انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 68 از 219:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


مرد

 
شمارهٔ ۶۷۱


از دل غمگین هوای دلستانم چون رود
یا سر سودای آن سرو روانم چون رود

تا توانایی بدم، بار غمش بردم به جان
خود کنون عشقش ز جان ناتوانم چون رود

از دلم نیش جفایش گر رود، نبود عجب
لذت دشنام او هرگز ز جانم چون رود

غمزه قصاب او می ریزدم خون، شاکرم
جای شکرست، این شکایت بر زبانم چون رود

بعد مردن، گر شوم خاک و تنم گردد غبار
داغ مهر او ز مغز استخوانم چون رود

گر ز پا افتم دران کوی و رود تیغم به سر
زینقدر از دل غم آن دلستانم چون رود

قد یارم از نظر گه گه رود خسرو، ولی
نقش روی او ز چشم خونفشانم چون رود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۷۲

هر شبم جان بر لب آید، ناله زار آورد
تا کدامین باد بویی زان جفا کار آورد

رفت آن شوخ و دل خون گشته را با خود ببرد
عاقبت روزی همان خونش گرفتار آورد

دوستان، من کی هوس دارم به نالیدن، ولی
درد چون در سینه باشد، ناله زار آورد

آرزومندان به آب دیده معذورند، از آنک
فرقت روی عزیزان گریه بسیار آورد

بو که بزیم باد را گویید تا بهر خورش
پاره ای خاک از برای جان افگار آورد

صد گله دارم، ولی آن رو چو آید در نظر
کیست کان ساعت زبانم را به گفتار آورد؟

غمزه خونریز تو مر زاهد صد ساله را
موی پیشانی گرفته سوی خمار آورد

شب ز می توبه کنم از بیم ناز شاهدان
بامدادم روی ساقی باز در کار آورد

زین دل خودکام کار من به رسوایی کشید
خسروا، فرمان دل بردن همین بار آورد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۷۳

گر کنی یاری و گر آزار، بر من بگذرد
هر چه می خواهی بکن، ای یار، بر من بگذرد

گفتی، ار من بگذرم زین سو بود بر تو بستم
این ستم، ای کاشکی هر بار بر من بگذرد

صبحدم مست شراب شوق بیرون اوفتم
بسکه شب در ناله های زار بر من بگذرد

زودتر خاکم کن، ای گردون، مگر بختم بود
کان خرامان سرو خوش رفتار بر من بگذرد

ای خوش آن دیوانگی و مستی و رسواییم
کز پی نظاره ای آن یار بر من بگذرد

هر سحرگاهی فرستم جان به استقبال او
تا مگر بویی ازان گلزار بر من بگذرد

رفت عمر و گفتگوی عشق از خسرو نرفت
عمر باقی هم درین گفتار بر من بگذرد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۷۴

یار من گویند آنجا گه گاهی بگذرد
راضیم گر در دلش از بعد ماهی بگذرد

بیهشم در راهش افتاده، مرا آگه کنید
گر درین ره سرو بالا کج کلاهی بگذرد

ای صبا، جانم ببر، در خاک کویش کن نثار
گر درین ره نگذرد آخر به راهی بگذرد

حال پالامان راه خویش می پرسی، مپرس
وای بر موران دران شارع که شاهی بگذرد

نیست آن دولت که بوسم پای میمونت، ولی
پای آن بوسم که در کوی تو گاهی بگذرد

غمزه با صدها بلای خویش نابخشود نیست
دیدن شاهی که با زینسان سپاهی بگذرد

خلق در فریاد و تو خوش می روی، من چون زیم؟
وه که گر ناگاهی از من تیر آهی بگذرد

زاه گرمم مروسیه شد روز، هم داری روا
کاینچنین روز سیه بر رو سیاهی بگذرد

در زنخدانت دل خسرو فتاد و غرق شد
همچو آن مستی که بر بالای چاهی بگذرد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۷۵

گر به کوی عاشقان آن ماه گاهی بگذرد
بر گدایان همچنان باشد که شاهی بگذرد

سالها شد تا به کویش اوفتادم روز و شب
بر امید آنکه ماهم به ماهی بگذرد

سیل اشکم چون خیالش دید در دل جا گرفت
روز باران کس نخواهد کز پناهی بگذرد

آب دیده می زنم هر دم بران خاک رهش
تا غباری بر نیاید، گر به راهی بگذرد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۷۶

من نمی خواهم که چشمم غیر آن رو بنگرد
چشم بد حیف است کاندر روی نیکو بنگرد

حاجت تیر و کمان نبود، فتد مرغ از هوا
یا شب اندر روزن آید ماه و آن رو بنگرد

باد در چشمش ز تیر غمزه میل آتشین
هر که در رویت به نقصان یک سر مو بنگرد

حرز بازو کرد خسرو نام میمون ترا
شوق چون غالب شود در حرز بازو بنگرد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۷۷

دست ماه روزه تا در چشم عشرت خاک زد
اشک خونین ریخت جام و گل گریبان چاک زد

یارب، از هجر که در پوشید نیلوفر کبود؟
لاله از درد که داغی بر دل غمناک زد؟

با همه چشمی که نرگس باز دارد در چمن
اهل بینش را نمی شاید قدم بر خاک زد

تا کی از شمشاد و نسرین گویم و ریحان و گل؟
بیخ این خار از ره دل خواهم اکنون پاک زد

با وجود ساقی مه روی من در باغ حسن
می توان آتش درین مشت خس و خاشاک زد

ای مه نو، گر شبی طالع شوی چون عاصیان
خواهمت بهر شفاعت دست در فتراک زد

مژده بر خسرو، اگر گوید شبی در گوش او
عین عید اینک علم بر گوشه افلاک زد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۷۸

تا سرم باشد تمنای توام در سر بود
پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود

روزگار از زلف تو بادا پریشان روز و شب
تا دل بد روز من هر دم پریشان تر بود

من خورم خونابه هجران و بیزارم،ازآنک
ماجرا با زیرکان خونابه دیگر بود

من به گرمای قیامت خون خورم بر یاد دوست
جوی شیر آن را نما و تشنه کوثر بود

عشق را پروانه باید تا که سوزد پیش شمع
خود مگس بسیار یابی هر کجا شکر بود

خوبرو آن به که باشد آب و آتش در جهان
تا وجود عشقبازان خاک و خاکستر بود

یار جایی و من بیچاره جایی بیقرار
وه چه خوش باشد که بر بازوی خسرو بر بود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۷۹

فرخ آن عیدی که جان قربانی جانان بود
خرم آن جانی که پیش نیکوان قربان بود

چون نگوید نازنین من مبارک باد عید
جان شکر ریزی کند، دیده گلاب افشان بود

بذله گوی و عشوه ساز و شوخ چشم و غمزه زن
خوبرویی کاین چنین باشد بلای جان بود

آب چشمم روز عید از آستانش بازداشت
باز دارد از صلا عیدی که در باران بود

جان دهد، جانا، دهانت هر که را شربت دهد
اینچنین شربت نباشد، چشمه حیوان بود

بهر شادی صورت میمون تو هر روز نیست
عید تا سالی، چه غم باشد، اگر قربان بود

رو به گاه تیغ راندن سوی قربانی مدار
تا مگر جان دادن آن بیچاره را آسان بود

دوستان از صحبت ما، گر چه آزاد آمدند
تا زید خسرو، غلام و بنده ایشان بود
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۸۰

از سر کو آن پری چون ناگهان پیدا شود
جای آن باشد که مردم در میان شیدا شود

من چنین دانم که باشد نسخه ای از روی او
صورتی از آینه خورشید اگر پیدا شود

ماه رویا، کی رسد در آفتاب روی تو
شمع را هر چند سر تا آسمان بالا شود

از تو دل چون آبله خون گشت در دنبال تو
اشک را از بس دویدن آبله برپا شود

من به تنهایی همی گریم، اگر پیدا کنی
هر دری کز چشم من بیرون فتد، درها شود

سبزه تر برکشیدی زان رخ چون آفتاب
راز من چون سبزه می ترسم که در صحرا شود

می خلد بر جان من آن خط که بر لب می کشی
مارکی شیرین شود با آنکه در خرما شود

خسرو، از بهر تو اندر دیده خود جای ساخت
چشم می دارد که در کوی وصالش جا شود
     
  
صفحه  صفحه 68 از 219:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA