انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 201 از 219:  « پیشین  1  ...  200  201  202  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
قصیده شماره ۵

منت ایزد را که شه بر تخت سلطانی نشست
در دماغ سلطنت باد سلیمانی نشست

شه معزالدین و الدنیا که از دیوان غیب
نام او برنامهٔ دولت به عنوانی نشست

کیقباد ، آن گوهر تاج کیان کز زخم تیغ
باج ایران بستد و برتخت تورانی نشست

چون به تخت سلطنت بنشستی از حکم ازل
تا ابد بنشین که آنجا هم تو میدانی نشست

زان کمرهای مرصع کز تو بر بستند خلق
هر بزرگی تا کمر در گوهر کانی نشست

ابر صد بار آبروی خویش را بر خاک ریخت
پیش ابر دست تو کاندر در افشانی نشست

بر در قصر چو فردوس تو رضوان بهشت
شاخ طوبی را عصا کرد و به دربانی نشست

دید قصر شاه را بابرج جوزا هم کمر
بنده خسرو چون عطارد در ثنا خوانی نشست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
قصیده شماره ۶

شکر گویم که به توفیق خداوند جهان
بر سر نامه ز توحید نوشتم عنوان

نام این نامهٔ والاست «قران السعدین»
کز بلندیش به سعدین سپهر ست قران

در تضرع به در حق که گنهکاران را
داد باران گنه شوی ز عین غفران

نعت سلطان رسل ، آنکه مسیحا به درش
پرده داری ست نشسته ز پس شاد روان

و صف معراج پیمبر که به شب روشن شد
سراسری ش ز زلف سیه مشک فشان

مدحت شاه که نامش به فلک رفته چنانک
نقش آن داغ شده خنگ فلک را بر ران

در خطاب شه عالم چو به سلک خدمتش
آیم و این گهر چند فشانم ز زبان

صفت حضرت دهلی که سواد اعظم
هست منشور وی از حرسهالله نشان

صفت مسجد جامع که چنان ست درو
شجرهٔ طیبه هر سوی چو طوبی بجنان

صفت شکل مناره که ز رفعت سنگش
از پی خنجر خورشید شده سنگ فشان

صفت حوض که در قالب سنگین گوئی
ریخته دست ملک زآب خضر صورت جان

صفت فصل دی و سردی مهر شه شرق
وامدن تیغ کشیده ز پی ضبط جهان

صفت آتش و آن گرم رویهاش به دی
که شب و روز بود شمع دل و میوهٔ جان

جنبش شاه ز دهلی ز پی کین پدر
گشتن آغاز غبار و شدن مهر نهان

صفت قصر نو و «شهر نو» اندر لب آب
که بود عرصهٔ رفرف چو رف آن ایوان

صفت فصل خزان و بمغل عزم سپاه
هم بر آن‌سان که به تاراج چمن باد خزان

صفت فصل بهاران که چنان گردد باغ
که بدو نرگس نادیده بماند حیران

صفت موسم نوروز و طرب کردن شاه
بزم دریا و کف دست چو ابر نیسان

صفت چتر سیاه که از پی چشم خورشید
آن سیاهی که تو در خود طلبی هست همان

صفت چتر سپید از پس آن چتر سیاه
چون شب قدر و سپیده دم عید از پس آن

صفت چتر که سبزست ز سرسبزی شاه
برگ نیلوفری اندر سر دریای روان

صفت چتر که گل گز شده از گل گز او
بر سرشاه ز گل سایه کند تابستان

وصف در باش که نزدیک شد از هیبت شاه
گنگ ماندست زحیرت نکند کار زبان

صفت تیغ که با خصم نیامش گوید
که زبهر تو فرو چند برم آب دهان

صفت چرخ کمائی که به بازوی شه است
نیم چرخ ست که او نام نهاده ست کمان

صفت تیر که بارانش به غایت سخت ست
سخت بارانی در تیرمه و درنیسان

صفت رایت لعل و سیه‌اندر سر شاه
گشته خورشید میان شفق و شام نهان

عزم سلطان به سوی هند به پایان بهار
راندن از شهر چو انبوهی گل از بستان

ذکر باز آمدن قلب شه از قتل مغل
همچو گرگان ز رمه یا علمی از برخان

نامزد گشتن لشکر بیزک سوی «او د ه»
صد سرافراز و ملک «باربک» اندر سرشان

صفت موسم گرما و بره رفتن شاه
ابر بالای سرو باد به دنبال دوان

صفت خربزه کر پردلی آنجا که بود
تیغ و طشتیش مهیا بسرآید غلطان

ذکر پیغام پدر سوی جگر گوشه خویش
سوی یاقوت روان گشتن خونابهٔ کان

گفتن شاه جهان، پاسخ پیغام پدر
قصه یوسف گم گشته به پیر کنعنان

باز پیغام پدر بر پسر خود که برزم
پیل خویش از می خون مست کند در میدان

باز پاسخ ز پسر سوی پدر کاسپ مرا
پیل بندست دو الی که بپیچد به عنان

باز پیغام پدرجانب فرزند عزیز
ماجرای که زخون بود دلش را به میان

باز از شاه جهان پاسخ پیغام پدر
شربت آب حیات از پی‌سوز هجران

از پدر آمدن شاه جهان کیکاووس
بر برادر ، چو گل نو ببر سرو روان

رفتن شا کیومرث و به تو زک عارض
برشه شرق بی‌کجا عرض این جوهر آن

اتصال مو و خورشید و قران سعدین
چرخ گر دانست بگرد سرایشان گردان

صفت کشتی و در یابسیان کشتی
موج دریای که رفته زکران تا به کران

ذکر در اسپ فرستادن سلطان به پدر
هم بران گونه که در باغ وزد باد وزان

وصف اسپان که ز سرعت به خروج و به دخول
نتوان خارج شان گفت نه داخل چون جان

صفت آن شب با قدر که تا مطلع فجر
نزد آن روح ملک برد سلام یزدان

صفت شمع که چون بر سرش آید مقراض
در زمان چاک زند پردهٔ ظلمت زمیان

صفت نور چراغی که اگر پرتو او
نبود دردل شب کور بود پیر و جوان

صفت سیر بر وج و روشن منزلها
که همه کار گزار فلک‌اند، از دوران

صفت اختر و آن طالع وو قت مسعود
که گرفتند دو مسعود به یک برج قران

صفت باده که بینی چو خط بغدادش
بی سوادیش بخوان نسخهٔ آب حیوان

وصف قرا به که بهر حرم دختر رز
شیشه خانه است ببالای سرش روشندان

سخن از وصف صراحی که گر آن نازک را
درگلو دست زنی ، خونش براید ز دهان

سخن از وصف پیاله که ز بس جنبش خون
خون قرا به سوی اوست همه وقت گشان

صفت ساقی رعنا که کندمستان را
به یک آمد شد خود، بی هش ومست و غلطان

صفت چنگ کی بی موست تن یکسانش
موی ساق دگرش تا به زمین آویزان

صفت کاس رباب و بسرش کفچهٔ دست
که دران کاسهٔ خالی ست نعم چند الوان

صفت نای که هر لحظه زدم دادن او
کلهٔ مطرب بر باد شور چون انبان

صفت دف که در و دست کسان کوبد پای
صحن کژ داشته و کوبش پابین بچه سان

صفت پرده و آن پرده نشینان شگرف
که بهر دست نمایند هزاران دستان

صفت مائده خاص که از خوان بهشت
چاشنی داد بهر کام و زبان لذت آن

صفت بیرهٔ تنبول که نزد همه خلق
به ازان نیست نباتی به همه هندوستان

صفت نغمه گری‌های زنان مطرب
که بسی لحن کند زهره چو گیرند الحان

صفت تاج مکلل که پسر یافت زشاه
آن پسر کز سرکس تاج ستد از خاقان

صفت تخت که همچون فلک ثابته بود
واز شه شرق به خورشید شرف داد مکان

صفت پیل که شه داد به فرزند عزیز
که شد از جنبش او کوه چو دریا لرزان

صفت صبح و کلاه سیاه و چتر سپید
رفتن شه به پدر روز و شب نور افشان

صفت چشمهٔ خورشید به دریای سپهر
که کند پرتو او ماه سما را تابان

شب دیگر ز پی عیش ملاقات دو شاه
وز پدر دادن پند و ز پسر گوش بران

در وداع دو گرامی که پدر را در اشک
مردم دیده همی‌رفت زچشم گریان

صفت موسم باران و بره رفتن شاه
جانب شهر شدن از لب «گهگهر» بکران

سخن از وصف قلم، آنکه بلوح محفوظ
هست اول صفتش «ما خلق‌الله » بخوان

صفت محبره کا و گر چه سیاه دارد دل
آن سیاهی دلش مایهٔ علم است و بیان

صفت کاغذ سیمین که پی دود قلم
سیم سوزی شود و نقش برارد بریان

ذکر باز آمدن شاه بدو لتگهٔ شهر
همچو بر جیس به قوس و قمر اندر سرطان

سخن از ختم کتاب و بخطا خواهش عذر
که بجویند خطارا بدرستی برهان

صفت خاتمه و قطع تعلق کردن
از پی اخترهٔ صحبت ارباب جهان

شد سخن ختم قبولی که خدایش داده ست
تا ابد باقی او باد مبادش پایان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


مثنــویات امیر خســرو دهلــوی


شماره ۱ - امیر خسرو در قرآن السعدین شرح می‌دهد که چون سلطان به «خان جهان» اقطاع «اوده»را عطا کرد ، وی با «خان جهان» در انجا ماند

شماره ۲ - مگر آرزوی دیدن ما در و دوستان و خویشان او را باز به دهلی آورد

شماره ۳ - سلطان کیقباد، گر چه جوان عشرت پسند و عیاش بود مگر از فهم شعر بی بهره نبود وامیر خسرو را صله داد و مکلف به نظم آوردن شرح دیدار او سال پیش بین پسر و پدر (کیقباد و ناصرالدین محمود) نمود، زیرا امیر خسرو خود گواه آن وقایع بود که، آن زمان سبب استحکام اوضاع سلطنت هند گردید در قران السعدین می‌گوید

شماره ۴ - اینک شاعر بیان می کند که چسان قران السعدین را به نظم آورد

شماره ۵ - چنان بنظر می‌رسد که آن سلطان عشرت طلب و هردم خیال، به این کتاب توجه نکرد و آن همه زر را که وعده کرده بود به امیر خسرو نداد، مگر امیر خسرو ازینکه مثنوی دل‌انگیزی گماشته است ، خرسند بود

شماره ۶ - از ینجاست که از مدح کردن اظهار بیزاری و ازاهل زمانه گله می‌کند

شماره ۷ - (امیر خسرو ، درطی زندگی دور و دراز خویش باین توبه که در نزدیکی چهل سالگی کرده پابند نمی‌ماند، چنانکه دربیان سرگذشت او خواندیم ) با این هم، امیر خسرو آرزوی واثق داشته تا در قران السعدین تازگی‌های ادبی بیارد

شماره ۸ - عزم وی ، بر ایجاد گری ، درین ابیات شرح یافته

شماره ۹ - محض به سخن شناسان حق خورده گیری را قایل است

شماره ۱۰ - گر چه در پایان سرودن این اشعار بخود چنین خطاب کرده بود

شماره ۱۱ - امیر خسرو، در ایام نگاشتن اشعار قران السعدین هنوز مثنوی‌های خمسه را به جواب خمسه زنی می ننوشته است خود ملتفت است که این مثنوی او بر سبک نظامی است و آن استاد بزرگ را می ستاید

شماره ۱۲ - استاد دیگر، سعدی را نیز می‌ستاید

شماره ۱۳ - (در پی این فهرست منظوم ابیات گزیده‌ای را از حمد، مناجات، نعت و معراج می‌آریم که محسنات معنوی عمده دارد) حمد

شماره ۱۴ - مناجات شماره ۱۵ - نعت شماره ۱۶ - معراج

شماره ۱۷ - (حرکت ناصرالدین از لکهنو تی بنگال به سرزمین بیهار)

شماره ۱۸ - (شرح حال پسری کیقبا دهلی)

شماره ۱۹ - (در اثر حدوث وقایع دیگر حرکت سپاه چند هفته به تاخیرافتاد، تاآنکه سپا بسوی منزل اول ، یعنی تلیت و افغان پور عازم شد )

شماره ۲۰ - پیام پدر شماره ۲۱ - جواب پسر شماره ۲۲ - پیام پدر شماره ۲۳ - جواب پسر

شماره ۲۴ - پیام پدر شماره ۲۵ - جواب پسر

شماره ۲۶ - (ناصرالدین محمود فرزند کهتر خود کیکاوس را با تحایف فرستاد)

شماره ۲۷ - (کیقباد از دیدن برادر خود کیکاوس شادمان شد)

شماره ۲۸ - ملاقات پدر و پسر لحظهٔ قران السعدین شماره ۲۹ - (اندرز پدر به پسر)

شماره ۳۰ - (وداع پدرو پسر )

شماره ۳۱ - (بازگشتن کیقباد بسوی دهلی ) شماره ۳۲ - ( رسیدن کیقباد به دهلی )

شماره ۳۳ - صفت دهلی

شماره ۳۴ - صفت مسجد جامع شماره ۳۵ - صفت مناره شماره ۳۶ - صفت حوض

شماره ۳۷ - صفت مردم شهر

شماره ۳۸ - در صفت موسم گرمای هند شماره ۳۹ - در وصف کشتی هندی

شماره ۴۰ - در صفت باران موسمی هند شماره ۴۱ - در وصف پیل جنگی هندی

شماره ۴۲ - صفت طعام هندی شماره ۴۳ - در وصف جویدن «پان در هند»

شماره ۴۴ - صفت زنان مطربهٔ هندی

شماره ۴۵ - نمونهٔ کامل صنایع لفظی و معنوی در اشعار قران السعدین ایجاز

شماره ۴۶ - تشبیه و تمثیل شماره ۴۷ - تخیل شماره ۴۸ - صبح شماره ۴۹ - دیگر صنایع بدیعی

شماره ۵۰ - عکس و تبدیل شماره ۵۱ - حسن تعلیل شماره ۵۲ - لف و نشر

شماره ۵۳ - جمع تفریق تقسیم

شماره ۵۴ - تجرید شماره ۵۵ - تجنیس شماره ۵۶ - قلب شماره ۵۷ - اشتقاق و شبه اشتقاق

شماره ۵۸ - سیاق الاعداد شماره ۵۹ - مراعات النظیر شماره ۶۰ - ردالعجز علی الصدر

شماره ۶۱ - ترصیع: باده نوشین به صفا خواست کرد شماره ۶۲ - ذوقا فیتین

شماره ۶۳ - تنسیق الصفات

شماره ۶۴ - حکمت و اخلاق شماره ۶۵ - بمن فی العشق مات و حی فیه

شماره ۶۶ - نیازمندی در حضرت بی نیازی که دماغ مختل بندگان را از گلشن یحبهم و یحبونه بوی بخشیده

شماره ۶۷ - نعت کامل جمالی که سر ناخنی از حسنش یک بدر را دو هلال گردانید، صلی الله علیه و آله و سلم

شماره ۶۸ - صفت معراج صاحبدلی، که از دو نون قاب قوسین، یک دائره میم محبت بنگاشت

شماره ۶۹ - مدح شیخی در آئینهٔ صفا مثالی است از ذات محمد مصطفی با لعین نه بلعکس

شماره ۷۰ - ستایش خلیفهٔ شائیسته علاء الدین محمد ثبته الله تعالی علی دین محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم: علای دیدن و دنیا، شاه والا

شماره ۷۱ - عرض صحیفهٔ طولانی نصیحت، پیش ضمیر ملهم سلطان، که نسخه‌ایست صحیح از لوح محفوظ حفظ الله تعالی عن التلویح السو

شماره ۷۲ - سرگذشت شماره ۷۳ - در سبب نظم این جواهر که زمرد وصف خضر خان واسطهٔ عقد اوست

شماره ۷۴ - قلم زدن نخست در شرح تیغ زدن جمهور سلاطین ماضیهٔ دهلی

شماره ۷۵ - داستان در حک کردن نقش کفر به پلارک چند از دیباچه عشق خضر خان که شاهی از سواد هندوستان و حرفی خان خانان بود

شماره ۷۶ - آغاز انشعاب عشقهٔ عشق خضر خان از شاخ سبز و تر دول رانی

شماره ۷۷ - گرم شدن چشم «دول رانی» در روی شمس الحق و الدین خضر خان و از تاب مهر، آب در چشمش گشتن، و مهربان گشتن آن چشمهٔ مهر، بران نیلوفر هندی، و چون شعاع خورشید، از صفر ابر زمین افتادن

شماره ۷۸ - صفت ماهتابی که پیش از مهر روشن پردهٔ ابر حیا بر رو کشیده

شماره ۷۹ - صفت بهار، و گلگشت شجرهٔ بلند بالش مملکت والا خضر خان طوبی له، در باغ بهشت آسا، و بسوی گلهای کرنه گذشتن، و بوی دوست باز یافتن، و هوش به باد دادن

شماره ۸۰ - جدائی افگندن تیغ زبان بد گویان میان عاشق و معشوق، و روان شدن دول رانی از خانهٔ دولت سوی کشک لعل، و در فراق خضر خان، از دود آه، کوشک لعل را سیاه گردانیدن

شماره ۸۱ - صفت آرایش شهر و کشور، چون عروس، از برای تزویج شاه و شاهزادهٔ بی جفت، خضرخان، زادت خضره راسه، و شاهت وجه العدو بباسه!

شماره ۸۲ - صفت داغهای جدائی، که دود از نهاد آن دو آتش زده فراق براورده

شماره ۸۳ - صفت شب سیاه هجران، که خضرخان را در کوشک جهان نمای جهان غم نمود، و دولرانی در قصر لعل غرق خوناب بود، و افروخته شدن شمع مراد آن دو محترق هم از آتش دل ایشان، و روشنائی در کار ایشان پدید گشتن

شماره ۸۴ - رسیدن خضر خان بادلدانی، و با او چون بخت خویش با دولت جفت گشتن

شماره ۸۵ - خراب گشتن مجلس خانی از گردش دور مدام، و خفتن بخت بیدار خضر خان، به پریشانی این دولت در واقعه دیدن و تعبیر آن خواب پریشان از دل خسرو خستن

شماره ۸۶ - راز نامه عتاب آمیز ظل الله سوی شمس الحق خضر خان

شماره ۸۷ - عزم سلطان عالم سوی عالم دیگر، و سلب کردن کافور مجبوب رجولیت فحول ملک و به روشنائی در چشم ملوک نشستن، و دیده قرة العین علائی را، کافور وام گردانیدن، و در آن قصاص، دیده و سر به هم باد دادن!

شماره ۸۸ - کشیدن اجل، شمشیر الوقت سیف قاطع، بر سر تاجوران سر پر، و شهادت آن بهشتیان بر دست زبانی چند، و گزاردن تیغ بر سر ایشان به خبر مشهور، که «السیف محاء الذنوب»

شماره ۸۹ - بخشیدن برکت و یمن، فرزند یمین‌الدین مبارک را، ازین پند نامه میمون، تا در نقش این پند فرو شود، و از بند نفس بیرون آید!

شماره ۹۰ - در اختتام این سواد پر از آب زندگانی، که ماجرای دول رانی و خضرخان است ، خصصهما الله به عمر الخضر

شماره ۹۱ - حکایت شماره ۹۲ - گزیده از سپهر اول

شماره ۹۳ - ذکر عمارتی که بدار الخلاقه شد بلند و آغاز آن ز جامع دین بست کردگار

شماره ۹۴ - اثبات ملک هند به حجت که جنت است حجت همه به قاعدهٔ عقل استوار

شماره ۹۵ - ترجیح ملک هند به عقل از هوای خویش بر روم و بر عراق و خراسان و قندهار

شماره ۹۶ - ترجیح اهل هند بر اهل عجم همه در زیرکی و دانش و دلهای هوشیار

شماره ۹۷ - حدیث عهد و پیمان لشکر غازی، که در کام نهنگ اندر روند و دیدهٔ اژدر!

شماره ۹۸ - مصاف اول غازی ملک با لشکر دهلی به باد حمله‌ای زیر و زبر کردن چنان لشکر

شماره ۹۹ - حدیث بخشش جان ونوازش ازملک غازی مسلمانان دهلی رابه لطف بی حدوبی مر

شماره ۱۰۰ - جلوس شه غیاث الدین و دنیا تغلق غازی فراز تخت سلطانی چو افریدون و اسکندر



هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارۀ ۱

با علم فتح دران راه دور
سایه فشان شد بحد« کنت پور»

خان جهان ، حاتم مفلس نواز
گشت باقطاع «اودهٔ» سرفراز

از کف جود و کرم حق شناس
کر د فراهم سپهٔ بی قیاس

من که بدم چاک را و پیش از آن
کرد کرم آنچه که بد پیش از آن

تا زچنان بخشش خاطر قریب
بنده شدم لازمهٔ آن رکیب

در «اوده» برد ، ز لطفی چنان
کیست که از لطف بتابد عنان؟

غربت از احسانش چنانم گذشت
کم وطن اصل فراموش گشت

در «اوده» بخشش او تا دو سال
هیچ غم و ناله نبود از منال
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۲

من ز پی شرم خداوند خویش
رفته ز جای خود و پیوند خویش

مادر من پیرزن سبحه سنج
مانده به دهلی ز فراقم به رنج

روز و شب از دوری من بی‌قرار
سوختهٔ داغ من خام کار

حال خود ونامهٔ امیدوار
باز نمودم به خداوند گار

داد اجازت به رضای تمام
تا نهم اندر رهٔ مقصود گام

خرچ رهم زان کف دریا اثر
گرم روان کرد دو کشتی زر

تا زچنان بخشش مفلس پناه
شکرکنان پای نهادم به راه

شوق کشان کرد گریبان من
گریه زده دست به دامان من

حامل خون کرد غم مادرم
زاد همین بود به راه اندرم

قطع کنان راه چوپیکان تیز
بلکه چوتیر آمد اندر گریز

یک مه کامل بکشیدم عنان
راه چنین بودو کشش آن چنان

هم چو مه عید خوش وشاد بهر
درمه ذیقعده رسیدم به شهر

خنده زنان همچو گل بوستان
چشم گشادم به رخ دوستان

مرغ خزان دیده به بستان رسید
تشنهٔ به سرچشمهٔ حیوان رسید

مرده دل از حال پریشان خویش
زنده شد از دیدن خویشان خویش

دیده نهادم به هزاران نیاز
بر قدم ما در آژرم ساز

مادر من خستهٔ تیمار من
چون نظر افگند به دیدار من

پرده ز روی شفقت بر گرفت
اشک فشانان ببرم در گرفت

داد سکونی دل آشفته را
کرد وفا نذر پذیرفته را
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۳

بعد دو روزی که رسیدم ز راه
زآمدنم زود خبر شد به شاه

حاجبی آمد بشتابندگی
داد نویدم به صف بندگی

شه چو در چیدهٔ من دیده تر
مهره بچید از ندمای دیگر

گفت که : ای ختم سخن پروران!
ریزه خور خو آنچهٔ تو دیگران

از دل پاکت که هنر پرور ست
همت ما را طلبی در سرست

گر تو درین فن کنی اندیشه چست
از تو شود خواستهٔ من درست

خواسته چندانت رسانم ز گنج
کز پی خواهش نبری هیچ رنج

گفتمش: ای تا جور جم جناب!
بخت ندیده چو تو شاهی به خواب

من که بوم داعی مدحت طراز؟
تا چو توئی را به من آید نیاز؟

باغ ، نه از گل طلبد رنگ وبوی
ابر ، نه از قطره بود آب جوی

حاصلم از طبع کژ و فکر سست
نیست مگر پارسی نادرست!

گر غرض شاه براید بدان
دولت من روی نماید بدان

گفت : چنان بایدم، ای سحر سنج!
کز پی من روی نه پیچی ز رنج

جسم سخن را به هنر جان دهی
شرح ملاقات دو سلطان دهی

نظم کنی جمله به سحر زبان
قصهٔ من با پدر مهربان

تا اگرم هجر درآرد ز پای
آیدم از خواندن آن دل به جای !

این سخنم گفت و به گنجو رجود
از نظر لطف اشارت نمود

برد مرا خازن دولت چو باد
مهر زر و خلعت شاهیم داد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۴

از درشه با همه شرمندگی
آمدم اندر وطن بندگی

خم شده از بارگهر گردنم
فرض شده خدمت شه کردنم

گوشه گرفتم ورق دل به دست
عقل سراسیمه و اندیشه مست

روی نهان کردم از ابنای جنس
نی غلطم بلکه خود از جن و انس

آب معانی ز دلم زاد زود
آتش طبعم به قلم داد و دود

چون به توکل شدم اندیشه سنج
سینهٔ خاکیم برون داد گنج

همت مردانه ببستم به کار
ریختم از خامه در شاهوار

با زنیامد قلمم تا سه ماه
روز و شب از نقش سپید و سیاه

تا ز دل کم هنر و طبع سست
راست شد این چند خط نادرست

ساخته گشت از روش خامه‌ای
از پس شش ماه چنین نامه‌ای

در رمضان شد به سعادت تمام
یافت قران نامهٔ سعدین نام

آنچه به تاریخ زهجرت گذشت
بود سنه ششصد و هشتاد و هشت

سال من امروز اگر بررسی
راست بگویم همه شش بود و سی

زین نمط آراسته بکری چو ماه
باد قبول دل دانای شاه

کس چه شناید که چه خون خورده‌ام
کاین گهر از حقه برآورده‌ام

ساخته‌ام این همه لعل و گهر
از خوی پیشانی و خون جگر

تانهم از فکرت پنهانیش
گه به جگر، گاه به پیشانیش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۵

گر چه شد از بهر چنین نامه‌ای
داد مرا گرمی هنگامه ای

ناز پی آن شد قلم سحر سنج
کز پی آین مار نشینم به گنج

من که نهادم ز سخن گنج پاک
گنج زر اندر نظرم چیست ؟ خاک!

گر دهدم تا جور سر بلند
در نتوان باز به در یافگند

ور ندهد زان خودم رایگان
رنجه نگردم چو تهی مایگان

یک جو از ین فن چو به دامن نهم
ده کنم آن را و به صد تن دهم

شیرم و رنج از پی یاران برم
نی چو سگ خانه که تنها خورم

این همه شربت نه بدان کرده‌ام
کاب ز دریای کرم خورده‌ام

هر همه دانند که چندین گهر
کس نفشاند بدو سه بدره زر

ور دیدم گنج فریدون و جم
هدیهٔ یک حرف بود، بلکه کم !

هر صفتی را که بر انگیختم
شعبدهٔ تازه درو ریختم

مور شدم بر شکر خویش و بس
در نزدم دست به حلوای کس

هر چه که از دل در مکنون کشم
زهرهٔ آن نیست که بیرون کشم

زانکه نگه می‌کنم از هر کران
ایمنی ام نست زغارت گران

دزد متاع من و با من به جوش
شان به زبان آوری و من خموش

نقد مرا پیش من آرند راست
من کنم «احسنت!» کز آن شماست!

شرم ندارند و بخوانند گرم
با من ومن هیچ نگویم ز شرم

طرفه که شان دزد من از شرم پاک
حاجب کالا من و من شرم ناک
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۶

گرمی دل نیست چو حاصل مرا
سرد شد از آب سخن دل مرا

تاکی از ین شیوه به ننگی شوم
بی غرض اماج خدنگی شوم

تام گدائی کنم اسکندری
خلعت عیسی فگنم بر خری

محتشمانند درین روزگار
مس به زر اندودهٔ ناقص عیار

کور دل از دولت و کوته نظر
دولت شان از دل شان کورتر

گوش گران و همه ناموس جوی
سفله وش و دون صفت و تنگ خوی

بی کرمی نام فروشی کنند
بی گهری مرتبه کوشی کنند

خورده به درویش نیاز ند پیش
بیش رسانند بدانجا که بیش

گر برسانند، مثل ، برگدای
یک درمی ده طلبند از خدای

این سخن چند که بی‌خواست است
شاعری ای نیست همه راست ست

لیک به خواهش چو مرا نیست راه
جز بخدا یابه در باد شاه

هر چه گفتم زکسی باک نیست
زهر نخوردم غم تریاک نیست

نیت آن دارم ازین پس به راز
کز درشه نیز شوم بی‌نیاز

پشت بجویم نه پناهی زکس
چون خداوند کنم روی و بس
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۷

چند گهم بود به دل این خیال
تازه کنم هر صفتی را جمال

بود در اندیشه من چند گاه
کز دل دانندهٔ حکمت پناه

چند صفت گویم و آبش دهم
مجمع اوصاف خطابش دهم

طرز سخن را روش نو دهم
سکهٔ این ملک به خسرو دهم

نو کنم اندازهٔ رسم کهن
پس روی پیش روان کهن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 201 از 219:  « پیشین  1  ...  200  201  202  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA