انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 60 از 219:  « پیشین  1  ...  59  60  61  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


مرد

 
شمارهٔ ۵۹۱

آن دوست که بود خصم جان شد
آن صبر که داشتم نهان شد

ما خود به حصور مرده بودیم
خاصه که فراق در میان شد

افسوس که شادیی ندیدم
وین عمر عزیز رایگان شد

ای دوست، نیافتیم کامی
دشمن به دروغ بدگمان شد

گفتم که اسیر گردی، ای دل
دیدی که به عاقبت همان شد

دل بر دگری نهم، ولیکن
عاشق به ستم نمی توان شد

دی دلبر من سواره می رفت
اشکم بدوید و همعنان شد

مطرب غزلی ز شوق بر خواند
خونابه ز چشم من روان شد

از گریه من رقیب بدخوی
با آن همه حسم مهربان شد

از بسکه علاج درد من کرد
بیچاره طبیب ناتوان شد

خسرو به کجا ببست راهی
گیرم همه خلق یک زبان شد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۹۲

فریاد که عشق کهنه نو شد
جان در کف عاشقی گرو شد

آزرده دلی که بود، گم گشت
دیرینه غمی که بود، نو شد

یاری که ز ما حدیث نشنود
اندر حق ما سخن شنو شد

رویش دیدم، دلم بیفتاد
پایش به چه ذقن به گو شد

باد سر زلف او بجنبید
صد خرمن صبر جو به جو شد

آورد صبا نشان کویش
اشکم بدوید و پیشرو شد

دادم به قضا عنان خسرو
چون اسپ نشاط تیز دو شد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۹۳

جانا، چو تویی دگر نیاید
مردم ز تو خوبتر نیاید

هم رنگ رخت سمن نگیرد
هم تنگ لبت شکر نیاید

روزی که تو برنخیزی از خواب
خورشید بلند برنیاید

هر ماهی، اگر چو تو شود ماه
با روی تو در نظر نیاید

یک دل نرود ز شست زلفت
کز غمزه صد دگر نیاید

تیری که گشاید اشتیاقت
جز بر دل بی سپر نیاید

سنگی که از آسمان بیفتد
جز به خر شیشه گر نیاید

با خاک درت رواست ما را
گر سرمه به چشم در نیاید

خسرو ز غمت عنان نتابد
تا مرکب عمر سر نیاید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۹۴

هنگام گل است و باده باید
ساقی و حریف ساده باید

گر غنچه گره بر ابرو افگند
پیشانی گل گشاده باید

ساقی برخیز و یاربنشان
کاین شسته و آن ستاده باید

جان است پیام اهل دل را
جانی که به کف نهاده باید

وانگاه حریف ساده و مست
در دست من اوفتاده باید

خسرو، ز بتان کرشمه بد نیست
معشوقه خود مراده باید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۹۵

چون سرو تو از قبا برآید
آه از من مبتلا برآید

با یاد خط تو زنده گردم
گر از گل من گیا برآید

جایی که تو همچو مه برآیی
مه پیش رخت کجا برآید؟

مه برنابد برابر تو
گر فرمایی، برابر آید

از قبله ابروی تو هر شب
بس دست که در دعا برآید

پیش آی که بهر دیدن تو
جان منتظر است تا برآید

تا چند در انتظار داریش
می آریی زود یا برآید؟

چنگم که ز دست تو نفیرم
از هر سو مو جدا برآید

با تو دل من چو برنیاید
بیم است که جان ما برآید

یک لحظه به کار او فروشو
تا کام یکی گدا برآید

خسرو که در آب دیده غرق است
بازا آکه به آشنا برآید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۹۶

گر دلبر من بر من آید
دل در بر و روح در تن آید

شبها ز هوا گرفته ام باز
وقت است که در نشیمن آید

ترسم که در انتظار رویش
رویم به نماز خفتن آید

شد موسم آنکه در گلستان
بلبل به نوا به گفتن آید

ابر آب زند ز دیده بر خاک
فراش صبا به رفتن آید

وز ناله مرغ و گریه ابر
گل خندد و در شکفتن آید

ساقی کشد انتظار بلبل
تا باز گلی به گلشن آید

چون شمع ستاده ام به یک پا
پروانه اگر به کشتن آید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۹۷

یاری که طریق ناز دارد
گر دل ببرد، که باز دارد؟

آن شوخ ز بهر کشتن ما
صد شیوه جانگداز دارد

در زلف بتان، مپیچ، ای دل
کاین رشته سری دراز دارد

بیچاره کسی که بر در تو
یک سینه و صد نیاز دارد

در گریه شوق، آستینم
از خون جگر طراز دارد

نی نی غلطم، خوش آنکه یاری
عاشق کش، و دلنواز دارد

کو باده و یار ساده امروز
صوفی نه سر نماز دارد

جانا، دل من به جانب تست
گنجشک هوای باز دارد

یک توبه کس درست نگذاشت
چشمت که هزاز ناز دارد

محمود سزد که نشنود پند
زیرا که دلش ایاز دارد

بشنو که به وصف عشق، خسرو
گفت خوش و دلنواز دارد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۹۸

گل رنگ نگار ما ندارد
بوی خوش یار ما ندارد

ماییم و دیار بی نشان
کس میل دیار ما ندارد

ما کار به کار کس نداریم
کس کار به کار ما ندارد

با ما سخن سمن مگویید
کو بوی بهار ما ندارد

با ما صفت چمن مخوانید
کو نقش نگار ما ندارد

لاله ز چه سرخ گشت، گر شرم
از لاله عذار ما ندارد

خون بار چو خسرو از کنارت
کو میل کنار ما ندارد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۵۹۹

بی یاد تو غم جهان نسوزد
بی آه من آسمان نسوزد

پیش رخ آتشین تو شمع
سوزند، ولی چنان نسوزد

گر شمع نخوانمت مشو گرم
زاتش گفتن زبان نسوزد

بی رنگ رخ تو ز آتش غم
سرمایه دوستان نسوزد

یاد تو چو در دلم در آید
جز مغز استخوان نسوزد

سوزد دل خود، اگر بگویم
دل نیست که در زمان نسوزد

آتش به چنان دلی در افگن
کاندر غم دوستان نسوزد

از غمزه مسوز عالمی را
تا بنده در آن میان نسوزد

زینسان که بسوخت خسرو از آه
نبود عجب، ار جهان نسوزد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۰۰

چشمم همه روز خون تراود
من دانم و دل که چون تراود

نتراوم پیش هیچ مردم
کز مردم دیده خون تراود

دل گر ز تو لخته شد محال است
کاین حال به آزمون تراود

با دیده مگوی راز، ای دوست
زیرا که روان برون تراود

من دست بشویم از تو هر چند
لیکن دیده فزون تراود

گر عقل مرا کسی بکاود
دانم که از او جنون تراود

افسون چه کنی به ریش خسرو؟
کاین بیشتر از فسون تراود
     
  
صفحه  صفحه 60 از 219:  « پیشین  1  ...  59  60  61  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA