انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 28 از 219:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۲۶۸

شکرین لعل تو کان نمک است
گر چه شکر نه مکان نمک است

خود نمک از لب تو چاشنی است
وین سخن هم ز زبان نمک است

حسن بر لعل تو خط می آورد
زانکه او عامل کان نمک است

می گدازد لبت از بوسه زدن
چه توان کرد از آن نمک است

چشم من بین ز خیال لب تو
که شب و روز میان نمک است

می بیندیش ازین گریه من
آخر آن آب زیان نمک است

باری اندیشه خسرو می کن
که به حق جمله جهان نمک است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۶۹

نرگس مست تو خواب آلوده است
لب لعل تو شراب آلوده است

آگه از ناله من کی گردد
چشم مست تو که خواب آلوده است

خویی کز عارض تو باز شده ست
برگ گل را به گلاب آلوده ست

لب تو در دل من بنشسته ست
نمکی را به کباب آلوده ست

ازتری خواست چکیدن آری
لب تو کز می ناب آلوده ست

سخن تلخ تو زان شیرینست
که شکر را به جواب آلوده ست

بنده خسرو چه گنه کرد امروز
که حدیثت به عتاب آلوده ست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۷۰

ای که روی تو حیات جان است
دیده جایت شده جای آنست

ماه را از رخ چون خورشیدت
در شب چاردهم نقصانست

سخن اندر لب تو دل ببرد
دل چه باشد، سخن اندر جان است

بی لبت هر لب لعلی که گزم
سنگ ریزه به ته دندانست

ناتوانم، که غمت با من کرد
هر چه از جور و جفا بتوانست

سلک در گشت مرا ز آب دو چشم
تار هر رشته که در دندانست

به گه گریه سواد چشمم
تیره، گویی که شب بارانست

گفتیم غم مخور و آسان گیر
این به گفتن، صنما، آسانست

دور از شعله آه خسرو!
که دلش سوخته هجرانست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۷۱

تیر کدامین بلاست کان به کمان تو نیست
دست کدامین دل است کان به عنان تو نیست

وجه همه نیکوان از دل ما راجع است
زانکه به خطهایشان هیچ نشان تو است

عشقم اگر می کشد تو مکش، ای پندگو
جان من است آخر این، وای که جان تو نیست

بی دلیم گفت از آن صد دلش افزون زکف
هر چه کشم سوی خویش، گوید، از آن تو نیست

نام وفا برده ای، شرم نداری ز خلق
عرض متاعی مکن کان به دکان تو نیست

غمزه زده استی چنانک می بکنم جان ز ذوق
توشه عشق است این، زخم سنان تو نیست

باز مدار، ار کنم رخنه دل پر ز خاک
دودکش این دل است، غالیه دان تو نیست

کور شد این دل، فتاد در چه تاریک غم
باد ازین کورتر، گر نگران تو نیست

تیغ زن و وارهان خسرو درمانده را
سود ویست این و زان هیچ زیان تو نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۷۲

درد سر دوستان آه و فغان من است
کاهش جان طبیب درد نهان من است

چند توان دید وای بر دل مسکین جفا
گیر که بیگانه شد آخر از آن من است

از دم سرد فراق برگ حیاتم نماند
آفت این برگ ریز باد خزان من است

گریه که از سوز دل گرم برون می دهم
قطره آبست، لیک شعله جان من است

دل که ز من گم شده ست بر تو گمان می برم
هست ترا خود یقین هر چه گمان من است

شوی هم از خون دل خاک سر کوی خویش
تا برود هر کجا نام و نشان من است

بی خبر پند گو بیهده جان می کند
از پی مردن به عشق کوه گران من است

می رود آن شوخ و من گر چه کنم ناله بیش
باز نیاید، از آنک عمر روان من است

دوش به خسرو ز لطف، گفت غلام منی
مرتبه این خطاب نرخ گران من است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۷۳

عمر به پایان رسید در هوس روی دوست
برگ صبوری کراست بی رخ نیکوی دوست

گر همه عالم شوند منکر ما، گو، شوید
دور نخواهیم شد ما ز سر کوی دوست

قبله اسلامیان کعبه بود در جهان
قبله عشاق نیست جز خم ابروی دوست

ای نفس صبحدم، گر نهی آنجا قدم
خسته دلم را بجو در شکن موی دوست

جان بفشانم ز شوق در ره باد صبا
گر برساند به ما صبحدمی بوی دوست

روز قیامت که خلق روی به هر سو کنند
خسرو مسکین نکرد میل به جز سوی دوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۷۴

هر که نگه در تو کرد بیش به بستان نرفت
و آرزوی روی تو از گل و ریحان نرفت

تا تو نمودی جمال، نقش همه نیکوان
رفت برون از دلم، نقش تو از جان نرفت

خصم بسی طعنه زد، دوست بسی پند داد
چشم به سوی تو بود، گوش بدیشان نرفت

سیل ملامت رسید، کوه غم از جا ببرد
صبح قیامت دمید، وین شب هجران نرفت

وه که چو نرگس چرا کور نباشد مدام
دیده که بالای آن سرو خرامان نرفت

مستی و بدنامیم عیب نگیرم، از آنک
عاشق بیچاره را کار به سامان نرفت

گر همه جام بلاست نوش کن و صبر گوی
این که ز کامت هنوز تلخی هجران نرفت

عشق به ما ناکسان رحم نیاورد، از آنک
کن مکن پادشاه بر ده ویران نرفت

گام زده بر حریر کی سپرد این ره، آنک
دیده قدم ساخته بر سر پیکان نرفت

یار که بگشاد شست بر دل مجروح من
تیر برون رفت، لیک چاشنی از جان نرفت

رفتن خسرو خطاست بر سر کوی بتان
مورچه بهر حیات بر ره سلطان نرفت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۷۵

خوش بود آن بیدلی کز غم امانیش نیست
مرده بود آن دلی کاه و فغانیش نیست

بهر خدا، ای جوان، تا بتوانی مدار
حرمت پیری که میل سوی جوانیش نیست

کاش نبودی مرا تهمت جایی به تن
کش اگر از یار امان، از غم امانیش نیست

سینه که بیدل بماند آه و فغانیش هست
دل که ز هجران بسوخت نام و نشانیش نیست

بوسه به قیمت دهد، جان ببرد رایگان
قیمت بوسیش هست، منت جانیش نیست

سرو قدا، رد مکن گریه زارم، ازآنک
خشک بود آن چمن کاب روانیش نیست

گر دم سردی کشم، روی مگردان ز من
نیست گلی کاندرو باد خزانیش نیست

پسته بسته دهن پیش دهانت گهی
لب ز سخن تر نکرد کاب دهانیش نیست

قصه خسرو بخوان، چون تو درون دلی
گر ز همه کس نهانست، از تو نهانیش نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۷۶

نیست دلی کاندرو داغ جفای تو نیست
کیست که اندر سرش باد هوای تو نیست

دل که ز جان خواسته ست بهر تو بیگانه وار
با همه مردانگی مرد جفای تو نیست

خشم کنی بی گناه، بر شکنی بی سبب
کوری بخت منست، ورنه خطای تو نیست

بر در تو هر کسی خاص شد، الا که من
هیچ کسان را مگر ره به سرای تو نیست

صبر به امید وصل بر در دل شسته بود
هجر درون رفت و گفت، خیز که جای تو نیست

گفتی، اگر می خری، نقد حیاتم بهاست
گر همه تا محشر است نیم بهای تو نیست

خسرو اگر سوخته ست، نی ز پی دیگری ست
سوخته تر باد ازین، گر ز برای تو نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۷۷

در چمن جان من سرو خرامان یکی ست
نرگس رعناش دو، غنچه خندان یکی ست

گفت به غمزه لبش، جان ده و بوسی ستان
کاش دو صد جان بدی، وه که مرا جان یکی ست

من ز غم گلرخی ژاله فشانم چو اشک
ابر درین واقعه با من گریان یکی ست

طرف چمن می روی طعنه زنان سرو را
بیش خجالت مده، راه جوانان یکی ست

خسرو دلخسته را بنده صورت نگر
چونکه به معنی رسی، بنده و سلطان یکی ست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 28 از 219:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA