انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 59 از 219:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


مرد

 
شمارهٔ ۵۸۱

یاری دل ما به رایگان برد
تا دل طلبیم باز جان برد

عشق آمد و گردن خرد زد
دزد آمد و سر زپاسبان برد

آن کس که رهم زد آشنا بود
بر شحنه خبر نمی توان برد

ماندیم ازان حریف دل دزد
زد قلعه و مهره رایگان برد

ای ترک، که جنبش رکابت
از پنجه چابکان عنان برد

بگذار که در وحل بمیرم
این لاشه که آب کاروان برد

دی بر تو به کشتنم گمان داشت
شد عاقبت آنچه او گمان برد

عاشق نه خود از در تو شد دور
با زاغ چه حیله کاستخوان برد؟

لیکن ز جفای تو تظلم
خواهم بر شاه کامران برد

جمشید زمان که در بلندی
ایوانش سبق ز آسمان برد

جان دادم و درد تو خریدم
این را تو بیر که خسرو آن برد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۸۲

تاب رخت آفتاب ناورد
ذوق لب تو شراب ناورد

آن خال چو ذره هوش من برد
خشخاش تو هیچ خواب ناورد

دل دعوی صابری همی کرد
چون روی تو دید، تاب ناورد

دل بر تو صبا پیام من برد
چون باز آمد، جواب ناورد

از گریه که چون سرم به درد است
چشمم قدری گلاب ناورد

این دیده، کدام راز دل بود
کز گریه به روی آب ناورد؟

زلف تو دل مرا بدزدید
رحمت به من خراب ناورد

افسوس که خسروش گرفته
پیش شه کامیاب ناورد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۸۳

ای همنفسان که پیش یارید
این شکر چرا نمی گذارید؟

ما را مکشید چون غریبان
هر چند شما ازین دیارید

جان خواهم داد زیر پایش
امروز مرا به من گذارید

گر می کشدم، فدای اویم
زنهار به روی او میارید

بر دوست برید جان و عقلم
کالا همه خصم را سپارید

ای دیده و دل، اگر بگریید
شاید که شما گناهکارید

ای محنت و غم، سگ شمایم
کز دوست مرا به یادگارید

ای طایفه ای که درتان نیست
هیهات که در کدام کارید؟

گر در دل تان غمی نگنجد
بر سینه خسروش گمارید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۸۴

با یار ز من خبر بگویید
وین راز نهفته تر بگویید

ما را دل و دیده بندگی گفت
در خدمت آن پسر بگویید

ترک رخ خوب گفتنی نیست
هر چیز کزان بتر بگویید

جان می رود و مرا خبر نیست
جانان مرا خبر بگویید

چشمش من مستمند را کشت
در گوش وی این قدر بگویید

گر هیچ رخ و لبش بدیدید
نرخ گل و گلشکر بگویید

پنهان چو نماند راز خسرو
در کوچه و بام و در بگویید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۸۵

از رنگ رخت قمر توان کرد
وز لعل لبت شکر توان کرد

گر از دهنت خبر توان یافت
در راه عدم سفر توان کرد

ماییم دو دیده وقف کرده
سویت نظری مگر توان کرد

بردار ز روی طره کاین دم
شام غم ما سحر توان کرد

خسرو چو اسیر گشت بر وی
می کن که ازین بتر توان کرد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۸۶

فریاد، ز غمزه تو فریاد
کز وی شغبی به عالم افتاد

فریاد رسی که رفت بر چرخ
ما را ز کرشمه تو فریاد

تو مردم چشم ما و ما را
بر گوشه دل نیاوردی یاد

دریاب مرا که آهم از غم
چون صور صدای حشر درداد

گر واسطه وصال نبود
آن کیست که نیست با غمت شاد؟
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۸۷

خطی که قرین حال باشد
شک نیست که بی مثال باشد

سروی که به قامت تو ماند
در قامت اعتدال باشد

آندم که تو شرح حال گویی
دانی که مرا چه حال باشد؟

افسوس بود که چون تویی را
با همچو منی وصال باشد

آن را که به یاد تست مشغول
از هر دو جهان ملال باشد

هرگز نکنم خیال خوابی
تا در سرم آن خیال باشد

دیگر نکند نشاط و پرواز
مرغی که شکسته بال باشد

گویند که بنده می نوازی
خسرو به صف نعال باشد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۸۸

گر مه چو تو با جمال باشد
خورشید کم از هلال باشد

بر روی زمین نظیر رویت
در آینه هم خیال باشد

ما را که به دیدنت هلاکیم
نادیدن تو چه حال باشد؟

در عهد تو، وانگهی صبوری
ای دوست، کرا مجال باشد

می خواهم سیر بینم آن رخ
گر دستوری ز خال باشد

می کن ستم و جفا که خوبی
گر لطف کنی وبال باشد

بنمای به گاه کشتنم روی
تا خون منت حلال باشد

کوته عمر است عاشق، ار چه
روزیش هزار سال باشد

تا کی سخن وفا، رها کن
خوبی و وفا محال باشد

بوسی ست طمع دل رهی را
اندازه این سؤال باشد

بشنو ز کرم حدیث خسرو
هر چند ترا ملال باشد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۸۹

آن را غم تو یار باشد
با خوش دلیش چکار باشد؟

صوفی چو شکست توبه، ساقی
مگذار که هوشیار باشد

مستی که سبو کشد، مپندار
کورا قدم استوار باشد

می حاجت نیست مستیم را
در چشم تو تا خمار باشد

جان دادم و داغ عشق بردم
کانجا ز تو یادگار باشد

معذور بود ز ناله بلبل
جایی که گل و بهار باشد

شک نیست که نشتری چشیده ست
جنگی که فغانش زار باشد

مرهم چو نمی پذیرد این دل
بگذار که تا فگار باشد

خسرو به غلامیت عزیز است
گر خوار کنیش، خوار باشد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۹۰

گر یار به دل درون نباشد
صبر از دل من برون نباشد

بی خواب و قرار ماندم، آری
دل گمشده را سکون نباشد

گر صبر کنیم، جان توان برد
لیکن چه کنیم چون نباشد؟

ای دوست، ز گریه هم بماندم
کاندر تن مرده خون نباشد

دل برد ز خسرو آرزویت
جان برد، ولی کنون نباشد
     
  
صفحه  صفحه 59 از 219:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA