انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 198 از 219:  « پیشین  1  ...  197  198  199  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۹۷۲

گل آمد و همه در باغ با می و جامی
من و خرابه هجر و غم گل اندامی

هوای دیدن گل شد، روا مدار، ای دوست
که بی رخت گذرانم چنین خوش ایامی

ز جام خویش فرو ریز جرعه ای به سرم
که سرخ روی شوم، گر نمی دهی جامی

یکی خبر به گل نو همی رسان، ای باد
که مرد بلبل و تو در شکنجه دامی

چنین که صبح سعادت همی دمد ز رخت
چه باشد ار دل ما را سحر کنی شامی

خوشم من ار چه که درد نهفته در دل هست
که بی کرشمه درین دل نمی زنی گامی

چه پوست باز کنم با تو داغ پنهان را
که هست سوخته جانی کشیده در جامی

دلی که پیش رخت لاف صبر زد مرده ست
که هیچ زنده نگیرد به آتش آرامی

بود فضول خریداری تو از خسرو
به جان عمر که این نسیه است و آن وامی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱۹۷۳

کشان دل تو به سوی گلی و نسترنی
من و شکسته دلی و هوای سیم تنی

گریخت عقل ز سودای عشق بر حق تو
چه طاقت آرد زالی نبرد تهمتنی

بیار ساقی و در نامه سیاه مبین
فرشته را چه غم از پارسایی چو منی

هزار جان مقدس در انتظار بسوخت
ز تنگنایی گفتار در چنان دهنی

بگوی یک سخن و خوش بکش چو فرهادم
که نیست جز سخنی خون بهای کوهکنی

من از دو کون برافتادم، ار کمند تراست
ز خان و مان به در افتاده ای به هر شکنی

چو بت پرست شدم، دوزخم به نسیه مگوی
به نقد سوز که کم نیستم ز برهمنی

تو چاک سینه نبینی، ز چاک جامه مرنج
که بس گران نبود در سفر به پیرهنی

منال خسرو، اگر عاشقی، ز دوست، ازآنک
نیافت کحل وفا چشم هیچ غمزه زنی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱۹۷۴

گذشت آن کین دل زارم شکیبا بود یک چندی
پریشانی زلفش آمد و زد راه خرسندی

جز این شیرینی اندر عیش تلخ خود نمی بینم
که گه گه می کنی بر گریه تلخم شکرخندی

گواران باد بر جان و دلم زهر فراق تو
نبخشیدند آن کامم که از وصلت خورم قندی

چه می خندی، برین سامان جان من تو، ای بی غم
دل و صبری تو داری و مرا هم بود یک چندی

پدر دارم همه در پند و من دنبال کار خود
مبادا هیچ مادر را چنین بدروز فرزندی

بگو، ای پندگو، نامش که باشد مرهم جانم
که خسرو را ز بهر ترک او تیری ست هر پندی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱۹۷۵

خوش آن شبها که آن جان جهان مهمان من بودی
جراحتها که او کردی لبش درمان من بودی

گدایی می کنم ار وقت خوش را از در دلها
گه آن گنج روان در خانه ویران من بودی

نمی گردد فراموش از دلم پای نگارینش
که جایی گه گهی بر دیده گریان من بودی

به بخت من که آن شب گرد خودکامم به یاد آمد
وگرنه تا چها بار از غمش بر جان من بودی

من محروم را چندین نم از چشمی نبودی هم
اگر زان کوی مشتی خاک در دامان من بودی

هزاران داغ غم جان را شود زین حیرتم در دل
که کاش آن داغ اسپش بر دل بریان من بودی

نسیما، گر به ره آید مرا، وه کز کجا جستی؟
که این بو از تو می آید، بر آن مهمان من بودی

مرا گویند بر جادار دل کایام عیش است این
گذشت آن کین دل دیواز در فرمان من بودی

ملامت می کند نادان، سخن برنآمدی از وی
اگر یک روزه بر جانش غم جانان من بودی

دل رفته نیاید باز، ره تا کی توان رفتن؟
رها کن، خسروا، باز آمدی گر ز آن من بودی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱۹۷۶

نبود یار من آن را که یار داشتمی
گهی به دیده و گه در کنار داشتمی

ز من برید و غمم یادگار داد که کاش
دو سه دگر هم ازین یادگار داشتمی

به ناز گفتی گه گه من از آن توام
دروغ گفتی و من استوار داشتمی

خراب کرده خوبانست خان و مان دلم
وگر نه بهتر ازین روزگار داشتمی

به قهر می کشدم عشق و این همان خصم است
که پیش ازین من نادانش خوار داشتمی

به باغ کاش بهم بودمی که تا پیشش
ز خون دیده زمین لاله زار داشتمی

کدام گل ته او بود تا دو دیده خویش
برفتمی و به بالای خار داشتمی

خراشها که درین سینه بودی از کف پاش
برین جراحت جان فگار داشتمی

دریغ یک سر خسرو هزار بایستی
که تیغ او را مشغول کار داشتمی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱۹۷۷

ای غنچه را بر بسته لب، شکل و دهان چون تویی
چون لاله خون کرده دلم سرو روان چون تویی

روزی من دیوانه وش، بر باد خواهم داد جان
دست تظلم در زده اندر عنان چون تویی

گفتی ز من سر می کشی، آخر به گردن چون نهد
آن سر که برگیرد کسی از آستان چون تویی

تو چست می بندی کمر وز ترس جانم می رود
کآزرده گردد ناگهان نازک میان چون تویی

آن دل که رفت از دست من، گفتی ندانم تا چه شد؟
من صد گمان بد برم، او میهمان چون تویی

گر شب روم در کوی تو، عفوی که گستاخی بود
بیداری چون من سگی با پاسبان چون تویی

سر در جهان خواهم نهاد از دست تو تا چند گه
باری نبینم نشنوم نام و نشان چون تویی

از عشق گویندم حذر، هست ار همه جان را خطر
من عشق خوبان کم کنم خاصه از آن چون تویی

گر هر زبان خسرو بود کآید بر آن لب ذکر او
یعنی که نام چون منی پس بر زبان چون تویی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱۹۷۸

شاه حسنی وز متاع نیکویی داری فراغی
زیبدت گر می کنی بر حال مسکینان دماغی

داغ هجرانم نه بس، خالم ز رخ هم می نمایی
چند سوزم، وه که داغی می نهی بالای داغی

گه به من دزدیده بینی گه به دزدی خویشتن را
نزد من جان دادن است این، نزد یاری نیست لاغی

بهر این حاجت که بوک آیی شبی بر من چو شاهی
می نهم از سوز دل شبها به هر مشهد چراغی

آب چشمم گفت حالم بر درت زان پس تو دانی
هم تو می دانی که نبود بر رسولان جز بلاغی

غنچه دل پاره پاره گرددم چون یادم آید
آنک بودم با گل خندان خود روزی به باغی

چند گوییدم که رفت از گریه چشمت، سرمه ای کن
من برین ظالم همی خواهم به جای سرمه داغی

هست نالان سوخته جانم مرم، ای کبک رعنا
گر ز مردار استخوانی بشنوی بانگ کلاغی

عقل و هوش الحمدلله رفت، ازین پس ما و عشقت
یافت چون خسرو ز صحبتهای بی دردان فراغی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱۹۷۹

نوبهار آمد و بگذشت به شادی مه دی
اینک اینک که سراپای گل و آتش وی

بعد ازین جامه لطیف و تنک و تر پوشند
چو گل تازه بتان ختن و خلخ و ری

نازنینا، عرق از روی تو بر گل بچکید
می ممزوج لبالب برسان پی بر پی

پاک کن خوی ز بنا گوش که این مردم چشم
خون خود ریزد هر جا که بریزد ز تو خوی

رو سوی آب و به یک خنده پر از شکر کن
بر لب جوی به هر جا که روی روید نی

خیز و گلگشت چمن کن که نمانده ست به راه
چشم نرگس که ز تو زان ره بخرامی یک پی

خون خسرو به قدح کن، اگرت می باید
عاشق تست، مبادا که بگوید هی هی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱۹۸۰

ای معدن ناز، ناز تا کی؟
بر من در تو فراز تا کی؟

در حسرت یک نظر بمردیم
چشم تو به خواب ناز تا کی؟

تو ابروی خویش می پرستی
در قبله کج نماز تا کی؟

شمعم خوانی و سوزیم زار
بر سوخته ها گداز تا کی؟

بس نیست هلاک من به زلفت
دیگر شب من دراز تا کی؟

تیری که بر سینه خورد محمود
در کشمکش ایاز تا کی؟

بخل تو برای نیم بوسی
بر خسرو پاک باز تا کی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱۹۸۱

ای که به غمزه می کنی قصد شکار دیگری
غیر هلاک ما مکن میل به کار دیگری

گشت چمن چو می روی بر دل گرم ماگذر
گلخن آشنا به از باغ و بهار دیگری

ای به هزار مرتبه ز آب حیات پاک تر
حیف بود که بگذرد بر تو غبار دیگری

جان هزار پاره را پیش سگ تو می کنم
زانکه به دست همتم نیست غبار دیگری

خسرو خسته هر کجا ناله کند ز دست تو
کی به درون اثر کند ناله زار دیگری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
صفحه  صفحه 198 از 219:  « پیشین  1  ...  197  198  199  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA