انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 70 از 219:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


مرد

 
شمارهٔ ۶۹۱

تا کی آن زلف پریشان وقت ما بر هم زند
آه دودآلود ما آتش بر این عالم زند

می خورم من خون به یاد لعل دلداری و هیچ
کس ازین قصه نمی یارد که با او دم زند

لعل جان بخش تو گاه خنده پسته دهان
طعنه ها بر معجزات عیسی مریم زند

نکهت مشک ختا دیگر نیاید خوش مرا
گر صبا آن طره مرغول را بر هم زند

چون تویی از نسل آدم گشت پیدا، نیست عیب
گر فرشته بوسه بر پای بنی آدم زند

هر که بر خاک جنایت بار یابد، بی گمان
خیمه بر بالای این نه طارم اعظم زند

چون وفایی نیست جز غم هیچ کس را در جهان
یاد خسرو را حرام، ار یک دم بی غم زند
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۹۲

گل نو رسید و بویی ز بهار من نیامد
چه کنم نسیم گل را که ز یار من نیامد

دل من چرا چو غنچه نشود دریده صد جا؟
که صبا رسید و بویی ز نگار من نیامد

اگر، ای حریف، داری نظری به روی یاری
به بهار خویش خوش شو که بهار من نیامد

همه عمر تشنه بودم به امید آب حیوان
به جز آب شور دیده به کنار من نیامد

شب و روز جدول خون به دو رخ چه سود دارد؟
چو ستاره سعادت به کنار من نیامد

منم و خرابه غم ز خوشی خبر ندارم
چو ازان دیار مرغی به دیار من نیامد

من خون گرفته کردم و نظری و کشته گشتم
تو بدان که او به عمدا به شکار من نیامد

ز شراب و عشق و مستی چه شناسد او خرابی
پسر کسی که دردی ز خمار من نیامد

به شب نشاط، یارا، چه خبر تراز خسرو؟
که به جانب تو روزی شب تار من نیامد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۹۳


برهم بماند دیده، کس ازان سوار نامد
خبری ز خود ندام که خبر زیار نامد

چه کنم، اگر چو نرگس نکنم سفید دیده
که ز شاخ آرزویم به جز انتظار نامد

منم و نوای ناله، شب هجر و رقص گریه
چه کنم سرود شادی که دل فگار نامد

به نهال صبر عمری ز دو دیده آب دادم
تو ز بخت شور من بین که کهی به بار نامد

به چه بندم این دو دیده که دو رخنه بلا شد
ز ره تو با صبا هم قدری غبار نامد

به جفا مگو دلم را که کجا رسیدی اینجا؟
به کمند برد زلفت که به اختیار نامد

دل خلق پاره پاره نگری ز نالش من
که به جز جراحت دل ز فغان زار نامد

بشکست قلب ما را صف کافران غمزه
حشم خرد روان شد که به هیچ کار نامد

به دلم نشسته پیکان، مزن، ای حکیم، طعنه
که ترا به پای نازک خله ای ز خار نامد

نه که بیهده ست خسرو، دل رفته باز جستن
که ز رفتگان آن کو یکی از هزار نامد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۹۴

خبرم شده ست کامشب سر یار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد

به لب آمده ست جانم، تو بیا که زنده مانم
پس ازان که من نمانم، به چه کار خواهی آمد؟

غم و غصه فراقت بکشم چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد

دل و جان ببرد چشمت به دو کعبتین و زین پس
دو جهانت داد اگر تو به قمار خواهی آمد

منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمن اندرین ره که فگار خواهی آمد

رخ خود بپوش، اگر نه رقم منجمان را
ز حساب هشتم اختر به شمار خواهی آمد

می تست خون خلقی و همی خوری دمادم
مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد

همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد

به یک آمدن ببردی دل و جان صد چو خسرو
که زید اگر بدینسان دو سه بار خواهی آمد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۹۵

گذرد مهی و یک شب به منت گذر نباشد
برود شبی و ما را خبر از سحر نباشد

ز سر کرشمه هر دم گذری به سوی دیگر
به دو رخ تو همچو ماهی، به منت گذر نباشد

رسدت بر اوج خوبی، اگر آفتاب گردی
که در آفتاب گردش چو تویی دگر نباشد

نتوان ز بعد دیدن نظر از تو برگرفتن
نتواند آنکه چشمش بود و نظر نباشد

سخن تو آن حلاوت که شکر توانش گفتن
ز غم تو دارد، ارنی سخن از شکر نباشد

خبرم مپرس از من، چو مقابل من آیی
که چو در رخ تو بینم ز خودم خبر نباشد

به ملامتم همه کس در صبر می نماید
نه بد است صبر، لیکن چکنم، اگر نباشد

دل مستمند خسرو سخن تو پیش هر کس
چو قلم فرو نخواند، اگرش دو سر نباشد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۹۶

تو ز لب سخن گشادی، همه خلق بی زبان شد
تو به ره خرام کردی، همه چشمها روان شد

تو درون جان و گویی که دگر که است یا رب؟
دگری چگونه گنجد به تنی که جان گران شد

به رهی که دی گذشتی همه کس به نرخ سرمه
بخرید خاک پایت دل و دیده رایگان شد

چه کشش دراز داری سر زلف ناتوان را؟
که بدان کمند دلکش دل عالمی به جان شد

چو مراست نیم جانی به وفات، کاین محقر
دهم از برای یاری که به از هزار جان شد

رخ تو بس است سودم به فدای تار مویت
دل و جان و عقل و هوشم که ز دولت زیان شد

ز غمت چنین که مردم، چه کنم، گرم بخواهی
که عزیز در دل کس به ستم نمی توان شد

صفت کمال حسنت چو منی چگونه گوید؟
که هزار همچو خسرو ز رخ تو بی زبان شد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۹۷

بت نو رسیده من هوس شکار دارد
دل صید کرده هر سو نه یکی، هزار دارد

رود آنچنان به جولان که سر سپه نکرده
سر آن سپاه گردم که چنان سوار دارد

دل من ببرد زلفش، جگرم نجست چشمش
تو مباش غافل، ای جان، که هنوز کار دارد

نتوانمش که بینم به رقیب ناموافق
چه خوش است گل، ولیکن چه کنم که خار دارد؟

برو، ای صبا و حالی که مرا ز هجر دیدی
برسانش، ار چه دانم که کم استوار دارد

به خدا که سینه من بشکاف و جان برون کن
که درون خانه تو دگری چه کار دارد؟

برس، ای سوار، لطفی بنمای خاکیی را
که ز تندی سمندت دل پر غبار دارد

تو شبانه می نمایی، به برکه بوده ای شب؟
که هنوز چشم مستت اثر خمار دارد

چو اسیر تست خسرو، نظری به مردمی کن
که ز تاب زلف مستت دل بیقرار دارد
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۹۸

سر من به سجده هر دم به ستانه ای درآید
جگر اندر آستانش به بهانه ای در آید

قد تست همچو تیری که درون جان نشیند
چو درون سینه من گذرانه ای در آید

در کین گشاد چشمت به خیال خود بگو تا
ز پی شفاعت من به میانه ای در آید

ز فسانه خواب خیزد، ولی اندر این که خسپد
اگر این حکایت من به فسانه ای در آید

دل من ز زلف و رویت شد اسیر و چون نگردد؟
شب ماهتاب دزدی که به خانه ای در آید

ز غمت چنانست سوزم که زبان کنم تصور
به دهن ز آتش دل چو زبانه ای در آید

سحری بود، خدایا که حریف من ز جایی
همه شب شراب خورده سحرانه ای در آید

صنما، بیا که خسرو ز برای تست هر شب
در دیده باز کرده که فلانه ای در آید
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۶۹۹

دلبران مهر نمایند و وفا نیز کنند
دل بر آن مهر نبندی که جفا نیز کنند

چند گویند که گه گه به دلش می گذری
این حدیثی ست که بهر دل ما نیز کنند

عالمی را بکش از غمزه که ترکان به خدنگ
گر چه بکشند بسی صید، رها نیز کنند

عاشقان گر چه ترا بهر جفا بد گویند
از پی چشم بد خلق دعا نیز کنند

هجر مپسند چو دانی که وکیلان سپهر
دوستان را بهم آرند و جدا نیز کنند

منعمان گر چه برانند گدا را از در
گه گهی حاجت درویش روا نیز کنند

سوی خسرو نگهی کن به طفیل دگران
کاهل دولت نگهی سوی گدا نیز کنند
     
  
مرد

 
شمارهٔ ۷۰۰

عاشقان خون جگر شربت مقصود کنند
ای خوش آن گریه که گه دیر و گهی زود کنند

وصل جویان که دم از عشق برآرند روند
چون گدایان که دعای غرض آلود کنند

باده کش دوزخیان، بهتر ازین متقیان
کز پی خلد برین طاعت معبود کنند

ناله سوختگان هست سرود ماتم
اجر آن به که گهی خلوت مقصود کنند

نیست بی یوسف خود رغبت بستان ما را
بلبلان، گر به چمن نغمه داود کنند

چه زیان دارد، اگر دلشدگان از تو گهی
زان زیان کار دو چشمت نظر سود کنند

من خسی را که بسوزند به کویت، غم نیست
غم از آنست که پیش در تو دود کنند

حق من در تو نگاهی ست سر رود دو چشم
که ز گریه حق خسرو همه نابود کنند
     
  
صفحه  صفحه 70 از 219:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA