انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 63 از 219:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


مرد

 
شمارهٔ ۶۲۱

سال نو است و عشق نو عشرت یار من چه شد
بین که ز زاری و فغان شخص نزار من چه شد

گر فلک ستیزه گر، مهر نمای کینه گر
بست به کین من کمر مهر نگار من چه شد

گر تن من ز خشم تو خسته تیر غمزه شد
باد فداش گو برد جان فگار من چه شد

آه من ار ز بیخودی می نرسد به گوش او
تا خبرش کند ز من ناله زار من چه شد

غم رخ چون زر مرا سود بر آستان او
گیر که خاک شد زرم، سنگ عیار من چه شد

خسروم و چو طوطیان، در هوس شکر لبان
تا شکری به من دهد، خنده یار من چه شد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۲۲

چون ز نسیم صبحدم زلف تو در هوا شود
سنگ بود نه آدمی، هر که نه مبتلا شود

هر سحری که ترک من سر ز خمار بر کند
بس که نماز مردمان هر طرفی قضا شود

حسن تو هم به کودکی آفت شهر گشت اگر
زین چه که هست ذره ای برگذرد، بلا شود

این همه نسخه کاینه می ببرد ز روی تو
گرنه به مهر و مه رسد پس تو بگو، کجا شود؟

باد خزان که بشکند شاخ جوانی چمن
بر سر زلف، ار شبی برگذرد، صبا شود

سبزه خط نهان مکن تا بکنم نظاره ای
پیش که در میان گل سبزه تو گیا شود

بر سر کویت از طرب، گو چه غلط شود مرا؟
وعده وصل تو شبی، گر به غلط وفا شود

طعنه زنند هر کسی شادی بزی و غم مخور
خسرو خسته می زید، گر ز غمش رها شود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۲۳

شاه سوار من نگر مست و خراب می رود
هر که رخ چو ماه او دید، ز تاب می رود

کرده خراب خانه ها جان من خراب هم
خلق دوان که اینک آن خانه خراب می رود

چشم رسیدنش مباد، ار چه ز بهر کشتنم
چشم بدو نمی رسد بسکه شتاب می رود

او به کمین کشتنم، من به غم جوانیش
بسکه هزار خسته را چشم پر آب می رود

تیر مژه که بی خطا بر دل خلق می زند
هست خطای مطلق آن، گر چه صواب می رود

سیر نبینمش گهی، زانکه نخفته یک شبی
چونش بینم، از خوشی دیده به خواب می رود

جان به هوس به سوی او چرخ زنان همی دود
چون مگسی که بوکنان سوی شراب می رود

وه چه حیات باشد این کز غم تو بهشتیی
او ز میان شام غم شب به عذاب می رود

گریه به یاد تو مرا مست خراب می کند
خون من است یارب، این یا می ناب می رود؟

دی به سؤال بوسه ای خواست مرا کشد، کنون
خسرو خون گرفته بین بهر جواب می رود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۲۴

هر که چو تو به نیکویی آفت عقل و جان بود
خون هزار بی گنه ریزد و جای آن بود

ماند زبان و دل بشد از غم تو مرا و خود
عاشق خسته تا بود بیدل و بی زبان بود

تو به کمین آنکه من کشته شوم به کوی تو
من به دعای آنکه تا عمر تو جاودان بود

تو به عتاب حاضری، چون به منت نظر فتد
من به قصاص راضیم، گر ز توام امان بود

من ز عتاب چشم تو بد نکنم که در جهان
تندی و خشم و بدخویی عادت نیکوان بود

در سر و کار عاشقی، هر که نباخت خان و مان
عاشق دوست نیست او، عاشق خان و مان بود

دولت اگر نمی کند سوی من گدا گذر
تو گذری کن این طرف دولت من همان بود

چون تو به باغ بگذری گل نرسد به بوی تو
لیک رسد به قامتت، سرو اگر روان بود

زلف گذشت بر لبت تیره شدی به روی من
بوسه کسی اگر زند، سوی منت گمان بود

خسرو خسته را چو جان در سر و کار عشق شد
بوسه مضایقه مکن، تاش به جای جان بود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۲۵

زلف تو باز فتنه را رشته دراز می دهد
خط تو اهل عشق را سبق نیاز می دهد

می کش و میزبان مرا، زین روشی که هر زمان
چشم تو جان همی برد، لعل تو باز می دهد

کشتن نقد از تو به تا دم نسیه از کسان
کاب حیات نطق را عمر دراز می دهد

کی محل سگ چو من لاف وفای آن شهی
کز دل شیر و اژدها طعمه باز می دهد

ناز که گویمش مکن، کی غم جان من خورد
آنکه دمی هزار جان راتب ناز می دهد

کشت شب سیه مرا، کرد فراق بسملم
طرفه مؤذنی که او بانگ نماز می دهد

چهره من همی کند مایه عشق نامها
گریه خون کش از دلم سبحه راز می دهد

همچو گیاه خسرو است آنکه فسوس می کند
گر پسر سبکتگین دل به ایاز می دهد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۲۶

هر که دمی به یاد آن دلبر مه لقا زند
شاه پیاده بر درش آید و مرحبا زند

در همه عمر یک نفس روی نتابم از درش
گر دو هزار مدعی طعنه ام از قفا زند

بر گل تازه رنگ و بو برگ و نوا اگر نبود
لاف محبت از چه رو بلبل خوش نوازند

همنفسی ز کوی او غیر صبا ندیده ام
کو نفسی به پیشم از رهگذر صفا زند

ناله زار شد روان جانب دوست، ای صبا
زود رسان که حلقه ای بر در آشنا زند

سیل سرشک و خون دل چند بود روا، بگو
تا که ز روی مردمی دیده به روی ما زند
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۲۷

به چه کار آیدم آن دل که نه در کار تو آید؟
گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید

آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب
پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید

کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را
که بسان من بدروز گرفتار تو آید

گریه ها در ته دیوار تو ریزم که گر افتد
بر من افتد نه که غیری ته دیوار تو آید

منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق
با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید

جان که بگریخت به تلخی فراق تو مرانش
که به در یوزه لبهای شکر بار تو آید

نیست افسوسی، اگر چرخ بسوزد همه دلها
سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آید

نیست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم
کین ملامت به سر طره طرار تو آید

جان خراش است سخنهای خراشیده خسرو
ما نخواهیم که این مرغ به گلزار تو آید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۲۸

خرم آن روز که دیدار تو پیش نظر آید
ضایع آن عمر که بی دیدن رویت به سر آید

چه خبر مرده دلان را ز خراش جگر من؟
درد جایی ست که پیکان به دل جانور آید

دل گم گشته ما را خبر، ای دوست، چه پرسی؟
دل نه زانگونه ز ما رفت که از وی خبر آید

هدف تیر تو جانی ست به جای سپر اینجا
چو گنهکارم منم، نیز مرا بر سپر آید

چون نگه در تو کنم، ای دو جهان هدیه رویت
حاش لله که مرا هر دو جهان در نظر آید

من شبی دور ز رویت، خبر از روز ندارم
آفتاب، ارچه همه روز درین خانه برآید

منم و گوشه کوی تو همه شب، مگر آن سو
روزی آلوده به بوی تو نسیم سحر آید

چند گریم به سر کوی تو چون ابر بهاری
این نه آبی ست کز و یک گل مقصود برآید

گریه خسرو بیچاره، بتا، سهل نگیری
که خرابی کند آن سیل که از چشم تر آید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۲۹

چند گاهی دگر ار چشم تو در ناز بماند
ای بسا دل که در آن طره طناز بماند

کعبتینی تو که غلتانی ازان چشم مقامر
ای بسا سیل کز آن چشم روان باز بماند

خاتم اندر دهن انگشت بگیرد ز دهانت
ور دهانش ار کشی انگشت دهان باز بماند

روی تو دیدم و خط دود رسانید به چشمت
ترسم آن دود به دنباله غماز بماند

زر ندارم ز پی وصل، تنی دارم چون زر
لیکن آن تیر به دندان به ته گاز بماند

نازکم کن که نکویی به کسی دیر نماند
زشت باشد که نکویی برود ناز بماند

دل خسرو به جفا سوختی و راز برون شد
پرده دل چو بسوزد ز کجا راز بماند؟
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۳۰

باز شب افتاد و ما را دل همان جا شد که بود
باز جانم را همان آغاز سودا شد که بود

عشق کهنه نو شد، ای دل، شغل غم نو کن که باز
فتنه در جان هم بدانسان کارفرما شد که بود

ما و بت را سجده زین پس، آن هم ار افتد قبول
کان همه زهد و نماز رسمی از ما شد که بود

پایمال مرکبم کن، وین بگو بهر دیت
آنکه شبدیز مرا خاک قدمها شد که بود

توبه آلوده خسرو کرد یک چندی و باز
منت ایزد را که هم زانگونه رسوا شد که بود
     
  
صفحه  صفحه 63 از 219:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA