انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 74 از 219:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۷۳۱

سبزه ها می دمد و آب روان می آید
ابر چون دیده من گریه کنان می آید

از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن
هوسی در دل هر پیر و جوان می آید

سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش
که به گلزار بسی سرو روان می آید

جان کشم پیش و جهان هم، اگرم دست دهد
اندر آن راه که آن جان جهان می اید

نه همانا که من امشب بکشم تا به سحر
کای صبا، از تو مرا بوی فلان می آید

اینکه آن شوخ همی آید و خلقی بیهوش
مرده را مژده رسانید که جان می آید

منه، ای باد، فزون بار غبارش زین بیش
که گرانبار دل و جان کسان می آید

کوه غم دارم و یک لحظه برون می ریزم
بر دل نازکش آن نیز گران می آید

خسروا، دست به فتراک امید که زدی؟
تو سنی دان که نه در ضبط عنان می آید
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۳۲

اینچنین تند که آن قلب شکن می آید
سهمی از غمزه او در دل من می آید

چه خطا رفت ندانم که بر ابرو زده چین؟
بهر آرا من آن ترک ختن می آید

سخنی از دهنش گفتم و زد بر دهنم
بهر هیچ آن همه خواری و زدن می آید

مستی و رندی و عاشق کشی و شیوه و ناز
هر چه گویند ازان تنگ دهن می آید

به وفاداری او گشت تنم خاک و هنوز
نکهت دوستی او ز کفن می آید

چشم بر هم زدی و گشت روان از نظرم
دور باشد که به یک چشم زدن می آید

خسروا، شعر تو اسرار خدا نیست مگر؟
کز سخنهای توام بوی حسن می آید
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۳۳

گر چه در کشتن عشاق زبون می آید
باری آن شکل ببینید که چون می آید

ای صبا، خاک رهش آر و بینداز به چشم
که بلاها همه زین رخنه درون می آید

گر کنم گریه دل ماندگی، از تست، ای دوست
کین شکایت همه از بخت نگون می آید

دل صیاد کجا سوزد، اگر ناله کند
مرغ بیچاره که در دام زبون می آید

آمدی باز و به نظاره برون آمد دل
لحظه ای باش که جان نیز برون می آید

خوشم از گریه خود، گر چه همه خون دل است
زانکه بوی تو ز هر قطره خون می آید

تا شبم چون گذرد، آه که بازم در دل
یاد آن سلسله غالیه گون می آید

حذر از گوشه چشمش که ز شوخی خود را
مست می سازد و با سحر و فسون می آید

خسروا، چون سخن اول نشنیدی، ناچار
بکش از دوست بلایی که کنون می آید
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۳۴

باش تا بار دگر آن پسر این سو آید
مست و خوش پیش ملامتگر بدخو آید

گر چه من کشته شوم زان، که بگوید به کمند؟
وه که آن عشوه گری هات چه نیکو آید

هر چه اندر دلم و پیش دو چشمم، یارب
پیش آن نرگس خونخواره جادو آید

آنکه بد گفت مرا روی چو ماهش بینید
آن همه در نظر من بر سر او آید

دل که در زلف گره بست غم آن نیست، غم آنست
که به خفتن گرهش در سر پهلو آید

نیست زان شوخ، همه از دل پر خون من است
هر دمم این همه خونابه که بر رو آید

خسروا، زمزمه عشق نهان نتوان داشت
هر کجا عود بر آتش بنهی، بو آید
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۳۵

باشد آن روز که آن فتنه به ما باز آید
لیک از آنگونه که او رفت، کجا باز آید؟

رفت و باز آمدنش تا به قیامت نبود
ای قیامت، تو بیا زود که تا باز آید

ای صبا، از سر آن کوی غباری به من آر
مگر این دل که ز جا رفت به جا باز آید!

یارب، این سرو در آن باغ نه تنها مانده ست
باز پرسم خبر از باد صبا، باز آید

چند روز است کزین سو گذری می نکند
باز گویید، مگر جانب ما باز آید!

خسروا، رفتن او نه ز پیش آمدن است
به دعا ساز، خدایا، به دعا باز آید
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۳۶

خشمگین یار مرا دل به رضا باز آمد
گل بد عهد به بستان وفا باز آمد

آن همه مستی و شوخی و بلا انگیزی
باز جان من دلسوخته را باز آمد

چند گاهی دلم از فتنه امان یافته بود
وه که این درد دل رفته کجا باز آمد!

آفتابی که سیه روی ویم زین دم سرد
قدری نرم شد و بر سر ما باز آمد

آنکه همواره جفا بود و ستم عادت او
کرد آهنگ وفا و ز جفا باز آمد

به دعا پیش خود آوردمش، اما عجب است
در جهان عمر کسی کی به دعا باز آمد

چون دران کوی روم، خلق برآرد فریاد
کاینک آن شهره انگشت نما باز آمد

دل گمگشته خود جستم و دربانش گفت
که دل رفته درین کوی کرا باز آمد؟

زاهدا، توبه مفرما ز رخ خوب که من
بت پرستم، نتوانم به خدا باز آمد

دی ز بوی تو به حیله ز صبا جان بردم
باز آن وقت شد و باد صبا باز آمد

خسروا، تن به قضا ده که هواهای کهن
تازه شد از سر و ایام بلا باز آمد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۳۷

عمر نو گشت مرا باز که جان باز آمد
وز پس عمری آن جان جهان باز آمد

ره ده، ای دیده و خار مژه را یک سو کن
که خرامان و خوش آن سرو روان باز آمد

جان من چشم از آنگه که به روی تو فتاد
جز تو در غیر توان دید؟ از آن باز آمد

باز نامد دل من، گر چه به کویت صدبار
شادمان رفت و به فریاد و فغان باز آمد

هر کسم گویم باز آی ازان تا برهی
گر دل این است که دارم نتوان باز آمد

بنده خسرو که ز تو دیده بپوشید و برفت
چون میسر نشدش، ناله کنان باز آمد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۳۸

وه که باز این دل دیوانه گرفتار آمد
باز بر جان حشری از غم و تیمار آمد

ماه من بهر خدا پیش برو از سر بام
کافتاب من بیچاره به دیوار آمد

عقلم، ار گوی صفا پیش لب جانان باخت
صوفی از صومعه در خانه خمار آمد

خویش را دور میفگن که کجا شد دل تو؟
هم به نزدیک تو از دور گرفتار آمد

سینه کز درد تهی داشتمش چندین گاه
اینک امروز برای غم تو کار آمد

حال خونابه خود من نه ترا دیدم، لیک
ماجرای دلم از دیده به گفتار آمد

ما چو در کوچه فتادیم دل از ما برگیر
سنگ بردار که دیوانه به بازار آمد

دل مرا سوزد و زلف تو نسیمی بخشد
مثلم قصه آهنگر و عطار آمد

جز دعایی نکند خسرو مسکین به رخت
گر چه زان روی به رویش همه آزار آمد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
شمارهٔ ۷۳۹


از کجا در رهم آن شوخ بلا پیش آمد؟
چه بلا بود ندانم، ز کجا پیش آمد؟

سوی صحرا به تماشای چمن می رفتم
دلبری، سر و قدی، ماه لقا پیش آمد

آنچه من دیدم و من می کشم از جور فراق
که شنیده ست و که دیده ست و که را پیش آمد

آن بت از مهر نخستین به وفا دل می برد
آنکه دل برد ز ما پس به جفا پیش آمد

خسروا، خون خور و دم در کش و صبری پیش آر
که چنین واقعه تنها نه ترا پیش آمد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارهٔ ۷۴۰


باز عشق آمد و دیوانگیم پیش آمد
بر دلم از مژه غمزه زنی نیش آمد

خرد و صبر سر خویش گرفتند و شدند
هر چه آمد ز برای دل درویش آمد

دی به نظاره او رفت رهی بر سر راه
یک نظر دید، چو باز آمد، بی خویش آمد

گفتم، ای دل، مرو آنجا که گرفتار شوی
عاقبت رفتی و آن گفت منت پیش آمد

برده بودم ز جفاهای فلک جان، لیکن
چه کنم، ناز تو، جانا، قدری بیش آمد

چشم من می پرد امروز، کرا خواهد دید؟
مگر آن کافر ناوک زن بدکیش آمد

خسروا، عشق همی باز و به خوبان می زی
عقل بگذار که او عاقبت اندیش آمد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 74 از 219:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA