انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 219:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۴۸

شفاعت آمدم، ای دوست، دیده خود را
کز او مپوش گل نودمیده خود را

رسید خیل غمت ورنه ایستد جانم
کجا برم بدن غم رسیده خود را

به گوش ره ندهی ناله مرا، چه کنم؟
چو ناشنیده کند کس شنیده خود را

به رو سیاهی داغ حبش مکن پر رو
مر این غلام درم ناخریده خود را

چنین که من ز تو لب می گزم کم ار گویی
که مرهمی برسانم گزیده خود را

گسست رشته صبرم چگونه بردوزم
شکاف دامن ده جا دریده خود را

به چاه شوق فرو مانده ام، خداوندا
فرو گذاشت مکن آفریده خود را

پریدن دلم این بود کز توام نبرد
کنون به دام که جویم پریده خود را؟

درآی باز به تن، ای دل پر آتش من
بسوز این تن محنت کشیده خود را

ز باد زلف تو شوریده بود، ازان خسرو
به باد داد دل آرمیده خود را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۴۹

بهار پرده برانداخت روی نیکو را
نمونه گشت جهان بوستان مینو را

یکی در ابر بهاری نگر، ز رشته صبح
چگونه می گسلد دانه های لؤلؤ را

سفر چگونه توان کرد در چنین وقتی
ز دست چون بتوان داد روی نیکو را

به باغ غرقه خونست لاله، دانی چیست؟
ز تیغ کوه بریدست روزگار او را

به وقت صبحدم آواز می دهد بلبل
درون باغ ترنم کنان خوشگو را

بیا که تا به چمن در رویم و بنشینم
به بوی گل به کف آریم جام گلبو را

چو دست تر شود از باده، آنگهی، خسرو
قفا زنیم مر این عالم جفاجو را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵۰

شناخت آنکه غم و محنت جدایی را
بمیرد و نبرد سلک آشنایی را

به اختیار نگردد کس از عزیزان دور
ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را

مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست
که فرقهاست بسی نور آشنایی را

به تیغ پاره که از تن برند و خون ریزند
بدان که گریه خون می کند جدایی را

ضرورتست که خوانیم لوح صبر و فراق
چو نیست نقش دگر خامه ختایی را

به یاد وصل دل سوخته کند شادم
چنانکه مژده ده باغ روستایی را

اگر مشاهده نقد نیست، نقد این است
خزینه ای شمر، ای دوست، بینوایی را

مخر به نیم جو آن صحبتی که با غرض است
که راحتی نبود صحبت ریایی را

وفای یار موافق مگیر سهل که آن
مفرحی ست عجب بهر جانفزایی را

چو عاشقی به خرابات مست رو، ای دل
به اهل زهد بمان توبه ریایی را

چو، خسروا، ز فراق است هر زمان دردی
هوس نبرد خردمند دیرپایی را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵۱

گذشت عمر و هنوز از تقلب و سودا
نشسته ام مترصد میان خوف و رجا

چو خاک بر سر راه امید منتظرم
کزان دیار رساند صبا نسیم وفا

برای کس چو نگردد فلک پی تقدیر
عنان خویش گذارم به اقتضای قضا

میان صومعه و دیر گر چه فرقی نیست
چو من به خویش نباشم، چه اختیار مرا؟

کسی که بر در میخانه تکیه گاهی یافت
چه التفات نماید به مسند دارا

خوش آن کسی که درین دور می دهد دستش
حریف جنس و می صاف و گوشه تنها

ز بس که قصه دردم رود به هر طرفی
چو من ضعیف شد از بار غم نسیم صبا

درون پرده رندان مخالفی چون نیست
بیار ساقی عشاق ساغر صهبا

غریق بحر محبت اگر شوی، خسرو
در یقین به کف آور ز قعر این دریا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵۲

ای صبا، بوسه زن ز من در او را
ور برنجد، لب چو شکر او را

چون کسی قلب بشکند که همه کس
دل دهد طره دلاور او را

زان نمیرند کز نظاره رویش
چشم پر شد غلام و چاکر او را

کعبه گر هست قبله همه عالم
چه خبر زان شرف کبوتر او را

تو خط من چو تو به سبزه خرامی
خاک ریزد صبا خط تر او را

روی سوی سرو تا فرو بنشیند
زانکه بادیست هر زمان سر او را

دل مده غمزه را به کشتن خلقی
حاجت سنگ نیست خنجر او را

چون بسی شب گذشت و خواب نیامد
ای دل، اکنون بجو برادر او را

خسروا، بوسی از لبت چو در او
شو به گریه آستانه در او را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵۳

مهر بگشای لعل میگون را
مست کن عاشقان مجنون را

رخ نمودی و جان من بردی
اثر این بود فال میمون را

دل من کشته بقای تو باد
چه توان کرد حکم بی چون را

از درونم نمی روی بیرون
که گرفتی درون و بیرون را

نام لیلی برآید اندر نقش
گر ببیزند خاک مجنون را

گریه کردم به خنده بگشادی
لب شکرفشان میگون را

بیش شداز لب تو گریه من
شهد هر چند کم کند خون را

هر دم الحمد می می زنم به رخت
زانکه خوانند بر گل افسون را

گفت خسرو بگیردت ماناک
خاصیت هست کسب افیون را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵۴

الا دمعی سارعت والهوا
وقد ذاب قلبی هو والنوا

اسیرست ازان میر خوبان دلم
به دردی که هرگز ندیدم دوا

اذا اشرق الشمش من صدغه
فنعم الهوا فی جناتی هوا

دلم خون شد و ناید ار باروت
بر این ماجرا چشمم اینک گوا

ولی الموالی علی حبه
و لکنه فی بوادی لوا

بتا نا مسلمانیی می کنی
که در کافرستان نباشد روا

و قد و قدالبین نیرانه
ترقی دخانی بجوالهوا

بماندم من اندر چنین حالتی
نگفتی که حالت چه شد، خسروا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵۵

بگذشت و نظر نکرد ما را
بگذاشت ز صبر فرد ما را

با این همه شاید ار بگوید
پروانه چو شمع سرد ما را!

ما بی خبر از نظاره بودیم
جان رفت و خبر نکرد ما را

گر دیده به خاک در نریزد
از دور بس است گرد ما را

ای بی خبران که پند گویید
بهر دل یاوه گرد ما را

دانند که نی به اختیار است
چشم تر و روی زرد ما را

صد شربت عافیت شما را
یک چاشنیی ز درد ما را

خاکستری از وجود ما ماند
بس کاتش عشق خورد ما را

هر چند بسوخت خسرو از شوق
این شعله مباد سرد ما را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵۶

ای زلف چلیپای تو، غارتگر دینها
وی کرده گمان دهنت، دفع یقینها

کافر نکند با دل من آنچه تو کردی
یعنی که در اسلام روا باشد از اینها

زینسان که بکشتی به شکر خنده جهانی
خواهم که به دندان کشم از لعل تو کینها

از ناصیه ما نشود خاک درش دور
چون صندل بت برهمنان را ز جبینها

من خود شدم از کیش و گر خود صنم اینست
بسیار شود در سر کارش دل و دینها

در کعبه مقصود رسیدن که تواند
در بادیه هجر تو از فتنه کمینها

نالم به سر کوی تو هر صبح به امید
چون مطرب درهای کرم پاس نشینها

گر مهر گیا بایدت، ای دوست، طلب کن
هر جا که چکد آب دو چشمم به زمینها

دشوار رود مهر تو از سینه خسرو
ماندست چو نقشی که بماند به نگینها
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵۷

ای باد، برقع برفگن آن روی آتشناک را
وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را

ای دیده کز تیغ ستم ریزی همی خون دمبدم
یا جان من بستان ز غم، یا جان ده این غمناک را

ریزی تو خون برآستان، شویم من از اشک روان
کالو ده دیده چون توان آن آستان پاک را

زان غمزه عزم کین مکن، تاراج عقل و دین مکن
تارج دین تلقین مکن، آن هندوی بی باک را

آن دم که می پوشی قبا، مخرام از بهر خدا
پوشیده دار از چشم ما، آن قامت چالاک را

سرهای سرداران دین بستی چو بر فتراک زین
زینسان میفگن بر زمین دنباله فتراک را

تا شمع حسن افروختی، پروانه وارم سوختی
پرده دری آموختی آن غمزه بی باک را

هرگز لبی ندهی به من ور بوسه ای گویی بزن
آیم چو نزدیک دهن، ره گم شود ادراک را

جانم چو رفت از تن برون وصلم چه کار آید کنون
این زهر بگذشت از فسون ضایع مکن تریاک را

گویی برآمد گاه خواب، اندر دل شب آفتاب
آن دم کز آه صبح تاب آتش زنم افلاک را

خسرو کدامین خس بود گر سوز عشق از پس بود
یک ذره آتش بس بود صد خرمن خاشاک را
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 6 از 219:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA