انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 190 از 219:  « پیشین  1  ...  189  190  191  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۸۹۲

عزیزی همچو جان، ار چه چو خاکم خوار بگذاری
به حق عزتی کاندر دل من دارد آن خواری

جفا پیرایه حسن است، آن کن جان من بر من
که خوبان را نزیبد زیور مهر و وفاداری

به تیغم گر کنی صد شاخ و از بیخم بیندازی
ترا سرسبز می خواهم، ندارم برگ بیزاری

ز غمزه کشتیم، اکنون به بوسیدن لبی تر کن
کرم کن آخر این شربت که زخمی خورده ام کاری

چو گم کردم به زیر خاک در کوی فراموشان
فرامش گشتگان خاک را گه گاهی یاد آری

وه، ای خواب اجل، آخر نخواهی آمدن وقتی
هم امروزم به خوبان خوش که من مردم ز بیداری

به هشیاری ندارم تاب غم، ساقی، بیار آن می
که آتش رنگ شد، آتش زنم در روی هوشیاری

مزن، ای دوست، چندین بر گرفتاران دل طعنه
مبادا هیچ دشمن را به دست دل گرفتاری

به صد جان شکر می گوید، جفاهای ترا خسرو
شکایت گونه ای دارد هم از تو گر بدین کاری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۹۳

گهی بنما و گه پوشیده دار آن روی گلناری
چه غم دارد ترا، بگذار تا میرم بدین خواری

خرابم هم به یک دیدن، من دیوانه در رویت
کسی را برده این می کو کند دعوی هوشیاری

لبت در خواب می بوسیدم امشب، بلعجب کاری
که می در خواب می خوردم، این زمان مستم به بیداری

خوشم با تو درین سودا که باشم با تو در کنجی
تو سوی خویش ندهی راه و من پیشت کنم زاری

ندارد چشم من بر آستانت سیری از سودن
مگر کز خاک گردد سیر، وه این دیده ناری

ز جورت ذوق می گیرم که کاری ناید از خوبان
بجز شوخی و بدخویی و تندی و جفاکاری

تو زهد خود کن، ای زاهد، مرا بگذار با شاهد
به رسوایی و قلاشی و جرعه خواری و خواری

اگر چش غمزه خونخوار صد خون می کند هر دم
مبارک باد، بر سلطان من رسم ستمگاری

به صد سختی بخواهد کشتنم غم بعد ازین، زیرا
نماند آن دل که خسرو را به غم می کرد غمخواری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۹۴

ز من که عاشق و مستم صلاح کار مجوی
خزانست در چمن عاشقان، بهار مجوی

دلم به صحبت مستان و شاهدان خو کرد
نشان تقوی ازین رند دردخوار مجوی

چو من ز خون دل سوخته سیه رویم
سپید رویی من زین سیاه کار مجوی

نروید از گل من جز گیاه بدنامی
گل سلامت ازین خاک خاکسار مجوی

به جز فساد ز فاسق دگر عمل مطلب
به جز وفا ز مقامم دگر شمار مجوی

ز اهل میکده جز ناکسی جمال مخواه
به کنج مزبله جز ماکیان شکار مجوی

دلا، چو هدیه جان پیشکش نخواهی کرد
بر آستانه سلطان عشق بار مجوی

سوار چابک من، آمدم به بندگیت
قرار بندگیم ده، ولی فرار مجوی

چو خسرو راز بتان زینهار نتوان یافت
مجو رهایی از آن بند و زینهار مجوی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۹۵

ای باد صبح گاهی، خه از کدام سویی؟
وی بوی مهربانی، وه از کدام بویی؟

گر چه غمت به خونم تعویذ می نویسد
تعویذ جانت سازم، ای آیت نکویی

پنهان مشو ز دلها، آتش زن آشکارا
هر روز گرم تر کن بازار خوبرویی

خونها ز دیده سویت رفت و شبی نگفتی
کای آب آشنایی، تو از کدام جویی؟

تو مست همچو غنچه، دل در خیال حسنت
گلبرگ من، نگویی تو در کدام بویی؟

با آن که کشته گشتم از خنجر جفایت
بوی وفات آید، گر خاک من بگویی

ای باد، من نیارم گفتن که پاش بوسی
لیکن سلام چشمم با خاک در بگویی

چندم ز گریه بگویی، ای پندگو، که بازآ
پیکان درون سینه، خون از برون چه شویی؟

شب قصه های خسرو پیش که گویم، ای جان؟
با تو نگویم، ای دل، زیرا که زان اویی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۹۶

نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی
که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی

ز شرم سر به گریبان فرو برد غنچه
اگر به باغ روی، کان چنان گل اندامی

چو ذره زیر و زبر می شوند مشتاقان
در آن زمان که چو خورشید بر سر بامی

اگر تویی به سرانجام بد ز من خرسند
کدام حال مرا به ز بد سرانجامی؟

به سینه می گذری هر دمی و می سوزی
که آتشی تو، به خاشاک در نیارامی

نگشت سیر ز طوفان آتش شوقت
دلم که بود گوارانش دوزخ آشامی

کسی که لاف زد از سوز عشق شمع وشان
اگر کم است ز پروانه ای، زهی خامی

چرا کشد ز گریبان عشق سر آن کو
نکرده پاره یکی پیرهن به بدنامی

بباز بهر هوس جان به کام دل، خسرو
که هست مر همه را مردنی به ناکامی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۹۷

دلم که لاف زدی از کمال دانایی
نگر که چون شد از اندیشه تو سودایی

دمی اگر چه که جان من از تو تنها نیست
به جان تو که به جان آمدم ز تنهایی

در انتظار نسیمی ز تو به راه صبا
گذشت عمر گرامی به باد پیمایی

اگر چه عرصه عالم پر است از خوبان
بیا که از همه عالم مرا تو می نایی

چو وصل نیست مرا، قرب تو همینم بس
که استان خود از خون من بیالایی

چو گل فشانی بر دوستان خود کم از آنک
مرا طفیل همه سنگسار فرمایی

دلم که رفت، نیاورد یاد هم چیزی
از آن مسافر آواره گرد هر جایی

درید جامه عمر و نماند آن مقدار
که زیر پا بکشم دامن شکیبایی

به بند باز نیامد چو خسرو از خوبان
رهاش کن که بمیرد کنون به رسوایی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۹۸

هر بار که تو در دل شب در دلم آیی
خون دلم آید ز دو دیده به روایی

ای جان به تو می دادم و یادم نکنی هیچ
فریاد که جانم به لب آمد ز جدایی

آیی چو خرامان و زنی راه همه خلق
با آن روش و ناز، چه گویم، چه بلایی

جانم به سر رفتن و شکل تو کشنده
بیچاره من آن دم که تو در پیش من آیی

بی دیدن روی تو، چه گویم به چه روزم؟
یارب که تو این روز کسی را ننمایی

ای شاهد سرمست، ببر موی کشانم
تا در سر و کارت کنم این زهد ریایی

چون طوطی آموخته با شکر دردت
در بند بمیرم که نیم خوش به رهایی

خوش وقت من آن دم که کشم باده به یادت
چون جان بدهم بر سر کویت به گدایی

هر شب منم و خاک سر کوی تو تا روز
ای روز و شب اندر دل خسرو، تو کجایی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۸۹۹

تو، ای پسر، که از این سو سوار می گذری
مرا کش ارز که برای شکار می گذری

ز دوستان که به جولانگه تو خاک شدند
به شوخی تو که ای شرمسار می گذری

هزار دل به دوال عنایت آویزان
تو بر شکسته از ایشان سوار می گذری

جراحتی بجز این نیست آشنایان را
که آشنایی و بیگانه وار می گذری

چه مرهمی که فزون است در دم، ار چه دمی
هزار بار به جان فگار می گذری

تو مست خراب چه دانی که تا چه می گذرد؟
در آن دلی که به شبهای تار می گذری

تو در درون دل تنگ من خلی همه شب
گلی، ولی به دلم همچو خار می گذری

قرار وصل خوش است ار چه دیر می بینم
ولی چه سود که زود از قرار می گذری

بلاست ناله خسرو، برون میا زین بیش
که مست می رسی و در خمار می گذری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۰۰

ما را در آرزویت بگذشت زندگانی
باقیست تا دو سه دم، دریاب گر توانی

چشمت که کشت ما را باشد همین قصاصش
کز دور مردن من بنماییش نهانی

گر این تن چو مویم بوده ست از تو گویی
تو دیر زی که اینک مردیم از گرانی

رشک آیدم ز تیغت بر عاشقان دیگر
این لطف هم مرا کن از بهر آن جوانی

چون بر سرم رسیدی، بر من مبارک آمد
مردن بر آستانت، ای جان زندگانی

شکر غم تو گویم کز دولتش همه شب
با دیده در شرابم، با دل به دوستگانی

با سوز خود خوشم من، بر من مخند گه گه
تا بیشتر نگردد این داغهای جانی

گر بگذری بدانسو، ای باد، زلف او را
زان گونه کو نداند، از من دعا رسانی

بی او، دلا، ز خسرو کم جو قرار و سامان
کو رسم صبر داند، لیکن چنانکه دانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۰۱

هوس پخته ست این پروانه بهر خویشتن سوزی
بیا و خانه روشن کن ز بهر مجلس افروزی

چه آتش می زنی زینسانم، ای دور از تو چشم بد
دل و جان است آخر نی سپند است این که می سوزی

گر از بی مهری چشمت گله کردم بنامیزد
که آموزد کمان ابرویت را رسم کین توزی

چو دیدی مردنم، گفتی که روزی روی بنمایم
چنین روزی همم در زندگی یعنی شود روزی

سگت هم می رمد از من، توانی مردمی کردن
که چون بازو کنم طوقش به تیری بازویم دوزی

چه اغرا می کنی در خون خسرو چشم بدخو را
به رحمت ره نما قصاب را، کشتن چه آموزی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 190 از 219:  « پیشین  1  ...  189  190  191  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA