انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 64 از 219:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


مرد

 
شمارهٔ ۶۳۱

دوش ما بودیم و آن مهر و، شب مهتاب بود
روی او کرده ست لطفی، زلف او در تاب بود

داستان عشق کز ابروی او می خواند دل
سوره یوسف نوشته بر سر محراب بود

بهر سجده پیش پایش هم به خاک پای او
دیده را بی نم بماندم، گر چه در غرقاب بود

شکر ایزد را که رخ زردی ما پوشیده نیست
سرخی چشمم به پیشش هم ز خون ناب بود

بر لبش بود اعتماد من، مگر جان بخشد او
آنکه روح الله گمان بردیم، آن قصاب بود

خسرو آن شبها که با آن آب حیوان زنده داشت
آن همه بیداری شبها تو گویی خواب بود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۳۲

ای خوش آن وقتی که آن بدعهد با ما یار بود
این متاع درد را در کوی او بازار بود

بوستانها کاندر او بودیم خوش با دوستان
آن همه گلها تو پنداری سراسر خار بود

بارها بینم به خود آن عیش را یاد آورم
کاین همان مرغی ست یارب کاندر آن گلزار بود

می که گفتم چاشنی کن نی گمان بود بد
لیک مقصودم دوای سینه افگار بود

گر دلم دشمن گرفتی اینچنینش هم مسوز
کاخر ار امروز دشمن گشت، وقتی یار بود

دوش بیرون ریختم خونابه دل پیش چشم
عقل را محرم نکردم کاندر آن اغیار بود

دیده گر فردا مرا خصمی کند بر حق بود
زانکه مسکین بهر من بسیار شب بیدار بود

تا نگویی، ساقیا، کز می چنین بی خود شدم
داروی بیهوشیم آن شکل و آن رفتار بود

بیم تیغم نیست، لیکن این سر کم بخت را
دوست می دارم، که زیر پای تو بسیار بود

شب همی گشتم عسس، بگرفت در کویت مرا
درد کردش دل، ز بس نالیدن من زار بود

خسروا، دل بد مکن از نامرادیهای دهر
کاسمان را کین همه با مردم هشیار بود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۳۳

ای خوش آن وقتی که ما را دل به جای خویش بود
کام کام خویش بود و رای رای خویش بود

در هوای نیکوان می بود تا از دست رفت
چون کند مسکین، گرفتار هوای خویش بود

خلق گوید ترک دل چون کردی، آخر هر چه بود
دیده و دانسته بود و آشنای خویش بود

چون نگهدارم که بی خوبان نبودی یک زمان
حاش لله دل نبوده ست، این بلای خویش بود

من به غیبت بد نگویم آن غریب رفته را
زانکه گر بد بود و گر نیکو، برای خویش بود

دی مرا در خون بدید و رخ بگردانید و رفت
من چنین دانم، پشیمان از خطای خویش بود

ای مسلمانان، به جایی کان پسر حاضر بود
کیست باری دل که بتواند به جای خویش بود

یار من ار چه بد من بر زبانش می گذشت
لیک می دانم دلش سوی گدای خویش بود

از کجا مست آمدی، ای مه، که غارت شد نماز
پارسایی را که مشغول دعای خویش بود

بنده خسرو جان شیرین در سر و کار تو کرد
کامده پیش بلا مسکین به پای خویش بود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۳۴

تا جهان بود، از جهان هرگز دلم خرم نبود
خرمی خود هیچگه گویی که در عالم نبود

گر چه کار عاشقان پیوسته سامانی نداشت
اینچنین یک بارگی هم ابتر و در هم نبود

غم برون ز اندازه شد ما را و دل بر جا نماند
ای خوش آن وقتی که دل بر جای بود و غم نبود

غم همه وقت و طرب یکدم بود، باری مرا
در تمام عمر می اندیشم آن یکدم نبود

چرخ اگر بد با دل خرم بود، با من چراست؟
تا دل من بود، باری هیچگه خرم نبود

با دل مجروح رفتم دی به دکان طبیب
حقه را چون باز کرد، از بخت من مرهم نبود

گفتم این غمهای دل بیرون دهم تا وارهم
در همه عالم بجستم هیچ جا محرم نبود

آدمی خوشدل نباشد، گر چه در جنت بود
آدمی خود کی تواند بود، چون آدم نبود

دهر با مردم نسازد، زان خران دارند گنج
ور نه این مردار در ویرانه او کم نبود

گر توانی، خسروا، دل را عمارت کن، از آنک
در جهان کس را بنای آب و گل محکم نبود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۳۵

چشم یارم دوش بی هنگام خواب آورده بود
وز تکبر غمزه شوخش عتاب آورده بود

تاب زلفش برده بود از چهره شب تیرگی
وز فروغ مهر رویش ماهتاب آورده بود

صبح صادق از سر اخلاص بر رویش دمید
هر دعایی را که از حق مستجاب آورده بود

شد گریزان از خیال روی او مهر از هلال
دوش دیدم بی گهان پا در رکاب آورده بود

در درون دیده دارم روشنایی را به خواب
چون خیال روی او در دیده خواب آورده بود

تا به گوش او رساند چشم دریابار من
هر دو صحن دیده پر در خوشاب آورده بود

نام خسرو شهره ایام شد، کز بهر عام
همچو دولت رو در آن عالی جناب آورده بود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۳۶

شب رسید آن شمع کو عمری درون سینه بود
شعله می زد هر چه در دل آتش دیرینه بود

پیش آن محراب ابرو جان خلقی در دعا
همچو انبوه گدا در مسجد آدینه بود

من ندانم زار زارم این چنین بهر چه کرد؟
وه گدایی وه که شاهی را چه خشم و کینه بود

رشکم از آیینه کو نقش ترا در بر کشید
زانکه در صافی رخت هم نقش آن آیینه بود

صوفی ما دی بتی دید و پرستیدش، چنانک
الصنم شد ذکر هر مویی که در پشمینه بود

کرد بر نوک قلم، بس نسخه از خطت گرفت
سوخته خونی که خسرو را درون سینه بود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۳۷

من ز جانان گر چه صد اندوه جان خواهم کشید
تا نپنداری که خود را بر کران خواهم کشید

مردمان، از من چه می خواهید آخر، وه که من
پای از کویش به گفت مردمان خواهم کشید

بیش ازین نبود که بکشندم، بخواهم مست رفت
آشکارا در برش گیسوکشان خواهم کشید

من نیم زآنهاکه از خوبان بتانم سر به تیغ
هر چه آید بر سرم از بهرشان خواهم کشید

آب چشم عاشقان تا می رود خواهم فشاند
کبر ناز نیکوان تا می توان خواهم کشید

گر ترا بینم مگو، جانا که چشمت برکشم
هم مرا فرما که من از دیدگان خواهم کشید

ای خروس گنگ، آخر روز خواهد شد گهی
هم سرت خواهم برید و هم زبان خواهم کشید

دل که گم کرده ست خسرو، پیش او آخر گهی
خنده ای خواهد از آن کنج دهان خواهم کشید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۳۸

باز از رندی علم بر آسمان خواهم کشید
روز پیری جام با یار جوان خواهم کشید

تیر غمزه ترک چشمش از کمان ابروان
سوی سینه گر گشاید، من به جان خواهم کشید

پیشکش آرند هر یک سیم و زر در پیش او
من دل پر خون و جان ناتوان خواهم کشید

بگذر، ای ناصح، ز من امروز بگذارم که باز
جامی می بر روی یار مهربان خواهم کشید

گر مددگاری رسد از اخترا مسعود من
امشب از لعل لبش راح روان خواهم کشید

سوی خسرو التفاتی گر نماید آن سوار
زیر پایش سر چو خاک آستان خواهم کشید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۳۹

صبحگه، یارب، حدیثی زان دو لب خواهم کشید
یا شبی از دست تو جام طرب خواهم کشید

گر بر آن خمخانه جان دست خواهم یافتن
ساغری از آب حیوان تا به لب خواهم کشید

گفتی امشب زلف بر دستت نهم تا می کشی
ده که من تاری ازینسان تا به شب خواهم کشید

گر کشم جعد ترا، گویی مکن ترک ادب
عاشق و مستم ز من ناید ادب، خواهم کشید

سوز دل تا کی نهان دارم، برون خواهم فگند
دود از جانم برآمد، چند تب خواهم کشید

بوالعجب شد کار من از ناله زارم، هنوز
من درین غم ناله های بوالعجب خواهم کشید

عاشقی درد سر است و کی رود این دردسر
تا ز خسرو هر شبی شور و شغب خواهم کشید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۴۰

از لبت گر خط میگون سر برون خواهم کشید
از یکی کنج دهن شد دل فزون خواهد کشید

گر برون خواهی خرامیدن یکی بنمایمت
آنکه پا در دامن عصمت درون خواهد کشید

روی اگر آن است، ره سوی بلا خواهد نمود
عشق اگر این است تا حد جنون خواهد کشید

گام دل بگذار در دنبال زلفت، از بهر آنک
موکشان در خاک راهش سرنگون خواهد کشید

سالها بگذشت و غمهای نوت کهنه نشد
من ندانستم که این غم تاکنون خواهد کشید

بر من امشب شحنه هجران قوی شد، آمده است
غصه دیرینه را دانم برون خواهد کشید

جان خسرو بر لب آمد، تا کی این مسکین هنوز
محنت عشق و جفای چرخ دون خواهد کشید
     
  
صفحه  صفحه 64 از 219:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA