انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 191 از 219:  « پیشین  1  ...  190  191  192  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۹۰۲

به ناز هر نفسی سوی من گذر چه کنی؟
همین که این دل من خون کنی، دگر چه کنی؟

اگر چنین که تویی نیم شب روی بر بام
تبارک الله تا بر سر قمر چه کنی؟

یکی کرشمه ابروت بهر فتنه بس است
به گرد روی ز مو این همه حشر چه کنی؟

خدای از پی دل بردن آفرید ترا
تو موی بهر چه بافی و سر به بر چه کنی؟

چو هر چه کردم امانم نبود از دستت
کنون ز دیده بخواهم کشید هر چه کنی

نعوذبالله امید وفا ز پس از تو
من استوار ندارم ترا، اگر چه کنی

کمر همی طلبی تا به کشتنم بندی
ترا که نیست میانی، بگو کمر چه کنی؟

ز رنج خسرو گفتی همیشه بر حذرم
کنون که کار دل از دست شد، حذر چه کنی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۰۳

ای جان ز تن رفته، به تن باز کی آیی؟
وی سرو خرامان، به چمن باز کی آیی؟

جانی تو که از دوری روی تو بمردم
تا زنده شوم باز، به من باز کی آیی؟

شد جان هوایی به عنان گیری تو، لیک
زان باد تو، ای ترک به من، باز کی آیی؟

ما را وطن تنگ و تو خو کرده به صحرا
در ظلمت زندان وطن باز کی آیی؟

سرمایه خسرو به جهان جز سختی نیست
عمری که تو رفتی به سخن، باز کی آیی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۰۴

تو نیز ای بی وفا، تا کی ستم بر جان من خواهی؟
بیا تا کین من از بخت بی سامان من خواهی

چه کم گردد ز خاک پای تو، آخر اگر گاهی
بدین مقدار عذر دیده گریان من خواهی

اگر جان بایدت، پیش آی و بی فرمان من، بستان
که از بیگانگی باشد، اگر فرمان من خواهی

اگر خواهم دهی بوسی به پشت پای خود بینی
وگر خواهی نهی، داغی دل بریان من خواهی

مرا تا زنده ام از درد عشقت راحتی نبود
بکش تیغ و سرم بفگن، اگر درمان من خواهی

بدان می ماند، ای غمزه که جان می خواهی از خسرو
من مسکین چه خواهم دیگر، ار تو جان من خواهی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۰۵

ز من برگشته ای، جانا، ندانم با که می سازی؟
حدیث ما نمی پرسی، که داند با که همرازی؟

کلاه اندازد از سر گاه دیدن قامت خوبان
تو سر می افگنی، جانا، مکن چندین سرافرازی

نوازش می کنی و جان برون می آید از حسرت
توانی مردمی کردن که چشمی بر من اندازی

دلم گر کافری ورزید گریه چیست، ای دیده؟
چو نتوانم که بستانم، مکن بیهوده غمازی

مرا بر جان رسیده زخم و او مشغول ناز خود
شکاری می طپد در خون و ترک مست در بازی

بقای شمع باد، ار صد هزاران چون تو می میرد
ایا پروانه مقبل که بر آتش به پروازی

چو جانان کرد جا در دل، تورو، ای جان بی حاصل
که با سلطان به یک خانه گدایی را چه انبازی؟

ز درد آگه نه ای، ای پارسا، زان می دهی پندم
اگر چون من شوی بی دل، بدین گفتن نپردازی

چه درد سر دهی، خسرو، ز گفت و گوی خویش او را
چه نالی اندران بستان، نه بس مرغ خوش آوازی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۰۶

بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری
اگر به صورت زیبای خویش مغروری

دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟
به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری

به بلبلان برسانید تا نفس نزنید
که غنچه پای برون می نهد ز مستوری

مرا چو از تو اجازت به زندگانی نیست
به زیر پای تو جان می دهم به دستوری

ترا که شوق عزیزی نسوخت، کی دانی؟
که چیست بر دل خسرو ز داغ مهجوری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۰۷

هندوی زلف را چو تو یغما چنین دهی
در روم و ری منادی تاراج دین دهی

پیش لب تو گر چه گداییست کار من
ملک جهان مراست، گر انگشترین دهی

چون من روم، به تربت من بوسه ای زنی
حلوای روح من چو دهی، این چنین دهی

آنجا که گشت تست، بگو تا شویم خاک
باری چنین چو کشته خود را زمین دهی

جان بردن نهفته، میاموز غمزه را
جلاد را چه استره در آستین دهی؟

تلخی عشق بی مزه گردد ز نوش وصل
ناخوش میی که چاشنیش انگبین دهی

من کیستم که خنده زنی تو به روی من؟
خسرو خس و بهاش تو در ثمین دهی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۰۸

چو لب زنی به می و در میان بگردانی
من آن شراب نگویم که جان بگردانی

مگرد ساقی ازینسان چه آرزو داری؟
که مست بی خبرم در جهان بگردانی

گران رکابی حسنت بس است مستی ما
چه حاجت است که رطل گران بگردانی

خوش آن زمان که بری نام عاشقان، وانگاه
که نام من به لب آید، زبان بگردانی

مرا بکشتی و خصمان به خون گرت گیرند
به یک کرشمه دل همگنان بگردانی

رسد که روی بگردانی از رهی، لیکن
چگونه روی من از آستان بگردانی

فدای چشم توام وز سرم کنی زنده
گرم تو بر سر آن ناتوان بگردانی

سوار می روی و تیر آه می بارد
تو آن نه ای که از اینها عنان بگردانی

رسید یار، توانی که ای رقیب، امروز
بلای آمده از عاشقان بگردانی

غلام رویم و گر ببینی آن رخ، ای زاهد
غلام تو شدم، ار چشم ارزان بگردانی

به خون خسرو مسکین، چو تشنه است، بکوش
مگر که آن دل نامهربان بگردانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۰۹

گر چه به نظاره ایم، نیز نخوانی
دیده بد دور ازان جمال و جوانی

ما ز تو نزدیک می شویم به مردن
گاه خرامش مگر تو عمر روانی

گر تو درآری به دوستگاری ما سر
هست سر آنکه سر دهیم نشانی

ای که زنی سنگ پیر توبه شکن را
شیشه نگه دار، سر تراست، تو دانی

داغ شرابم برون خرقه چه بینی؟
داغ نگه کن ز ساقیم به نهانی

گر چه ازان شه خوریم خون و نپرسد
شربت درویش یاربش بچشانی

درد من، ای باد، کوه تاب نیارد
می شنو از من، ولی بدو نرسانی

ای که دم از سوز شمع می زنی اینجا
سوزش جانی بدان نه سوز زبانی

پیش که خسرو ز سینه آه برآورد
آه که جان نیز نیست محرم جانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۱۰

ای دل، مرا به هر کو افسانه چند خواهی؟
جان زلف یار دارد، از شانه چند خواهی؟

در عهد او چه جویی دلهای خسته، ای جان؟
در ملک میر ظالم ویرانه چند خواهی

ای مرغ آن گلستان، کت جان ماست دانه
گر نامه زان بت آری، زین دانه چند خواهی؟

گفتی ز کیست طعنه از دست عشق بر تو؟
ای آشنای جانها، بیگانه چند خواهی؟

تا چند عاشقان را دیوانه خواهی از غم
تو زلف را بجنبان، دیوانه چند خواهی؟

گفتی فسانه ای گو، از سرگذشت هجران
باید که تو نخسپی، افسانه چند خواهی؟

تو دیر زی، اگر من جان در سر تو گردم
جایی که شمع باشد، پروانه چند خواهی؟

پرسی که چند باشد دلها به گرد کویم
در سومنات گبران بتخانه چند خواهی؟

زینسان که هم به بویی مست و خراب گشتی
خسرو، هنوز آخر پیمانه چند خواهی؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۱۱

بدین صفت که ببستی کمر به خونخواری
درست شد که نداری سر وفاداری

به هر جفا که توان کرد کار من کردی
خدای تو به دهادت ازین جفاکاری

تویی چو آینه و صد هزار رو در تست
ولی چه سود که یک رو نگه نمی داری؟

رخ تو احسن تقویم، چون شوی طالع
ستارگان فلک در حیات نشماری

ببست گویی آب حیات را زنگار
در آن زمان که بپوشی قبای زنگاری

ز رشک چشم تو نرگس که خاستی به چمن
نمی تواند برخاستن ز بیماری

چنان شدم که به جایم نیاری، ار بینی
هنوز شرط تعهد به جا نمی آری

حدیث بشنو، از آزار مردمان برخیز
که هیچ چیز نخیزد ز مردم آزاری

مرا که باد هوایت بر آسمان برده ست
بگیر دست، به شرطی که باز نگذاری

ز زنده داری شبهای من ترا چه خبر؟
شبی به خواب ندیدی چو روی بیداری

مریز خون دو چشم عزیز خسرو، ازآنک
نریخت خون عزیزان کسی بدین خواری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 191 از 219:  « پیشین  1  ...  190  191  192  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA