انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 56 از 219:  « پیشین  1  ...  55  56  57  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


مرد

 
شمارهٔ ۵۵۱

بتا، مانند تو مهوش نباشد
وگر باشد چو تو سرکش نباشد

تویی طرفه سواری زانکه خورشید
بود بر ابر و بر برابرش نباشد

ز آهم تیر بستان، هم مرا کش
ترا گر تیر در ترکش نباشد

خوشم من، گر کشی زارم، اگر چه
کس در کشتن خود خوش نباشد

ندانم زیستن در خون خسرو
اگر آن چشم کافروش نباشد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۵۲

چمن را رنگ و بو چندین نباشد
چمن را جعد مشک آگین نباشد

لبت را جان نخواهم حاش الله
که جان هرگز چنین شیرین نباشد

به زیبایی رخت را مه نگویم
که مه را مشتری چندین نباشد

جمال خوب کی باشد پری را؟
که شب با روز هم بالین نباشد

ترا هرگز خود، ای بد عهد و بد مهر
غم حال من مسکین نباشد

مسلمانان من آن بت می پرستم
که در بت خانه های چین نباشد

شما دین از من بیدل مجویید
که هرگز بیدلان را دین نباشد

مرا گویید در هجران، مخور غم
کسی بی دوست چون غمگین نباشد؟
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۵۳

دلی دارم که جز جانان نخواهد
همین معشوقه خواهد، جان نخواهد

گر جان خواهد از وی خوبرویی
روان بدهد، ز من فرمان نخواهد

مرا گویند، سامانی نداری؟
کسی از عاشقان سامان نخواهد

گذر در کوی ما آن دوزخی راست
که جا در روضه رضوان نخواهد

سر من زین پس و شمشیر خوبان
کسی تا خون من زایشان نخواهد

مفرما صبر کان را هر که دیده ست
صبوری از من حیران نخواهد

غم آمد در دل تنگم، ندانست
که در تنگی کسی مهمان نخواهد

برنجم، گر تو خسرو را نخواهی
تو خواهی، لیک این حرمان نخواهد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۵۴

دلم بی وصل جانان جان نخواهد
که عاشق جان بی جانان نخواهد

دل دیوانگان عاقل نگردد
سر شوریدگان سامان نخواهد

طبیب عاشقان درمان نسازد
مریض عاشقی درمان نخواهد

اگر صد روضه بر آدم کنی عرض
برون از گلشن رضوان نخواهد

ورش صد این یامین هست یعقوب
بغیر از یوسف کنعان نخواهد

اگر گویم، خلاف عقل باشد
که مفلس مملکت خوبان نخواهد

کجا خسرو لب شیرین نجوید
چرا بلبل گل خندان نخواهد؟

دلم جز روی و موی گلعذاران
تماشای گل و ریحان نخواهد

ز رویش می گریزد زلف مشکین
که پند و صحبت خاقان نخواهد

از آن خسرو ز دهلی رفت بیرون
که ملک هندویی سلطان نخواهد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۵۵

از آن سنبل که گل سر بار دارد
گل طبع مرا پر خار دارد

ندارد گوییا قطعا سر من
سر زلفش که سر بسیار دارد

خط شیرین به زیر لب چو طوطی ست
که شکر پاره در منقار دارد

تو خورشیدی و جانم ذره آسا
هوای عشقت، ای دلدار، دارد

خطا باشد که زلفت مشک خوانم
که در هر چین دو صد تاتار دارد

نیم بلبل، چرا آن زاغ زلفت؟
نشیمن گاه در گلزار دارد

ز بار هجر خسرو برنگردد
که با روی وصالش کار دارد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۵۶

سوار من که ره در سینه دارد
زبان پر مهر و دل پر کینه دارد

خیال اسپ او، شطرنج بازی
همه با استخوان سینه دارد

ز سم بوسیدن شکر دهانان
سمند او به پا شیرینه دارد

ازین پس ما و درویشی، چو درویش
هوس پوشیدن پشمینه دارد

کند بر ما جفاها و نداند
که حق صحبت دیرینه دارد

ازین مه نیست امروزینه این جور
که دل بر دوستان پر کینه دارد

دل خسرو به پا مالد نترسد
مگر پا بر سر گنجینه دارد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۵۷

فلک با کس دل یکتا ندارد
ز صد دیده یکی بینا ندارد

درخت دهر سر تا پای خارا است
تو گل جویی و او اصلا ندارد

جهان از مردمی ها مردمان را
نویدی می دهد، اما ندارد

کسی از هفت بام چرخ بگذشت
که باغ هشت در مأموا ندارد

کسی کاین جا مربع می نشیند
در ایوان مثمن جا ندارد

چرا خسرو، نیندیشی تو امروز؟
از آن فردا که پس فردا ندارد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۵۸

بتی کز دیدنش جان مست گردد
درون جان من پیوست گردد

مگو کز دیدن من، چیست حالت؟
چو دیوانه که از می مست گردد

چو در گیسو گره بندی، بسا دل
که اقطاع ترا دربست گردد

دلی کز سنگ صد بار آهنین تر
ز یک پیکان چشمت پست گردد

ببین در جان من، مخرام، جانا
که دیده زیر پایت پست گردد

اگر خامه کند وصف جمالت
که خسرو را قلم در دست گردد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۵۹

جفا کن بو که این دل بازگردد
دمی با جان من دمساز گردد

به رعنایی چنین مخرام و مستیز
که شهری نیم کشت ناز گردد

چو نامت گویم و ناله برآرم
دل و جان همره آواز گردد

نگویم حال خود با کس نخواهم
که کس با درد من انباز گردد

چو ما مردیم بگشا روی و بگذار
که درهای قیامت باز گردد

چه حد هر خسیسی لاف عشقت
مگس نبود که صید باز گردد

چه جای عافیت باشد دلی را؟
که گرد غمزه غماز گردد

گر آهو چند تگ دارد، نشاید
که گرد ترک تیرانداز گردد

کند افسانه روز بد خویش
شبی گر خسروت همراز گردد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۶۰

زهر تن چشم او جان را بدزدد
زهر دل زلفش ایمان را بدزدد

هزاران عمر باید مزد دزدیدش
چو آن عیار ما جان را بدزدد

بت محمل نشین زان ره که رفته ست
رهی خواهد بیابان را بدزدد

گرم ناوک زند خواهد دل من
که از بس شوق پیکان را بدزدد

خوش آن ساعت که از وی بوسه خواهم
وی آن لبهای خندان را بدزدد

چو دزدانم کشد آن در و گوهر
چو گاه خنده دندان را بدزدد

غمت دزدیده عقلم را که دیده ست
که دزد آید نگهبان را بدزدد

ز شرم مردمان تا چند چشمم
به دیده اشک غلطان را بدزدد

نخسپد کس شب از افغان خسرو
اگر چه در دل افغان را بدزدد
     
  
صفحه  صفحه 56 از 219:  « پیشین  1  ...  55  56  57  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA