انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 51 از 219:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


مرد

 
شمارهٔ ۵۰۱

عاقل ندهد عاشق دل سوخته را پند
سلطان ننهد بنده محنت زده را بند

ای یار عزیز، انده دوری تو چه دانی؟
من دانم و یعقوب، فراق رخ فرزند

عیبم مکن، ای خواجه که در عالم معنی
جهل است خردمندی و دیوانه خردمند

تا جان بود، از مهر رخش بر نکنم دل
گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند

آن فتنه کدام است که بنیاد جهانی
چون پرده ز رخسار برافگند، برافگند

بر من مفشان دست تعنت که به شمشیر
از لعل تو دل بر نکنم، چون مگس از قند

در دیده من حسرت رخسار تو تا کی
در سینه من آتش هجران تو تا چند

ناچار چو شد بنده فرمان تو خسرو
چون گردن طاعت ننهد پیش خداوند؟
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۰۲

روزی مگر این بسته در ما بگشایند
وز لطف من گشمده را راه نمایند

گر خلق جهان حال من خسته بدانند
از عین تحیر سرانگشت بخایند

عمری ست که از جور فلک با غم و دردم
زین بیش مگر درد به دردم بیفزایند

تا کی در بخت من بیچاره ببندند
وقتی ست که از روی ترحم بگشایند

زنهار که دل در فلک و دهر نبندی
کایشان ز جهان یکسره بی مهر و وفایند
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۰۳

آن سرو خرامنده که جستم، به بر آمد
وان بخت که پیش آمده بد، بیش تر آمد

شادی همه غم بود ز بر نامدن کار
آن غم همه شادی شد و آن کار برآمد

بر لاله گلبرگ دماغم رسد امروز
کز زلف توام بوی نسیم سحر آمد

آیینه جان روی نما می کشمت پیش
کایینه رخسار توام در نظر آمد

شیرینی لعلت نرود از بن دندان
کز لعل توام در بن دندان شکر آمد

در مردم من مردمک دیده نگنجد
اکنون که مرا روی تو در چشم تر آمد

در پای تو خسرو چه کند، گر نکند جان
اکنون که مرا روی تو در چشم تر آمد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۰۴

هر سر که به سودای تو از پای در آمد
از خاک کف پای تواش تاج سر آمد

دست از همه خوبان جهان شست به پاکی
چشمم که خیال تواش از دیده در آمد

همچون نفس باد صبا غالیه بر شد
هر دم که به سودای تو از سینه برآمد

سیلاب سرشک از غم هجران توام دوش
تا دوش بد، امروز به بالای سر آمد

گفتم که غم عشق تو بیرون رود از دل
دردا که نرفت آن غم و بار دگر آمد

یارب، چه توان کرد که می خواری و رندی
پیش همه عیب است و مرا این هنر آمد

گر عادت بخت من و خوی تو چنین است
مشکل بود از کلبه احزان به در آمد

سنگ است و سبو عشق تو و قلب سلیمم
بشکست چو زلف تو که بر یکدگر آمد

خسرو ز دم باد سحر می طلبد جان
کز بوی تو جان در دم باد سحر آمد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۰۵

ترسم که از اطراف جهان دود برآید
گر آه من از جان غم اندود برآید

بر بوی تو آتش زده ام مجمره دل
از وی چه عجب، گر نفس عود برآید

آتشکده دل بر ما، چند بپوشم
شک نیست که از آتش ما دود برآید

دل خود چه متاع است که از ما طلبد دوست؟
حقا که اگر جان طلبد زود برآید

هر دل که ندارد خبر از حسن ایازی
شرط است که گرد دل محمود برآید

بعد من اگر گوش نهی بر سر خاکم
از خاک همه نغمه داود برآید

خسرو نتواند که کند فکر وصالت
کاری ست که با طالع مسعود برآید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۰۶

گر بار دگر ماه من از بام برآید
بس فتنه که از گردش ایام برآید

فریاد اسیران همه شب پیش در او
چون بانگ گدایان که گه شام برآید

زنهار که آن بند قبا چست نبندی
کز نازکیش بخیه بر اندام برآید

او کرده ترش گوشه ابرو ز سر خشم
من منتظر لب که چه دشنام برآید؟

ای ساقی بدمست، مزن تیغ، که در تن
خون آنقدرم نیست که در جام برآید

ای رند خرابات، سبو بر سر من نه
تا در همه شهرم به بدی نام برآید

آن را که بهشتی صفتی داغ نکرده ست
گر از ته دوزخ کشیش خام برآید

برنامد، اگر جان من، ای هجر، مکن جهد
گر یار همین است به ناکام برآید

در کنگره عشق، گر افتد کله از سر
صاحب قدمی کو که به یک گام برآید

جانا، چه به افسانه گذاری غم عشاق
این نیست مهمی که به پیغام برآید

خسرو، اگرت نیست مرادی، مخور افسوس
زیرا که همه کار به هنگام برآید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۰۷

سروی چو تو در خلخ و نوشاد نباشد
این نازکی اندر گل و شمشاد نباشد

چون تو خوشی، ای دوست، به ویرانی دلها
آبادتر آن سینه که آباد نباشد

غمها خورم و ناله به گوشت نرسانم
کاسوده دلان را سر فریاد نباشد

گفتی که سرت خاک کنم بر سر این کو
ای خاک بر آن سر که بدین شاد نباشد

آن روز مبادا که کنم از تو فراموش
هر چند که روزیت ز من یاد نباشد

معذور همی دارمت، از جور کنی، زانک
در مذهب خوبان روش داد نباشد

مگریز ز درماندگی جان اسیران
کانجا که تو باشی، دلی آباد نباشد

طعنه مزن، ای زاهد، اگر توبه شکستم
صد توبه کند عاشق و بنیاد نباشد

جان بر تو فرستم که ازان سوی که دل رفت
در بردن اگر کاهلی از باد نباشد

هر چند که خسرو به سخن می نبرد دل
چون نرگس جادوی تو استاد نباشد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۰۸

یک روز به عمری ز منت یاد نیاید
یک شب رهی از کوی غمت شاد نیاید

از بوی توام سوخته شد، وه دلم آخر
کمتر شود این شعله، اگر باد نیاید

یارب که می خوشدلیت باد گوارا
هر چند که از مات گهی یاد نیاید

فرداش مخوانید به بالینگه من، زانک
شیرین به سر تربت فرهاد نیاید

جانم که به ویرانه غم ماند مخوانید
کاین باغ خرابه ست، ورا باد نیاید

دشوار نباشد دگرم بندگی دل
آزاد کس از جان خود آزاد نیاید

نوروز در آید ز برای همه مرغان
بلبل ز پی رفتن صیاد نیاید

دیوانه بگردم من ازین کوی به آن کوی
دیوانه وش آن ترک پریزاد نیاید

خسرو چو کند ناله چو فرهاد، شبی نیست
کز ناله او کوه به فریاد نیاید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۰۹

بر آب رخت یک گل سیراب نیاید
آنچ از لبت آید ز می ناب نیاید

دانم که لبت بنده نواز است، ولیکن
آن به که مگس بر سر جلاب نیاید

معذوری، اگر نیست دلت را اثر مهر
کاین عجز عیسی ست، ز قصاب نیاید

ناآمدنت را گله از بخت کنم، زانک
در کلبه درویش تو مهتاب نیاید

شبها من دیوانه و یار و دو سه همدم
من نالم و یاران مرا خواب نیاید

از دل نگشاید گره گریه ام، آری
ماتم چو بود سخت به چشم آب نیاید

ما بهر صلاح رخ ساقی نگذاریم
کان را بتی هست به محراب نیاید

چه عیش بود آنکه کنی بر دل خسرو
از چشم تو بک ناوک پر تاب نیاید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۱۰

روزی اگر آن ماه به مهمان من آید
دوران فلک در ته فرمان من آید

دیوانه دلی داشتم، آواره شد از من
کی باز درین سینه ویران من آید

هر صبحدم از گریه شود خون دلم آب
کز باد نسیم گل خندان من آید

من دانم و من، چاشنی درد تو، جانا
حاشا که طبیب از پی درمان من آید

جانم تو ستان، باز تنم خاک ستاند
آن دم که اجل در طلب جان من آید

در کوی تو نایم که پریشان شودت دل
گر چشم تو بر حال پریشان من آید

دانی که چها می گذرد بر دل خسرو
در گوش تو گر ناله و افغان من آید
     
  
صفحه  صفحه 51 از 219:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA