انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 197 از 219:  « پیشین  1  ...  196  197  198  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۹۶۲

دلی دارم، اما جز افگار نی
غم از حد گذشته ست و غمخوار نی

دل خویش خواهم سپردن به یار
که بیدل توان بود و بی یار نی

نگارا، تماشا می کنم در خیال
رخ تست دل سوی گلزار نی

ز خونم که چشمت چو من می خورد
شبان روز مست است و هشیار نی

ترا کارگر کرد حسن و مرا
بجز خوردن غم دگر کار نی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۶۳

مسلمانان، گرفتارم به دست نامسلمانی
ازین دیوانه بدمستی و بدخویی و نادانی

به طره آشنا بندی، به خنده پارسا بینی
به غمزه ناخدا ترسی، به کشتن نامسلمانی

به ابرو فتنه انگیزی، به نرگس عالم آشوبی
به بالا آفت آبادی، به کاکل کافرستانی

مکن چندین گله، ای دل، مگو بد خوبرویان را
کزان کافر دلانت حاضرست اینجا مسلمانی

مرا افسوس می آید که تیرت می خورد دشمن
من آخر دوستم، جانا، دلم خوش کن به پیکانی

دعای بد نخواهم کرد، لیکن این قدر گویم
که یارب، مبتلا گردی چو من روزی به هجرانی

مرا کشت این صبا هر دم که یادم می دهد امشب
که وقتی میهمانی داشتم اندر گلستانی

من از بیدار بودن وه که دیوانه شدم، باری
خدایا، این شب هجران ندارد هیچ پایانی

طبیبا، بهر جان ناتوانم غم مخور چندین
رها کن جان دهم، زیرا نمی ارزم به درمانی

کنون یاد شراب و شاهد و مستی و قلاشی
گذشته ست آن که خسرو را سری بودی و سامانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۶۴

ای گل، دهن تنگت صد تنگ شکر چیزی
گل با تو نمی ماند در حسن مگر چیزی

ما را به تماشایی مهمان رخ خود کن
چون سبزه برآوردی گرد گل تر چیزی

دودی که ز آه من بر ماه زدی هر شب
در روی چو ماه تو هم کرد اثر چیزی

تا باز کرا سوزد این جادوی تو آخر
خط تو دمید اینک بالای شکر چیزی

تا باغ رخت دیدم، گل باد به چشم من
کی از گل و بستانی آرم به نظر چیزی

گفتی که کمر بندم در ریختن خونت
باری ز پی بستن داری به کمر چیزی

گویم غم و دردم بین، گویی که بتر خواهم
بسم الله اگر خواهی زین هر دو بتر چیزی

زان غم که فرستادی کرده دل خسرو خوش
جان منتظرست اینک، گر هست دگر چیزی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۶۵

لعل است چنان با لب یا هست ز جان چیزی!
روییست ترا با مه یا خود به از آن چیزی!

بنشین که نمی خیزد یک سرو به بالایت
خود پیش تو کی خیزد از سرو روان چیزی؟

من جامه درم از تو، تو غم نخوری از من
آری نشود مه را از ضعف کتان چیزی

خنده زنی، ار خواهم قندی ز دهان تو
یعنی که ازین گفتن ناید به دهان چیزی

بوسی طلبم گویی لب می ندهد راهم
گر بوسه نخواهی داد، از بنده ستان چیزی

وصلم تو نمی خواهی زانم به زیان داری
از عشوه بکش ما را گر هست چنان چیزی

خوابم به فسونی بس ور جادوییت باید
اینک غزل خسرو برگیر و بخوان چیزی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۶۶

بهاری این چنین خرم، مرا آواره دل جایی
من و کنج غم و هر کس به باغی و تماشایی

به سوی سرو پا در گل روان شد خلق و من آنم
که خواهم خاک گشتن زیر پای سر و بالایی

ز هجران خون همی گریم، نروید جز گیاه غم
چنین ابری معاذالله اگر بارد به صحرایی!

تو ای کم گوی از کویش، بکش پا، من همی گویم
که پیشش سر نهی از من، اگر پیش آیدت جایی

به کویت سنگ سارم، گر تو بنوازی به یک سنگم
بیا نظاره کن، باری جمال حال رسوایی

به خاری کز جفایت می خلد در سینه، خرسندم
اگر از نخل بالایت نمی ارزم به خرمایی

کباب خام سوزی را حریف چاشنی داند
که از سوز جگر وقتی چو من پخته ست سودایی

اگر زیر و زبر شد ذره، گو می شو، چه باب است این
که یاد آید گهی خورشید را از بی سرو پایی

تو، ای عاقل، که از خسرو سر و سامان همی جویی
رها کن، وه چه می جویی ز مجنونی و شیدایی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۶۷

دو چشم مست ترا نیست از جهان خبری
که نشتری ست ازان غمزه ها به هر جگری

تو داری آنچه پری دارد از لطافت، لیک
چه فایده که نداری ز مردمی قدری

دلم ببردی تا دیگری در او نرود
دریغ باشد بر جای چون تویی دگری

متاع جان که به هر دو جهانش نفروشم
اگر تو می طلبی راضیم به یک نظری

چنان به روی تو مستغرقم که یادی نیست
که بر فراز فلک زهره ایست یا قمری

در آن زمین که تویی پای را به عزت نه
که زیر هر کف پایی فرو شده ست سری

کجاست صحبت آن دور رفتادگان، فریاد
که عمر رفت و نیامد ز رفتگان خبری!

مرا که آبله شد پای دل، ترا چه خبر
که در ولایت خوبان نکرده ای سفری!

نگشت خوش دل عاشق به انگبین بهشت
چه دل بود که توانا بود به گل شکری

ببوس از قبل خسرو آستانش، ای باد
اگر در آن سر کو روزی افتدت گذری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۶۸

من اشک بیدلان را خنده می پنداشتم روزی
کنون بر می دهد تخمی که من می کاشتم روزی

هم اول روز کان زلف سیاهم پیش چشم آمد
دل من زد که از وی شام گردد چاشتم روزی

تو، ای ناخورده جام عشق، هشیاری مکن دعوی
که من هم خویش را هشیار می پنداشتم روزی

دو چشمم بر رخش داده به کویش در نهم، پایی
هم از خاک درش این رخنه می انباشتم روزی

دل از درد کهن خون گشت و محرومی بختم بین
کز آب دیده رازی بر درش بنگاشتم روزی

تو گر بر جای دل داری، مرا گر نیست دل بر جا
مزن بر حال من طعنه که من هم داشتم روزی

ملامت سوخت خسرو را، همه پاداش آن است این
که بر اهل ملامت بد همی انگاشتم روزی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۶۹

صبا آمد، ولی بویی ازان گلزار بایستی
چه سود از بوی گل ما را، نسیم یار بایستی

رخش در جلوه نازست و من از گریه نابینا
دریغا، دیده های بخت من بیدار بایستی

شبانگاهم که چون بی رحمتان می کشت هجرانش
شفاعت خواه من آن لعل شکربار بایستی

چه سودم، زانکه در کشتن رسد خلقی به نظاره
نگاهی سوی من، زان نرگس بیمار بایستی

شراب عشق خوردم، نیست کس کارد به سامانم
دلم گر مست شد، باری خرد هشیار بایستی

در آن ساعت که سرو تو من اندر بوستان دیدم
اگر در چشم من گل نیست باری خار بایستی

ز خوبی هر چه باید نازنینان را همه داری
ولیکن از وفا خالی بر آن رخسار بایستی

سگان در کوی او شبگرد و خسرو را درو ره نی
طفیل آن سگان، باری مرا هم بار بایستی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۷۰

نیست در شهر گرفتارتر از من دگری
نبد او تیر غم افگارتر از من دگری

بر سر کوی تو دانم که سگان بسیاراند
نیک بنمای وفادارتر از من دگری

وه که آن روی بجز من دگری را منمای
تا نمیرد ز غمت زارتر از من دگری

شرمسارم ز گران جانی خود، زانکه نماند
بر سر کوی تو بسیارتر از من دگری

محنت عشق و غم دوری و بدخویی دوست
نکشد این همه دشوارتر از من دگری

کاروان رفت و مرا بار بلایی در دل
چون روم، نیست گران بارتر از من دگری

ساقیا، برگذر از من که به خواب اجلم
باز چو اکنون تو هشیارتر از من دگری

خسروم، بهر بتان کوی به کو سرگردان
در جهان نبود بیکارتر از من دگری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۹۷۱

سخن چون زان دو لب گویی، چه گوید انگبین باری؟
به جایی کان دو رخ باشد، چه باشد یاسمین باری؟

چو غم را چاشنی تلخ است، بتوان از هوس خوردن
وگر خوردن هوس باشد، غم آن نازنین باری

هنوز آن زلف چون زنار تا کی در دلم گردد
به کار بت پرستی شد مرا ایمان و دل باری

ترا بازار خوبی گرم و من در سنگسار این جا
که گر رسوا شد عاشق، به بازاری چنین باری

بر آنی کآستین بر مالی و تیغی زنی بر من
چه حاجت تیغ ساعد، پس تو بر مال آستین باری؟

گر از دامان رحمت سایه ای بر ما نیندازی
چنین هم از من بیچاره دامن برمچین باری

لبت غیری گزید و گر دریغست از من آن خاتم
هم از دورم یکی بنمای آن نقش نگین باری

چه باشد جان شیرین، کز پی شیرین لبت ندهم
چو می یابد مگس را مردن، اندر انگبین باری

حساب زندگانی نیست روزی کز درت دورم
وگر خود مرگ باید هم به خاک آن زمین باری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 197 از 219:  « پیشین  1  ...  196  197  198  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA