انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 19 از 219:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۷۸

یک موی ترا هزار دام است
یک روی ترا هزار نام است

زان سرو به بوستان بلند است
کز قد تو قایم المقام است

گر مه به تو ناتمام پیوست
رخسار تو، ماه من تمام است

زلف سیهت فتاده در پای
بهر دل خلق پای دام است

دانا لب تو، اگر ببوسد
فتوی ندهد که می حرام است

می بگذارد دل از تو، زیراک
تو آبی و آن سفال خام است

خسرو به تو هم عنان نخواهم
زین توسن چرخ بدلگام است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۷۹

زلف سیه تو مشک چین است
بالای تو سرو راستین است

لعل تو نگین خاتم حسن
وان خط تو نقش آن نگین است

گر موم بود میان خاتم
در خاتم لعل انگبین است

ماهست رخت در آن سخن نیست
قندی است لبت سخن در این است

هر لحظه کشد بکشتنم تیغ
چشم تو که شوخ و نازنین است

گفتم که ترا کمین غلامم
گر هست گناه من همین است

ما را ز لب تو نیست قسمی
تدبیر چه سود، قسمت این است

تو غمزه چه می زنی به خسرو
کین تیر سپهر در کمین است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۸۰

می نوش که دور شادمانیست
خوش باش که روز کامرانیست

سر بر مکش از شراب کایام
از تیغ اجل به سر فشانیست

این دل که ز عشق می خورد خون
با دشمن خود به دوستگانیست

مغرور مشو به بانگ نایی
کاواز درای کاروانیست

هر دم که به خوشدلی برآید
سرمایه حاصل جوانیست

ساقی دل مرده زنده گردان
زان می که چو آب زندگانیست

عشق آمد و عقل رخت بر بست
این هم ز کمال کاردانیست

بی خوابی و عاشقیست کارم
سگ بهر وفا و پاسبانیست

خسرو به گزاف چند لافی
بانگ دهل از تهی میانیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۸۱

ای خوانده، بتان حسن شاهت
وز قلب شکستگان سپاهت

دودیست بر آتش جهانسوز
آن سبزه خط که شد سیاهت

شد در ز نخت هزار جان عرق
از خوی چو بر آب گشت چاهت

هر لحظه جراحتی است در جان
بینم چو ز دور گاه گاهت

دزدم نظر از دو چشم خود نیز
دزدیده چو بنگرم به ماهت

تفسیده چو پر خورد بمیرد
زان روی نمی کنم نگاهت

شد گریه ای، ار چه پای گیرت
بردن نتوان بدین ز راهت

بسیار شد آه خلق، هشدار
کین باد نیفگند کلاهت

گر خون ریزی ز صد چو خسرو
رخساره بس ست عذر خواهت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۸۲

دیوانه شدم در آرزویت
ای چشم جهانیان به رویت

جان تو که بد شده ست حالم
وان بد همه از رخ نکویت

دی روی تو دیدم و نمردم
شرمنده بمانده ام ز رویت

بوی خوشم آید از تو در جیب
گل داری یا همین است بویت

پرسی که چگونه ای ز من دور؟
دور از تو چه پرسیم، چو مویت

خاک تن من سرشته چونست
در خور نشد آب ازین سبویت

ماییم و تحیر و خموشی
وافاق همه به گفت و گویت

گفتی تو که آب خوردن آور
امروز به دیده ام چو جویت

خسرو به کمند تو اسیر است
بیچاره کجا رود ز کویت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۸۳

وقتی غباری زاستان بفرست سوی چاکرت
تا کی تهی چشم کند با دیده ام خاک درت

دستی بده، ای آشنا، درماندگان را، چون که شد
غرقه به هر یک قطره خوی صد دل به رخسارترت

دریافتم دل دزدیت، از غمزه غماز تو
آن پرده ما باز شد، چون گشت پیدا گوهرت

ای ابر، گه گاهی بگو آن چشمه خورشید را
در قعر دریا خشک شد از تشنگی نیلوفرت

گر چه ز رحمت آیتی شبها عذابی بر دلم
از بس که آیات الم خوانم همه شب از برت

آخر کم از نظاره ای از دور در نخل قدت
دست امیدم کوتهست از شاخ سبز نوبرت

در بند پروازست جان، بگذار سیرت بنگرم
زینسان که بینم حال خود مهمان که بینم دیگرت

میکن جفا تا پیش تو می ریزم از دیده گوهر
زیرا که تو زیبا رخی زین به نباشد زیورت

گویی به خنده، خسروا، زان توام، گر چه نه ای
تسکین جان خویش را ناچار دارم باورت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۸۴

روز نوروزست و ساقی جام صهبا برگرفت
هر کسی با شاهد و می راه صحرا بر گرفت

گرد ره بر چشم خود نرگس که دردش هم نکرد
خوبرویی را که پا بهر تماشا برگرفت

سرو با خوبان خرامش کرد و نی می خواست، لیک
پا نکردش پا اگر چه بیشتر پا برگرفت

هست صحرا چون کف دست و بر او لاله چو جام
خوش کف دستی که چندین جام صهبا برگرفت

نرگس اندر پیش گل، گر جام می بر سر کشید
باغبانش مست و لایعقل از آنجا برگرفت

لاله را سودای خامی بود، با صد شربت ابر
از دماغ لاله نتوانست سودا بر گرفت

در چمن رفتم که نرگس چینم از پهلوی گل
چشم نتوانستم از روهای زیبا برگرفت

کار با دیوانگی افتاد خسرو را، از آنک
سر ز می خوردن نخواهد ساقی ما برگرفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۸۵

شهسوارم آمد و از سینه جان را برگرفت
دولت بادی که آن سرو روان را برگرفت

بار و جان هر دو درین تن بود و جان آمد درون
یار را گفت این چه باشد با تو جان را برگرفت

دی که کرد ابر بلند آن یار خلقی را بکشت
گوییا ترکی به خونریزی کمان را بر گرفت

سرخ گل کز آب چشم من به کوی او دمید
گریه خون کرد بر وی هر که آن را برگرفت

گفتمش گویم غم خود چون بدیدم دم نماند
زانکه حیرت از لب خسرو زبان را برگرفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۸۶

هر قدم کاندر راه آن سرو خرامان برگرفت
دیده خاک راه او دامان به دامان برگرفت

سر به صد زاری نهادم بارها بر پای او
کافرم گر هیچگاه آن نامسلمان برگرفت

جان به پنهانی ز ما بر بود و پیدا هم نکرد
دل به دشواری به ما بربست و آسان برگرفت

دل که اندر زلف او گم گشت نتوان یافتن
چشم کان بر روی او افتاد نتوان برگرفت

باد نوروزی که صد نقش آورد بر روی آب
دید لعلش را قدم از آب حیوان بر گرفت

خوی او خاص از پی ما بیوفایی شیوه کرد
یا جهان رسم وفادراری ز دوران برگرفت

هر در افشانی که خسرو کرد از نوک قلم
چشم خون افشان او از نوک مژگان بر گرفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۸۷

روزگاری شد که دل با داغ هجران خو گرفت
از نصیحت باز کی گردد دلی کان خو گرفت

مشکل ست آزاد بودن، دل که با دلبر نشست
مردنست، از تن، جدایی دل که با جان خو گرفت

عقل بیرون شد ز من، پرسیدمش کین چیست،گفت
ما که هوشیاریم با دیوانه نتوان خو گرفت

من شبی چون کوه دارم زین دل کوتاه روز
خرم آن ذره که با خورشید تابان خو گرفت

طاقت رویت ندارم، گر چه می دانم از آنک
چشم بی اقبال من با پای دربان خو گرفت

طاقت رویت ندارم، گر چه می دانم، از آنک
چشم بی اقبال من با پای دربان خو گرفت

آگهی کی دارد از اسکندر تشنه جگر
خضر تنها خوار کو با آب حیوان خو گرفت

دل به زلفت ماند، ازو بوی مسلمانی مجو
زان که عمری رفت کاندر کافر ستان خو گرفت

گر خیالت مونس دل شد مرا، بازش مدار
هم به من بگذار کین یوسف به زندان خو گرفت

مردمان گویند خسرو چونی از سر کو ب عشق
چون بود، گویی که آن با زخم چوگان چو گرفت
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 19 از 219:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA