انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 26 از 219:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۲۴۸

منم و خیالبازی، شب و روز با جمالت
چه شود، اگر بپرسی نفسی که چیست حالت؟

خط جمله خوبرویان که برای ملک دلها
ز قضاست حجت تو، رقمی ست از جمالت

قد تو نشسته در دل همه خون ناب خورده
به چنین خورش نگه کن که چه بر دهد جمالت

سر من به گاه جولان ز درت مباد یک سو
که خوش آن بلند بختان که شدند پایمالت

به کدام نقد دهرت بتوان خرید حالی
که به نرخ نیم کنجد دو جهان خرید خالت

کنی ارچه ذره ذره تن من، روا ندارم
چو تو آفتاب وش را که بود گهی زوالت

بکشم ز چشم دیده ز برای آنکه جان را
چه کند چنین کلوخی به گذر گه خیالت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۴۹

اثری نماند باقی ز من اندر آرزویت
چه کنم که سیر دیدن نتوان رخ نکویت

همه روز گرد کویت همه شب بر آستانت
غرضی جز این ندارم که نظر کنم به رویت

پس ازین به دیده خواهم به طواف کویت آمد
که بسود تا به زانو قدمم به جستجویت

به وفا که در پذیری که من از پی وفایت
دل خون گرفته کردم خورش سگان کویت

خردو ضمیر و هوشم، دل و دیده نیز هم شد
ز همه خیال خالی به جز از خیال رویت

من اگر نمی توانم حق خدمت زیادت
کم ازین که جان شیرین بدهم در آرزویت

ز نسیم جانفزایت دل مرده زنده گردد
ز کدام باغی ای گل که چنین خوش است بویت

به تن چو تار مویت نهی ار دو صد جهان غم
ندهم به هیچ حالی دو جهان به تار مویت

پس ازین چه جای آنت که ز حال خود بگویم
که فسانه گشت خسرو به جهان ز جستجویت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۵۰

گر چه سرو باغ را بالا خوش است
با قد رعنای تو ما را خوش است

ز هر عشقت کام عیشم تلخ کرد
هست تلخ این چاشنی، اما خوش است

گر غمت غیری خورد، ناخوش شوم
خوردن غمها همین این جا خوش است

چون تو نایی، چیست این جور رقیب؟
خار می دانی که با خرما خوش است

بی تو من باری نیم خوش هیچ وقت
وقت تو خوش که تو را بی ما خوش است

شعله در دل یار در جان کسی زید
ناتوانی کش تب و حلوا خوش است

جان سنگین می کنم تا زنده ام
مردن فرهاد با خارا خوش است

گفت فردا زلف مشکینم نگر
امشبم بر بوی آن فردا خوش است

گفتیم ناخوش چرایی خسروا؟
چون کنم، چون شکل آن بالا خوش است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۵۱

بار عشقت بر دلم باری خوش است
کار من عشق است و این کاری خوش است

جان دهم در پاش، ار چه بی وفاست
دل بدو بخشم که دلداری خوش است

بلبل شوریده را از عشق گل
در چمن با صحبت خاری خوش است

راستی را سرو در نشو و نماست
از قد یارم نموداری خوش است

هیچ بیماری نباشد خوش، ولی
چشم جادوی تو بیماری خوش است

تیر چشم او جهان در خون گرفت
لیک از دستت کمان داری خوش است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۵۲

عاشقان را درد بی مرهم خوش است
بیدلان را دیده پر نم خوش است

گر سخن در گوش جانان می رسد
گفت و گوی هر که در عالم خوش است

گر بتان از درد عشاق آگهند
هر کجا دردیست بی مرهم خوش است

هر کسی کو غم خورد ناخوش بود
من غم خوبان خورم کاین غم خوش است

جان من آزار دل چندین مجو
خود درین ایام دلها کم خوش است

زلف را بهر خدا شانه مزن
همچنان آشفته و درهم خوش است

دیدنت خوب است، گر خود ساعتی ست
پادشاهی، گر همه یکدم، خوش است

وصل تو خوش بود وقتی، وین زمان
ناخوشی های فراقت هم خوش است

خسروا، با بیدلی خو کن که دل
هم دران گیسوی خم در خم خوش است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۵۳

کار بالای تو تا بالا گرفت
در همه دلها خیالت جا گرفت

هر که رفتار تو دید از بیم جان
هم ترا بهر شفاعت پا گرفت

تا نمی دیدم بلای جان ترا
دیده دنبال دل شیدا گرفت

می گرفتم لذتی از عمر خویش
کامدی تو در دل من جا گرفت

ما چنین کز دل گرفتاریم هست
حق به دستت، گر دلت از ما گرفت

چند سوزم، وه که روی دل سیه
کز وی اندر جانم این سودا گرفت

بیدلان را طعنه زد، خسرو بسوخت
تا کدامین آه دل او را گرفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۵۴

یار بی موجب دل از ما برگرفت
یار دیگر کرد و کار از سر گرفت

دل ز هجرش برگ درد و غم بساخت
جان ز شوقش ترک خواب و خور گرفت

آنچه کرد، آخر مسلمانی نماند
این چه شد، یا رب، جهان کافر گرفت

بد همی گفتند و می نشیند هیچ
عاقبت گفت بدانش در گرفت

دل غبار سوز خود بیرون فگند
عالمی در خون و خاکستر گرفت

پاک می کردم سرشک، آهم بجست
آتش اندر آستین تر گرفت

لعل او در دلبری استاد بود
خط دکان زاستاد بالاتر گرفت

مردمان گویند، دل بر گیر ازو
روی، اگر اینست، نتوان برگرفت

جان خسرو از پی این این روز راست
کو به خون عاشقان خنجر گرفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۵۵

مردم از کوی تو چون بیدل نرفت
هر که در میخانه شد عاقل نرفت

عمر در سر شد به رسوایی عشق
وین هوس از جان بی حاصل نرفت

مهر رویش در دلم پنهان نماند
آفتاب اندر حجاب گل نرفت

کاروان بگذشت و محمل ماند دور
وز دل من یاد آن محمل نرفت

برکشیدم تنگ تن را سوی صبر
لاشه لاغر بود تا منزل نرفت

ما و غرق بحر هجران، چون کنیم
کشتی درویش در ساحل نرفت

با کسی وقتی وصالی داشتیم
سالها بگذشت و آن از دل نرفت

شکر کن، خسرو، بلای عشق را
زانکه این فیض است، گر قابل نرفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۵۶

از تو بر خاطر مرا آزار نیست
بی تو در ملک جهانم کار نیست

گر به جای من ترا عشاق هست
جز تو در عالم مرا دلدار نیست

تا نخواهی صحبت اغیار نیست
ور به جان جویی وصال یار نیست

فتنه انگیزی، بلاجویی و کژ
در جهان چون آن بت عیار نیست

در سر ابستان فردوس برین
مثل رویت یک گل بی خار نیست

در همه بازار صرافان عشق
همچو روی زرد من دینار نیست

چون لبش از مصر شکر برنخاست
چون دو زلفش مشک در تاتار نیست

چشم او را گفتم، ای خونخوار مست
در جهانی مستی چو تو خونخوار نیست

گفت ترک مست چون خنجر کشید
جز بلاانگیزی او را کار نیست

چند بار هجر بر جانم تهی
بر درش چون عاشقان را بار نیست

ای دل بیچاره، یک چندی بساز
طاقتم هر بار بود، این بار نیست

غم بر احوال جهان تا کی خوری
خسروا، گر مر ترا غمخوار نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۵۷

مفلسی از پادشایی خوشتر است
مفسدی از پارسایی خوشتر است

پادشاهی راست درد سر، ولی
چون نگه کردم گدایی خوشتر است

پادشاهان چون به خود ندهند راه
با فقیران بی نوایی خوشتر است

آدمی چون کبر در سر می کند
با سنگ کو، آشنایی خوشتر است

دل که از سودای خوبان بشکند
آن شکست از مومیایی خوشتر است

آشکارا عشقبازی بیا بتان
از بسی زهد ریایی خوشتر است

نیست لذت عشق را بعد از وصال
عشقبازان را جدایی خوشتر است

عشق دوتان، خسروا، از سر بنه
عشق با سر خدایی خوشتر است
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 26 از 219:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA