انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 58 از 219:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


مرد

 
شمارهٔ ۵۷۱

سر زلف تو یاری را نشاید
که دشمن دوست داری را نشاید

اگر چه زلفت آرد تاب بازی
ولی باد بهاری را نشاید

دلا، خود را به چشم او مده، زانک
مقام استواری را نشاید

حریفش بوده ام شب مگری، ای چشم
که این شربت خماری را نشاید

به جان کندن رها کن نیم کشته
که این تن زخم کاری را نشاید

خرابم کرد چشمت، راست گفتند
که ترک مست یاری را نشاید

مران از در که خسرو بنده تست
عزیزش کن که خواری را نشاید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۷۲

گهیت از آشنایان یاد ناید
چنین بیگانه بودن هم نشاید

که داد آن بخت خوش روزی که ما را
ز در همچون تو خورشیدی در آید

شبم کابستن است از قید اندوه
نپندازم کزو صبحی برآید

مخوان در بوستان و باغم، ای دوست
که آنجا هم دلم کم می گشاید

زبانی می دهم دل را، ولیکن
نهد بر جان ز دیده چند باید

مرا گفتی که جان می باید از تو
من بیچاره را دیگر چه باید

سر آن ناز بازی کردم، ای باد
که مرگ من ترا بازی نماید

رهی بنما که نتوان زیست بی تو
ولیکن خویش را می آزماید

نگیرد جز گرفتاران دل را
غزلهایی که خسرو می سراید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۷۳

ببین تا دیده چند افسون نماید
که خود را چون تویی بیرون نماید

چو طالع شد رخ میمونت ما را
زمانه طالع میمون نماید

چو خورشید رخش بینم، مرا چشم
به هر دم نقش دیگرگون نماید

به خرمنها سخن سنجد ترازو
لبت چون خنده موزون نماید

اگر در روی زرد من نبینی
زهی این رو کسی را چون نماید

مبین در چشم من چندین که بسیار
چو اندر شیر بینی خون نماید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۷۴

صبا آمد، ولی دل بازنامد
غریب ما به منزل باز ماند

به دریا غرقه شد رخت صبوری
که کشتی سوی ساحل بازماند

دل ما رفت با محمل نشینی
رود جان هم که محمل باز نامد

گرفتار است دل، ای پندگو، بس
کزین افسانه ها دل بازنامد

به عشقم مست بگذارید، زیراک
کس از میخانه عاقل بازماند

خلاص غیر کن، ای زلف لیلی
که مجنون را ازان دل بازماند

نصیحت زندگان را کرد باید
کز افسون مرغ بسمل بازنامد

به وادی غمش گم گشت خسرو
که کس از راه مشکل بازنامد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۷۵

نگارا، از من مسکین چه خیزد؟
چرا هجر تو با ما می ستیزد؟

همی خیزد ز زلفت ناله دل
چو آن آواز کز زنجیز خیزد

مپوشان روی را بگذار، کز شرم
شود گل آب و در پیشت بریزد

منم خاک تو چندینم چه بیزی؟
کسی خود خاک را چندین نبیزد

چو جا در سینه خسرو گرفتی
درون او ز جان بیرون گریزد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۷۶

غم من شادی کس را نپرسد
نمدگر نرخ اطلس را نپرسد

چه می پرسی؟ مپرس از آتش من
به وقت سوختن خس را نپرسد

به صد جان پیش او میرم، اگر او
فراموشان واپس را نپرسد

رقیب گفت، کی آیم بر تو؟
بلا در آمدن کس را نپرسد

مپرس از خسروان، خسرو، دم عشق
که بلبل نام کرکس را نپرسد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۷۷

از یاد تو دل جدا نخواهد شد
وز بند تو جان رها نخواهد شد

دل را به تو دادم و نمی دانی
چون می دانم مرا نخواهد شد

پیوند تو از تو نگسلم هرگز
تا جامه جان قبا نخواهد شد

تیر مژه می زنی که کس پیشت
چون من هدف بلا نخواهد شد

در بوسه دمی شمار، گو می کن
من می شمرم، دغا نخواهد شد

یارب، به کجا گریزم از تیرت؟
هر جا که روم خطا نخواهد شد

می گو سخنی، مترس از غمزه
مست است و برین گوا نخواهد شد

دردی دارم به سینه از عشقت
کان درد کهن دوا نخواهد شد

گفتی که غلام من نشد خسرو
هم خواهد شد، چرا نخواهد شد؟
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۷۸

امشب بت ما به نزد ما بود
ماهش به وبال مبتلا بود

در باغ وصال می گذشتم
گل در چپ و سرو راستابود

بیگانه کسی نبود، گر بود
دل محرم و دیده آشنا بود

هوش و دل و صبر باز آمد
این هرد دو سه چند گه کجا بود؟

از بیخودی آن زمان که دیدم
در یوسف خود پی بها بود

آورد خطی که تو غلامی
بالاش به راستی گوا بود

آن عیسی، اگر دمم ندادی
امید به زیستن کرا بود؟

در قبله طاق ابروانش
حاجت که بخواستم روا بود

می رفت، ولی از آب چشمم
زنجیر مسلسلش به پا بود

هنگام سحر کشیده گیسو
شب رفت، هنوز مه به جا بود

ناگه به چمن روان شد آن مه
چون سرو که بر سر گیا بود

در خواب غلط بماند خسرو
کاین خواب مرا نبود یا بود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۷۹

وقتی دل ما ازان ما بود
واندر دل یار ما وفا بود

بیگانه چنان شد آن دل از من
گویی تو که سالها جدا بود

صد شکر که هم به کوی او ماند
آن دل که ز من هزار جا بود

دید آنکه خمار چشم مستش
خمار شد، ار چه پارسا بود

دی دید مرا و زیستم، لیک
تا دید که گرد آن بلا بود

هر مور خطش مرا فرو برد
آن مورچه گویی اژدها بود

خسرو که درو گم است، گویی
افسانه اوست، بود و نابود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۸۰

عشق آمد و دل ز دست ما برد
تدبیر ز عقل مبتلا برد

عیش و طرب و قرار و تمکین
یک یک ز دلم جدا جدا برد

هر دل که به سینه کسی دید
یا در کف غم سپرد و یا برد

یار آمد و ساخت خانه در دل
شاه آمد و خانه گدا برد

ما را که ز غم خیال گشتیم
باد سر زلف او ز جا برد

سیلاب غمش در آمد از شهر
بازار هزار پارسا برد

شب صورت او به خواب دیدم
تا چشم زدم بهم، مرا برد

دل را می برد سیل دیده
اشکم بدوید و خواب را برد

این دیده، من که کور بادا
پیش همه آبروی ما برد

مسکین دل بیقرار خسرو
غم هیچ ندانمش کجا برد؟
     
  
صفحه  صفحه 58 از 219:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA