انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 29 از 219:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۲۷۸

آنکه مزاج دلش باز ندانم که چیست
رفتن او کشتن است، باز ندانم که چیست

این منم از پشت کوژ چنگ حریفان عشق
زار بنالم، ولی خار ندانم که چیست

مست شبانه است یار خواب خماری به سر
بوی لبش از می است، گاز ندانم که چیست

یار بهانه طلب با من شوریده بخت
نیست بدانسان که بود باز ندانم که چیست

خسرو مسکین ازو شهره هر کوی شد
وان دل او را هنوز راز ندانم که چیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۷۹

درد دلم را طبیب چاره ندانست
مرهم این ریش پاره پاره ندانست

راز دلت را به صبر گفت بپوشان
حال دل غرقه را کناره ندانست

خال بنا گوش او زگوشه نشینان
برد چنان دل که گوشواره ندانست

قافله عقل را به ساعد سیمین
راه بجایی برد که یاره ندانست

سختی ازان دیدی، خسروا، که به اول
قاعده آن دل چو خاره ندانست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۸۰

چون غم هجران او نداشت نهایت
عاقبت اندوه عشق کرد سرایت

وقت نیامد بتا، که از سر انصاف
سوی ضعیفان نظر کنی به عنایت

غایت آنها که از جفای تو دیدم
نور یقین داشت در دلم به سرایت

گر تنم از دست غم ز پای در آمد
سرنکشم، تا منم، ز قید و فایت

گر تو به تیغم زنی خلاص نباشد
زخم تو خوشتر که از رقیب حمایت

شرح غم عشق بیش ازین ز چه گویم
شوق من وجور او رسید به غایت

ای بت نامهربان شوخ ستمگر
از تو کنم یا ز روزگار شکایت

آنچه من از روزگار سفله کشیدم
پیش تو گویم ز روزگار حکایت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۸۱

ای سر کشیده از من، سر کشم به پیشت
گر از طریق خویشی بینم از آن خویشت

ماییم و غنچه دل موقوف بند عشقت
کو باد تا بگوید احوال من به پیشت

نتوان به شرح دادن با صد جریده گل
حسنی ز وصف رویت، وصفی ز شرح پیشت

تا داده از لب تو دل را گل انگبینی
زنبور جان من شد مژگان همچو نیشت

چون بینمت به ناگه، خواهم که جای سازم
در سینه فگارم اندر درون ریشت

لطفی به بنده خسرو از تیر غمزه تو
آماج کرد سینه، بیرون نشد ز کیشت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۸۲

چون در سخن درآمد لعل شکر مقالت
آب حیات ریزد از چشمه زلالت

دانی که چیست مه را اندر میان سیاهی
یک نسخه ایست مظلم از دفتر کمالت

بیچاره من بماندم محروم از چنان روی
تا چشم کیست، یا رب، پیوسته در جمالت

از شام تا سحرگه از گریه می بسوزم
هر دم اگر نیاید پروانه وصالت

از بس که در فراقت بسیار کرد پرسش
یکبارگی بماندم شرمنده خیالت

نزدیک شد هلاکم، پرسیدنی نکردی
کای دور مانده از من، در هجر چیست حالت؟

کافر دلا، اگر چه کردی حرام وصلم
بادا چو شیر مادر خونهای ما حلالت

چون می کشیم باری، از روی خود میفگن
بگذار تا برآید جانم به پیش خالت

صد ساله قصه خود گویم که کم نگردد
والله، اگر نباشد اندیشه ملالت

تو آن نه ای که گردی یکدم فرامش از جان
با آنکه می نبیند خسرو هزار سالت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۸۳

چابک تر از تو در همه عالم سوار نیست
زیباتر از تو در همه عالم نگار نیست

سرو بلند نیست چو قد بلند تو
یا آنکه هست لایق بوس و کنار نیست

صبرم به قدر دانه خشخاش هم نماند
زانم به دیده خواب و به شبها قرار نیست

آن را که صد هزار دل آرمیده بود
در نوبت غم تو یکی از هزار نیست

دادی نوید وصل، توقف روا مدار
دانی که اعتماد برین روزگار نیست

از وعده در گذر که شکیباییم نماند
وز عشق بر شکن که گه انتظار نیست

اینها که کرد بردل خسرو فراق تو
از غم بپرس، گر ز منت استوار نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۸۴

خوش خلعتی ست جسم، ولی استوار نیست
خوش حالتی ست عمر ولی پایدار نیست

خوش منزلی ست عرصه روی زمین، دریغ
کانجا مجال عیش و مقام قرار نیست

هر چند بهترین صور شکل آدمی ست
لیکن همه چو سرو قد گلعذار نیست

دل در جهان مبند که کس را ازین عروس
جز آب دیده خون جگر در کنار نیست

مردی که در شمار بود این زمان کجاست؟
کو را درین زمانه غم بیشمار نیست

غره مشو ز جاه مجازی به اعتبار
کاین جاه را به نزد خدا اعتبار نیست

زنهار اختیار مکن بهر منزلی
کانجا به دست هیچ کسی اختیار نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۸۵

شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست
و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست

صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم
تو می روی و خون کست پایگیر نیست

بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم
وه کاین دل است آخر و آماج تیر نیست

عطار، گو ببند کان را که من ز دوست
بویی شنیده ام که به مشک و عبیر نیست

ای آنکه کوشش از پی سامان من کنی
بگذار کاین خرابه عمارت پذیر نیست

زلف بتان به گردن شیران نهد کمند
آزاد آن دلی که بدین بند اسیر نیست

در فتنه و بلا چه کند، گر نه اوفتد
خسرو کش از نظاره خوبان گزیر نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۸۶

بیدار شو، دلا، که جهان جای خواب نیست
ایمن درین خرابه نشستن صواب نیست

از خفتگان خواب چه پرسی که حال چیست؟
زان خواب خوش که هیچ کسی را جواب نیست

چون هیچ دوست نیست وفادار زیر خاک
معمور خسته ای که چو گور خراب نیست

چون مست را خبر نبود از جفای دهر
بر هوشیار به ز شراب و کباب نیست

طیب حیات خواستن از آسمان خطاست
کز شیشه ای ذلیل امید صواب نیست

ساقی ز جام عشق به خسرو رسان نمی
زیرا که مست کارتر از وی شراب نیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۸۷

بیرون میاز پرده که ما را شکیب نیست
اینک بلند گفتمت، از کس حجیب نیست

تا پای در رکاب لطافت نهاده ای
اشکم کدام روز که پا در رکیب نیست

پیش رخت که بر ورق لاله خط کشید
گر دفتر گل است که هم در حسیب نیست

دل با رخت چگونه نگردد فریفته؟
از صورت تو چیست که آن دلفریب نیست؟

چون دل ز دست رفت که راه امید بود
بر چشم تست دیگر و بر کس عتیب نیست

میلی نمی کند سوی خسرو چو آب خضر
با آنکه میل آب جز اندر نشیب نیست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 29 از 219:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA