ارسالها: 6368
#1,981
Posted: 24 Dec 2014 18:15
شمارۀ ۱۹۸۲
باز روی تو خون آلوده و جعد تو تر است
زلف مشکین ترا باد صبا جلوه گر است
گل دمد در چمن حسن تو از خندیدن
مگر اندر سر زلف تو نسیم سحر است
تا بزیر و زبر رخ گل و سنبل داری
سنبل و گل شده از روی تو زیر و زبر است
هر که دید آن خط تو غالیه دارند از اشک
خال مشکین تو خود غالیه دان دگر است
نگشاید مگر آن لحظه که لب بگشایی
جعد شکر که گره بر گره از نیشکر است
وصل تو هیچ فراموش ز دل می نشود
گوییا لطف ملک زاده خورشید فر است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,982
Posted: 24 Dec 2014 18:19
شمارۀ ۱۹۸۳
فتح می آید در دهلیز دولت باز کن
بارگاه فخر خود با آسمان همراز کن
کوس نصرت کوب و چرم طبل اگر سوده شود
تیغ برکش پوست از سرهای دشمن ساز کن
بندبند فاجران گر فی المثل از آهن است
این چنین بندان به پای پیل گرگ انداز کن
تیغ تو چون در بر لشکر کلید فتح شد
دست بگشا قلعه دربند را در باز کن
تیغ خود را گو که جان خصم و دشت کربلاست
گر توانی در بیابانی چنین پرواز کن
زنده شد ز افسانه های خشت تو بهرام گور
زین فسانه هفت گنبد را پر از آواز کن
ز ابر نیسان خود و آوازه باران خود
غلغلی افگن به دریا گوش ماهی باز کن
زآهن شمشیر درهای همه عالم بگیر
وانگه انعام ندیمان سخن پرداز کن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,983
Posted: 24 Dec 2014 18:20
شمارۀ ۱۹۸۴
ای به هر موی شده بسته زلف دل من
وی به هر کوی شده در طلبت منزل من
این چنین در هم و پیچان ز چه گشته ست دلم
سایه زلف تو افتاد مگر در دل من
کارم از شکل سر زلف تو مشکل شده است
مشکل امروز که بگشاید ازو مشکل من
لب تو آب حیات ست و خطت ظلمت شب
جز همه تنگی و تاریکی ازو حاصل من
خسرو بی خبرم تا به غمت افتادم
خبرت هست ازین واقعه مشکل من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,984
Posted: 24 Dec 2014 18:20
شمارۀ ۱۹۸۵
گر حقیقت نشدت واقعه جانی من
زلف را پرس که از کیست پریشانی من
پیش نه آینه آشوب جهانی بنگر
تا بدانی صنما موجب حیرانی من
غمزه هایت به فسون در دل من در رفته
تا به تاراج ببردند مسلمانی من
دوش در چاه زنخدان تو افتاد دلم
خبری داری از آن یوسف زندانی من
شد زمستانی ز دم سرد من آفاقی بخش
میوه ای از چمن وصل زمستانی من
گر میسر شودم چون تو پری رخساری
بشود روی زمین ملک سلیمانی من
برنگیرم ز خط حکم تو پیشانی خویش
که خداوند به بسته ست به پیشانی من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,985
Posted: 24 Dec 2014 18:21
شمارۀ ۱۹۸۶
ترک من ای من غلام روی تو
جمله شاهان جهان هندوی تو
خون ما گر ریخت در کویت چه باک
خون بهای ماست خاک کوی تو
هر چه آید در دلم غیر تو نیست
تا تویی یا خوی تو یا جوی تو
رشکم از بند قبا آید که او
ذوق ها می راند از پهلوی تو
چند می پرسی که خسرو را که کشت
غمزه تو، چشم تو، ابروی تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,986
Posted: 24 Dec 2014 18:21
شمارۀ ۱۹۸۷
مطربا سوی چمن وقت گل آهنگ تو کو
صوت تو، نغمه تو، بربط تو، چنگ تو کو
پیش آن لعل چه نازی به صفا ای یاقوت
آب تو، تاب تو، رخشانی تو، رنگ تو کو
ای فلک گر به پری چهره من داری بخت
مکر تو، سحر تو، افسون تو، نیرنگ تو کو
چند گویی که منم خسرو اقلیم سخن
ملک تو، کشور تو، تاج تو، اورنگ تو کو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,987
Posted: 24 Dec 2014 18:22
شمارۀ ۱۹۸۸
سوی تو دیدم ریختی خون دلم را بی گنه
از چشم خود می بینم این ای روی چشم من سیه
در کشتن بیچارگان تعجیل کم فرمای زانک
گر هست جانی در تنم بهر تو می دارم نگه
زینسان مکش از دست من پیش زنخدان زلف را
زان رو که بس مشکل بود بی ریسمان رفتن به چه
گر از ارادت رو نهم بر راه تو عیبم مکن
کز ابتدا دولت مرا کر دست زین سو ره به ره
این اشک خسرو هیچگه بر روی او ساکن نشد
یعنی عجب باشد اگر آب ایستد بر روی گه
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,988
Posted: 24 Dec 2014 18:22
شمارۀ ۱۹۸۹
نشدت دل که به این دل شده مهمان آیی
کعبه دل شوی و در حرم جان آیی
ای مسیح من و جان همه آخر تا کی
یک نفس بر سر این کشته هجران آیی
خاک آن راه همه قند مکرر گردد
بر زمینی که تو زان لب شکر افشانی آیی
چند گویی که شب آیم ز رقیبان پنهان
آفتابی تو، محالست که پنهان آیی
بخت را مانی و خسرو به ته فرمانت
بخت خسرو تو اگر در ته فرمان آیی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,989
Posted: 24 Dec 2014 18:23
شمارۀ ۱۹۹۰
هزار شکر خدا را که چون تو دلداری
نمود روی به من بعد مدتی یاری
کنون زبون خیالات غمزه های توام
میان مجلس مستان چنانکه هشیاری
تو یوسفی و من از نقد جان خریدارت
بیا بگو که نیابی چو من خریداری
اگر چه حسن تو از آفتاب اندک نیست
ولی ز حسن تو اندک ترست بسیاری
اگر چه بار جفای تو هر کسی نکشد
من ضعیف جفاکش همه کشم باری
هزار طعنه چه گویی که از سرم برخیز
کس این سخن نکند خاصه با تو چون یاری
جفا کنی وز من عذرخواهی از شوخی
چه می کنی و چه می خواهی از گرفتاری
زبان باین قدری رنجه دار بر خسرو
که گر بگویدت آن منی بگو آری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,990
Posted: 24 Dec 2014 18:24
شمارۀ ۱۹۹۱
رفت سرما و صبا می دهد از گل خبری
پس ازین ما و لب جوی و رخ سیم بری
از پی آنکه در آیند بهشتی رویان
باغ گویی که گشادست ز فردوس دری
نیکویان در چمن و دیده نرگس بر گل
با چنان چشم، دریغا که ندارد نظری
غنچه گر دعوی مستوری و مستی می کرد
بعد از آن بینیش از دست صبا جامه دری
تو و صحن چمن، ای مرغ و من و کوی کسی
که ترا هست به گل عشق و مرا با شکری
بلبل از تیزی آواز جگرها بشکافت
مرده باشد که ندارد ز جراحت اثری
سرو را فاخته می گفت که سرسبز بمان
گر چه از شاخ جوانیت نخوردیم بری
خسرو این سکه گفتار که در مدح تو زد
غرض اخلاص تو بودست نه سیم و نه زری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything