انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 196 از 219:  « پیشین  1  ...  195  196  197  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۹۵۲


مردانه می کشد به جفایم ستمگری
تا میرم و دگر ندهم دل به دیگری

راحت بود سیاست آن کس که بایدش
از غمزه دور باشی و از ناز خنجری

گفتم که دوش با تو نشستیم، راست است
بر خویش بسته ام به هوس خواب دیگری


از غم مگر ز وادی هجر استخوان بود
کز کعبه امید بیاید کبوتری

ماییم و خواب و بازوی آن یار زیر سر
وه کی نهد تو در خم بازوی ما سری

کی ره کند به کلبه ما چون تو آفتاب
ما ناخدای باز کند ز آسمان دری

یارب حلال خواب خوش، ار چه شبی ز غم
روزی نبود پهلوی ما را ز بستری

خسرو به سایه ای ز درخت تو قانع است
آن دولت از کجا که به دست افتدش بری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۵۳

ای صد شکست زلف ترا زیر هر خمی
در هر خمیش مانده به هر گوشه درهمی

گه گه به ناز شانه کن آن زلف را، مگر
دلهای دورمانده برون آید از خمی

مویی شدم ز هجر و تو گویی کز این قدر
کاین از پی من است نگنجم به عالمی

در رشک آن که در غم تو گرددم شریک
می میرم و غم تو نگویم به همدمی

گر جان رود، تو پرسش بیماریم میا
ترسم که در دل آیدت از دیدنم نمی

افسوس مردنم مخور، ای پادشاه حسن
زیرا گدای مرده نیرزد به ماتمی

چون درد کهنه در دل من یادگار تست
یارب مباد درد مرا هیچ مرهمی

گر بی تو در بهشت برندم، زنم ز آه
آتش در آن بهشت که گردد جهنمی

نبود عجب که مهر تو می روید از زمین
هر جا که از دو دیده خسرو چکد نمی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۵۴

ساقی بیا که موسم عیش است و میم و نی
می ده که لاله گون شده از باده ری و خی

رخ بر فروز و زلف مسلسل گره بزن
تا بشکند جمال تو بازار میم و هی

مه را به روی خوب تو نسبت کجا رسد
ای رویت آفتاب و لبت شین و کاف و ری

شکر شد از خجالت لعل تو آب وار
بر شین و کاف و ری چو کشیدی تو خی و طی

خط معنبر تو چو دور قمر گرفت
کردند عاشقان تو تر ری و دال و می

روح مجسمی تو نه عقل مصوری
ای روح عقل مثل تو نادیده بی و تی

بتگر چو دید پیش رخ و قامت تو کرد
از شرم کارخانه صد ساله طی و بی

طی کن حدیث دور زمان، جام می بیار
تا باغ روح را دهم آبی ز میم و یی

می خور، مخور غم دل و دین، خسروا، دگر
بگشا به مدح خسرو آفاق لام و بی

لب بر لب نگار نه ار دست می دهد
خالی قدح مدار ز باده و میم و یی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۵۵

تو می روی و به نظاره تو چشم جهانی
بگو که آگهی از عاشقان دلشدگانی

بگشت حال به بالای ابروی تو کسان را
که زیر دست فتادش چنان کمند و کمانی

در ابروی تو نه یک دل هزار بیش فرو شد
به من ز داغ دل آنگه که دارد از تو نشانی

برهمنان که پرستند آفتاب فلک را
مگر که هندوی ما را ندیده اند زمانی

غلام پنجه مرغول هندوانه اویم
که هست هر خم مویی از او شکنجه جانی

بریخت آب رخ بیدلان به خاک در او
چه کم شود که اگر تر کند به لطف زبانی

گران کمانی آن هندوی کمانکش چابک
به هیچ پنجه ترکی رها نکرد عنانی

بخار هجران، خسرو، صبور باش که هرگز
رطب نیایی ازین بستگی ز پسته دهانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۵۶

بسی نماند که جانی برون رود ز غریبی
هنوز می نرساند مرا ز زلف تو طیبی

مباد خواب خوش آن شوخ را که غمزه شوخش
فگند خار مغیلان به خوابگاه غریبی

ز درد عشق بمردم خبر دهید، رفیقان
اگر مفرح صبر است در دکان طبیبی

ندادیم چو ضمانی به تیغ راضیم، اکنون
اشارتی به کرم، جان من، به سوی رقیبی

چو بت پرست شدم از تو، بعد ازین من و کویت
به دوش رشته زناری و به دست صلیبی

زکوة حسن بده زان به هر چه می رسی، ار چه
نمی رسد به گدایان دور مانده نصیبی

به گاه دیدن تو خسرو از بلا چه خورد غم
چه غم نظارگی شاه را ز چوب نقیبی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۵۷

یار است و صد کرشمه، شهر است و خوبرویی
ماییم و طعن دشمن، خلقی و گفتگویی

او بد کند به شوخی، من جز نکو نگویم
چون گویم اینکه با من بد می کند نکویی

بیخود شدیم، ساقی، زان نازنین مجلس
ساغر به دیگران ده، ما را بس است بویی

موی میانت بنشست اندر تن چو مویم
با آنکه در نگنجد، مویی میان مویی

دارم تنی سفالین دل سختی تو بر سر
کس سنگ را چه گوید، گر بشکند سبویی

یک ره ترا ببینم، پس پیش تو بمیرم
من بیش از این ندارم، در عالم آرزویی

ابروت همچو مژگان، ای شهسوار خوبان
حالی برای بازی دارم سری چو گویی

مجنون، شنیده باشی، کز دست عشق چون شد؟
پیش آی تا ببینی درمانده ز آرزویی

سیلی ز هیچ باران در کوی او نیامد
گر آب دیده ما با خود نبرد جویی

تو می روی و خسرو نعره زنان به پیشت
سلطان و صد تجمل چاوش وهای و هویی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۵۸

ای که به چشم تو نیایم همی
یک نظر آخر به چو من درهمی

گفت که از مات فراموش گشت
کاش فراموش شوی یکدمی

عالم غم بی تو مرا بر دل است
لیک دلت را چه غم از عالمی

بی غمی از عمر قوی شادییست
شادی آن کس که ندارد غمی

این دل در پیش که خالی کنم
وه که ندام به جهان محرمی

هست درین درد من خسته را
مرگ سزاوارترین مرهمی

بر من اگر گریه نمی آیدت
وام کن از دیده خسرو نمی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۵۹

هر کسی را هوای سیم و زری
من مسکین و داغ سیمبری

هست در خون ز گریه مردم چشم
چون کریمی به دست بدگهری

شبم ار تا قیامت است، چه باک
گر ز روی توام دمد سحری

توبه یک غمزه بشکنی، گر من
کشم از عقل و جان و دل حشری

هر که جانیش هست و جانان نیست
او ندارد ز زندگی اثری

آهنی می شود ربوده سنگ
نه کم است از جماد جانوری

بهر من گر جهان شود پر غم
گر ز یار است، باد بیشتری

پند گویا، ترا چه درد کنند؟
زخم پیکان به سینه دگری

خورش صوفیان جگر باشد
نقل می خوارگان بود گزری

همه کس ذوق خرمی گیرد
ذوق غم گیر، خسروا، قدری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۶۰

دوش می گفت پیر ترسایی
یاد دارم ز مرد دانایی

کاندرین دور می پرستان را
نیست خوشتر ز میکده جایی

درد نوشان و کنج دیر مغان
خلق عالم به هر تماشایی

بر سر چار سوی خطه عشق
نیست خالی سری ز سودایی

زاهد و باغ خلد و ما و حبیب
هر کسی را بود تمنایی

ساقیا، زان قدح که می نوشی
جرعه ای ده به بی سر و پایی

خوش بود جام باده نوشیدن
خاصه از دست مجلس آرایی

در تردد گذشت عمر عزیز
همچو من نیست مختلف جایی

شد ز مهر تو ذره سان خسرو
هرزه گردی و باد پیمایی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۶۱

ای ز زلف تو مشک تر بویی
وز میان تو تا عدم مویی

گل ز تو نرم شد چنان که به باغ
نرمیی می کند به هر تویی

ماه نو گردد از تو زیر و زبر
گر اشارت کنی به ابرویی

پیش چوگان زلفت از سر حال
سر زده می رویم چون گویی

چند جا خویش را کنم قربان
کت نبیند کسی ز هر سویی

یار من رو متاب یا بنمای
جای دیگر چو روی خود رویی

پهلوی من نشین که بی تو شبی
بر زمینم نسود پهلویی

خنده ای کن که بی خیال لبت
درد خسرو ندید دارویی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 196 از 219:  « پیشین  1  ...  195  196  197  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA