انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 194 از 219:  « پیشین  1  ...  193  194  195  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۹۳۲



ای فتنه ز چشم تو نشانی
بالای تو آفت جهانی

مویی ست به زلف تو که صد بار
بر باد بداد خان و مانی

من با تو بجز نظر ندارم
حاشا که به بد بری گمانی

بوسی هوسم کند، ولیکن
خشنود نمی شوی به جانی

گر لب نبود، کم از حدیثی
ور دل ندهی، کم از زبانی

گر می کشدم رقیب بدخوی
بگذار سگی و استخوانی

ای زلف درو مپیچ زنهار
کآزرده شود چنان میانی

دل گم کرده ست خسرو، آن کیست
کز گمشدگان دهد نشانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۳۳


گر چشم من در روی آن خورشید رخسار آمدی
آخر شب امید را صبحی پدیدار آمدی

تا کی دوم چون بیخودی در کویت ار بختم بدی
یا پای در سنگ آمدی یا سر به دیوار آمدی

گر دوست بودی یار من، کی خواستی آزار من؟
آسان گرفتی کار من، هر چند دشوار آمدی

پشت من از غم گشت خم، کز بخت بنمودی ستم
هرگز چنین خاری ز غم بر جان غمخوار آمدی؟

دردی که دارم در نهان کز یار جستی کس نشان
هر موی من گشتی زبان، یک یک به گفتار آمدی

تا کی ز بیداری مرا باشد دو دیده در هوا
ای کاش! تیری از سما بر چشم بیدار آمدی

خسرو چنان گشت از سخن، کاندر میان انجمن
از دوست در گفتی سخن، دشمن به گفتار آمدی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۳۴


بهر گشاد عالمی بگشا ز زلف خود خمی
در پیچ پیچ زلف تو پوشیده شد چون عالمی

دلهاست در زلفت اگر شانه کنی آهسته تر
زیرا نباید ناگهانی خونی چکد از هر خمی

چند از خیالت هر شبی صبح دروغینم دمد
ای آفتاب راستی، از صادقی آخر دمی!

در هم شده نام ترا می گریم و جانم به لب
یک خنده تو بس بود شربت برای درهمی

با خویش گویم راز تو، بس سوزم و دم در کشم
رشک آیدم کاندر غمت انباز گردد محرمی

غمهات آرد پی به دل، گر بگسلد آن سلک غم
پیوندم از خون جگر بنهم غمی را بر غمی

خسرو گرفتار تو و چون هست چشمت ناتوان
گرد سرت آزاد کن بیچاره مرغی پر کمی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۳۵


ای ننهاده هیچ گه تن به رضای چون منی
تافته چون ستمگران دست وفای چون منی

من به رضای خویشتن جان به فدات می کنم
نیست دلت که در دهی تن به رضای چون منی

می گذری و بی خطا راست گرفته بر دلم
ناوک غمزه می زنی، چیست خطای چون منی؟

گر به بقای خود مرا نیست مرادی از رخت
تو به مراد خود بزی، نه به بقای چون منی

بهر نجات خویشتن دست چه در دعا زنم
چون به فلک نمی رسد دست دعای چون منی

عشق ببرد از سرم گوهر عقل و لاجرم
چرخ به رشته ادب کرد سزای چون منی

بس که چو مرغ کنده پر خسته خار محنتم
نیست بجز سموم غم باد صبای چون منی

چون به همه جهان مرا نیست به جای تو کسی
مرحمت ار کنی سزد، خاصه به جای چون منی

خسرو بیدل توام بلبل باغ آرزو
عشق به پرده جفا بسته نوای چون منی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۳۶


سرو سمنبرم کجا تا به برش درآرمی؟
دست مراد یکدمی در کمرش در آرمی؟

سرو ندیده ام به بر، لیک به سرو قامتش
سحر زبان خود دهم تا به برش در آرمی

تنگ در آمده به بر چون جگری به تنگ بر
ور به نفیر در شود، تنگ ترش در آرمی

هست دو دیده ام به ره، ور به یکی در آیدم
بر کنمش از آن یکی در گذرش در آرمی

از قد خود کمان کنم وز رخ خویش جام زر
تا به طریق خدمتی در نظرش در آرمی

خسروم و به جای رز جام جهان نما کشم
عادت مور را شبی در نظرش در آرمی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۳۷


گر به کمند زلف تو من نه چنین اسیرمی
کی به کمند ابرویت خسته زخم تیرمی

هست یقین چو مردنم، از غم دوریش مکش
باری اگر بمیرمی، در قدم تو میرمی

بودم اسیر کافران وقتی و در فراق تو
در هوسم که این زمان کاش همان اسیرمی

پند دهند کز بتان چشم ببند جان من
باز کشید تا مگر بند کسی پذیرمی

ترک سخن بگو که شدملک جهان از آن من
آه که تنگ در برت یک شب اگر بگیرمی

طعنه زنی که خسروا، ملک جهان ستانمی
گر به ولایت سخن مثل تو بی نظیرمی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۳۸


پیش از این من با جوانان آشنایی کردمی
کاشکی زیشان هم از اول جدایی کردمی

از دل گمگشته اکنون گوش نتوانم نهاد
زانکه اول وصف خوبان ختایی کردمی

زین دل دوزخ اگر افروختی شمع مراد
وقتی آخر شام غم را روشنایی کردمی

یک سخن شیرین ندارم یاد از آن رویی که آن
بر جراحتهای جانی مومیایی کردمی

توبه داد این چشم شاهدباز و این شاهد مرا
زانچه من وقتی حدیث پارسایی کردمی

ای خوش آن شبها که از بهر گدایی بر درت
بر سر کوی تو بر درها گدایی کردمی

خلعت تیغت ز خون بایستی اندر گردنم
تا میان عاشقانت خودنمایی کردمی

از پی تو دوست می دارم غمت را، ورنه من
با چنان بیگانه ای کی آشنایی کردمی

زاغ نالان است خسرو بی رخت وز خار هجر
گر گلی بودی ز تو، بلبل نوایی کردمی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۳۹


پیش از این من کاشکی عشقت نمی ورزیدمی
تا به گوش خود جفا از دیگران نشنیدمی

این همه رسوایی از عشقت نرفتی بر سرم
روز اول چشم اگر از دیدنت پوشیدمی

کاش من حجام بودم تا به وقت سر تراش
بهر صدقه دائما گرد سرت گردیدمی

یا که آهوی شکاری بودمی کز بهر قتل
در ته پای سمندت غرق خون غلطیدمی

یا پیاده بودمی بر نطع شطرنج تو تا
در میان پیل مات آخر رخ تو دیدمی

یا که در پیش سگان کوی خود بارم دهی
تا به ایشان سر به سر بر آستان خفتیدمی

این همه دولت نصیب دشمنان، ای کاشکی
من به دشنامی هم آخر زان میان ارزیدمی

غیر مهجوری و محرومی نصیبم چون نشد
گر بدانستم من این، کی عشق می ورزیدمی

خاک پایم، گفته ای، خسرو، ببوسی عاقبت
دولتی بودی، اگر پای سگت بوسیدمی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۴۰


همه شب فرو نیاید به دلم کرشمه سازی
ز شب است اینکه دارم غم و ناله درازی

به نمازش ار چه بینم چپ و راست بیش از آن است
دو سلام چار گویم چو ادا کنم نمازی

به جفا کلاه کج نه چو شناختی حد خود
که میان شهسواران چو تو نیست شاهبازی

وه از این هوس بمردم که به زیر پات میرم
مه من تمام کرد آن هوسم به نیم نازی

همه شب چو شمع باشم به چنین خیال پختن
که طفیل شمع پیشت بودم شبی گدازی

چو ندارم این سعادت که به گریه پات شویم
ز پی ره تو شستن من و گریه و نیازی

همه خونست اشک خسرو، همه این بود ضرورت
پسر سبکتگین را چو به دل بود ایازی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۴۱


پسرا و نازنینا، به کرشمه گاه گاهی
اگر اتفاقت افتد، به فتادگان نگاهی!

ز غمت کجا گریزم که جهان گرفت حسنت
ز تو هم به تست، یارا، اگرم بود پناهی

شرف هلاک مابین، به دو بوسه جان نو ده
که گر این امید باشد، بزییم چندگاهی

چو فغان کنم به کویت، ز علی اللهم چه رنجی؟
در شه تهی نباشد ز نفیر دادخواهی

نکنی تو راه کوته بر ما و هر زمانی
به فنا رهم نماید اجل و دراز راهی!

به امید با تو ما را چو نرفت پیش کاری
پس از این چو نامرادان من و گوشه ای و آهی

چه دراز بود امشب که خیال بر سر آمد
بدمید صبح، لیکن چو به سر رسید ماهی

به یکی ز همنشینان سخن تو دوش گفتم
که تو دیده ای فلان راچو به سر سیه کلاهی

به جواب گفت خسرو تو کجا رسی به وصفش
نظری ز دور می کن به جمال پادشاهی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 194 از 219:  « پیشین  1  ...  193  194  195  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA