زمین نتوانی

مگو تو تلخ که جان می بری به گفتن شیرین
مرا به زهر گهی کش، کز انگبین نتوانی

خوش است باغ، ولیکن نایستد دلم آن جا
که تو شنیدن این ناله حزین نتوانی

دلا، بکش ز بلند آستانت دامن دعوی
که خاک رفتن آنجا به آستین نتوانی

نخست از سر جان خیز خسروا و پس آنگه
به آشکار برو زن، گر از کمین نتوانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱۸۷۳

هلال عید نمود، ای مه دو هفته، کجایی؟
که دوستان را روی چو عید خود بنمایی

برون خرام کله کج نهاده تا به نظاره
ز پرده ها به در افتند لعبتان ختایی

اگر تو باد به سر می کنی، رسد که به خوبی
چو غنچه لعل کلاه و چو سبزه سبزقبایی

نماز عید به محراب ابروی تو کنم من
نه من که جمله جهان، چون به عیدگاه درآیی

چرا روایی اشکم به پیش روی تو نبود؟
گلاب را بود آخر به روز عید روایی

هر آنچه در دل من بود، ریختند به صحرا
دو چشم من که به خونم همی دهند گوایی

بخوان به نزد خودم تا چو بخت سوی تو آیم
کجاست دولت آنم که تو به سوی من آیی

به جور می کشم، این جرم خسروست، نه از تو
که تو چو لطف ملک جان فزای عمر فزایی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۷۴

سلام و خدمت ما، ای صبا، به یار بگوی
فغان و زاری بلبل به نوبهار بگوی

برفت طاقت صبر و نماند قوت عقل
بگوی حال من او را و زینهار بگوی

ز خون دیده همه دست من نگار گرفت
مگر که دست بگیرد بدان نگار بگوی

هزار جور کشیدم ز غم که نتوان گفت
یکی اگر بتوانی از آن هزار، بگوی

اگر ز بنده فراموش کرد، یادش ده
وزین سخن دو سه بر وجه یادگار بگوی

بنای عافیتم کاستوار بود از صبر
خراب شد ز غمم دار استوار بگوی

حدیث چشم چو دریا بگو و زین مگذر
چو زین گذشت، حدیث لب و کنار بگوی

اگر چه هر چه بگویی به عکس کار کند
تو باری اینقدر از بهر عکس کار بگوی

اگر چه او نشود ز آن خویش خسرو را
تو ز آن خود بکن و بهر کردگار بگوی[vimeo=null]
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۷۵

ای باد صبحگاه به من نام او بگوی
خوناب غیرتم به لب جام او بگوی

جان بو که خوش برآیدم امروز پیش او
چیزی دگر مگوی، همین نام او بگوی

بستان دعای سوخته ای، وز لبش مرا
آلوده کرشمه دشنام او بگوی

یار است یا خیال؟ نمی دانم اینقدر
آن کیست در طواف بر آن بام او بگوی

شبها منم ز غمزه او غرق خون ناب
این ماجرا به نرگس خودکام او بگوی

پیغام داد کز سر تیغت سر افگنم
حاجت به تیغ نیست، به پیغام او بگوی

وامی ست جان خسرو از آن روی همچو مه
گر ممکن است بر رخ گلفام او بگوی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۷۶

گاهم ز غمزه ها هدف تیر می کنی
گاهم زبون چشم زبون گیر می کنی

من جامه کاغذین کنم از رشک کاغذت
کان را چو برگ که هدف تیر می کنی

خونها که می خورانیم، از تو بدین خوشم
گویی به کام من شکر و شیر می کنی

شب گوییا به خواب لبم بر دهان تست
این خواب را بگو که چه تعبیر می کنی؟

من از غمت خمیده، تو گویی جوان شدی
خوش خنده ایست اینکه به تدبیر می کنی

گفتی بلا رسد که به خواریت می کشد
جان عزیز من، تو چه تقصیر می کنی؟

هر دم مگو، ز یاری خسرو مراست شک
زیرا سخن مخالف تقدیر می کنی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۷۷

ای یار پر نمک، جگرم ریش می کنی
قصد هلاک سوخته خویش می کنی

از دیده شرم دار، گرت بیم آه نیست
بی موجبی چرا دل من ریش می کنی؟

آخر کجا روا بود، ای ناخدای ترس
این سلطنت که با من درویش می کنی

ای آنکه پند می دهیم از برای عشق
چندین مدم که آتش من بیش می کنی

جانا، ز طعنه کشته شدم، کاین دل مرا
آماج تیر دشمن بدکیش می کنی

چشمت به خواب می رود، آن مست را بگوی
آخر چه کرده ایم که در پیش می کنی

جوری که می کنی تو، مرا آن نمی کشد
این می کشد که پیش بداندیش می کنی

گر بوسه خواهم از مژه، گویی جواب تلخ
بوسه مده، چرا سخن از نیش می کنی؟

خسرو به آرزو چو خیالت به جان خرید
در کار او هنوز چه فرویش می کنی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۷۸

بت من، بت پرست را چه زنی؟
مستم از عشق، مست را چه زنی؟

روی خود پوش، چشم را چه کنی
بت شکن، بت پرست را چه زنی؟

آخر از شست دور کن یک تیر
به یکی تیر شست را چه زنی؟

عالمی در رهت نشسته بماند
راه اهل نشست را چه زنی؟

من که بر آستانت پست شدم
لگد قهر، پست را چه زنی؟

چون زبردست را نیاری زد
خود بگو زیر دست را چه زنی؟

تیغ بهر شکست کافر زن
خسرو پر شکست را چه زنی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۷۹

هیچ شکر چو آن دهان دیدی؟
هیچ تنگ شکر چو آن دیدی؟

این زمانت که در کنار آمد
جز کمر هیچ در میان دیدی؟

در چمن همچو شمع مجلس ما
طوطی آتشین زبان دیدی؟

در سخن جز شراب آتش فام
ز آب آتش نشان نشان دیدی؟

راستی را شمایل قد او
هیچ در سرو بوستان دیدی؟

پرتو روی او بگو روشن
هیچ در ماه آسمان دیدی؟

همچو غرقاب عشق او، خسرو
هیچ دریای بیکران دیدی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۸۰

گر منت می کنم عنان گیری
تا کی از چون منت کران گیری؟

هر زمان از کرشمه ابرو
بهر خونریز من کمان گیری

دل گرفتار تو از آن کردم
که مرا از برای جان گیری

غمزه و چشم تو نکو داند
این زبون کردن، آن زبان گیری

آفتابی، ولی نخواهم گفت
که تو زان چیزها جهان گیری

بین دهان چو خاتم خود را
تا خود انگشت در دهان گیری

منم و هر دو مردم چشمم
که دو سه بنده رایگان گیری

بوسه گفتی و گر لبت گیرم
این نباید، حساب آن گیری

گویدت دل که ترک خسرو گیر
ترسم از کودکی همان گیری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۸۱

تا تو روی چو ماه بنمایی
نتوان دید روی بینایی

نیم بالای تو نباشد سرو
که تو سرو تمام بالایی

به تماشا قدم چه رنجه کنی؟
تو که سر تا قدم تماشایی

گویی از حسرت نبات لبت
شیشه گر گشت چرخ مینایی

روی بنمای تا درو داریم
کز رخ آیینه مصفایی

پیشتر زانکه برد دانی رنگ
نتوانی که روی بنمایی

پیش زلفت فتاده ام شبها
دیو می گیردم ز تنهایی

بسته زلف را بگو، یاری
کای فلان، در کدام سودایی؟

بی تو چون زلف تو پس آمده ام
چه شود، گر به رفق پیش آیی؟

بوسه ای چند بنده خسرو را
بر لب خود برات فرمایی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 188 از 219:  « پیشین  1  ...  187  188  189  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA