انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 77 از 219:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۷۶۱


نه به بالای خوشت سرو خرامان روید
نه به سیمای رخت لاله نعمان روید

نه به ذوق لب لعل تو توان یافت شکر
نه به شکل دهنت پسته خندان روید

با همه حسن و طراوت چو گل روی تو نیست
آن گل تازه که در روضه رضوان روید

سرو بالای ترا خاصیتی هست ز لطف
که نهال خوش او در چمن جان روید

گر تو خود بگذری، ای سرو، سمن بوی، به باغ
زیر خاک قدمت لاله و ریحان روید

ز غم نرگس سیراب توام جسم ضعیف
چو گیاهی ست که در راه بیابان روید

قدم از کوی تو من بازنگیرم هرگز
گر همه رهگذرم خنجر و پیکان روید

تا دو یاقوت لبت خسرو بیچاره بدید
همه از دیده او لعل بدخشان روید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۶۲


شب مرا در جگر سوخته مهمانی بود
یوسف مصر درین زاویه زندانی بود

گوشه ای بود و غمش آمد و تشویشم آمد
شد پریشان دلم و جای پریشانی برد

پاسبان مست و ملک بیخرد و سگ در خواب
همه شب تا سحر این دولتم ارزانی بود

مقری صبح شعب می زد و من می کردم
سجده بت را که نه هنگام مسلمانی بود

عشق می خواند ز خطش صفت صنع خدای
عقل گم گشت که در غایت نادانی بود

شاد گشتم، ولی افسوس غمش خوردم، از آنک
شادیم عاریتی و غم من جانی بود

ز آه عشق است بسی داغ به پیشانی من
چه کنم؟ کز ازل این نقش به پیشانی بود

جان بهای نظری، چشم توام فرمان داد
عذر بپذیر که این قیمت فرمانی بود

تشنه بر چشمه گذر کرد و نشد لب تر، زانک
بخت خسرو که ازین کرده پشیمانی بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۶۳


وقتی آن کافر بی رحم از آن من بود
دل آواره شده نیز، از آن تن بود

شمع شب گریه همی کرد همه شب، ماناک
شعله های دل پر سوز منش روشن بود

نشدند آن خودم در غم جانان، چکنم؟
عقل دیوانه و عشق آفت و دل دشمن بود

گفتمش دوش رسیدی و مرادم دادی
گفت من مانده ام از تو که خیال من بود

بین که چون موی شد از ساعد سیمین نگار
آهنین بازوی فرهاد که خاراکن بود

می کنم شکر لبت، گر چه بسی نقد بلا
بر من از غمزه آن دولت مرد افگن بود

عاشقی را که بکشتند به عشق و شهوت
خون او خون شهیدان نه که حیض زن بود

دی که رسوا شده ای دیدی و گفتی کاین کیست؟
دامن آلوده به خون خسروتر دامن بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۶۴


دوش در خواب مرا بابت خودکاری بود
بت پرستی را در خدمت بت یاری بود

کفر زلفش به رگ و پوست چنانم در رفت
که از او هر رگ من رشته زناری بود

گفتمش، بود غم مات گهی، آن بدمهر
از برای دل ما نیز بگفت، آری بود

دل گمگشته همی جستم در هر مویش
خنده می کرد به شوخی که دلت باری بود

سرگذشت دل خود گفتم در پیش خیال
محرم راز شب تیره و دیواری بود

زلف بنمودش آلوده به خون، گفت، آری
یادمی آیدم آنجا که گرفتاری بود

می تراوید از چشم ترم اندک اندک
هر کجا در جگر سوخته آزاری بود

شمع بگریست زمانی و زهر سوز بمرد
سوزم از گریه همی مرد که بسیاری بود

هر که خسرو را دید از تو جدا، گفت به درد
وقتی این بلبل شوریده به گلزاری بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۶۵


باز عشق تو مرا مژده رسوایی داد
فتنه را عهده کار من شیدایی داد

غم تو در دل شبها به دل خویش خورم
کاین خورش بیشتری ذوق به تنهایی داد

چه حد وصل مرا، بین که چو من چند مگس
جان شیرین به دکان چو تو حلوایی داد

ای که گوییم شکیبا شو و در گوشه نشین
دل بباید که توان داد شکیبایی داد

سنگ هر طفل به رویم گل شادیست که عشق
هدفم بر زد و بس جلوه رسوایی داد

بوی خون زد ز صبا کامد ازان وقتش خوش
که نشان دل آواره هر جایی داد

شد به دیوانگی زلف بتان، هر چه خدای
خسرو دلشده را بهره ز دانایی داد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۶۶


دوش آتش زدی و گریه مرا یاری داد
ناله من همه کو را شغب و زاری داد

چشم دارم که به خواب اجلم خسپاند
خاک کویت که مرا سرمه بیداری داد

مست بگذشتی و شد بیخودیم رهزن عشق
تا که همراه شد و بخت کرا یاری داد

همه شب خلق در آسایش و من در فریاد
روز بد بین که دلم را چه گرفتاری داد؟

یارب، از خون منش هیچ نگیری دامن
گر چه در کشتن من داد جفا کاری داد

عقل کو بر سر من کار نمایی کردی
کارم افتاد، چو بر جان خط بیزاری داد

همه در بار تو بستند دل و خسرو بین
داد عقل و دل و دین، نیز به سر باری داد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۶۷


چشم مست تو که دی بر من بیتاب افتاد
تو نیفگندی، از آلودگی خواب افتاد

غمزه تیز به پیرامن چشمش گویی
تیغ خون است که در مهچه قصاب افتاد

مشتبه می شود قبله ز رویت، چه کنم؟
که ز ابروی تو چشمم به دو محراب افتاد

دل به دریای جمال تو به بازی می گشت
عاقبت سوی زنخ رفت و به گرداب افتاد

کار من از پی زلف تو پس آمد، چه کنم؟
مثلم قصه شاگرد رسن تاب افتاد

زلف تو می نگذارد که ببینم رویت
یارب این شب ز کجا بر سر مهتاب افتاد؟

آب خسرو همه بر روی زمین ریخته شد
از چو تو یار که گردنده به دولاب افتاد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۶۸


آن عزیزان که همه شب به دل من گردند
فرخ آن روز که بر دیده روشن گردند

من چو مرغان قفس خوی به زندان کردم
وقت شان خوش که به گرد گل و گلشن کردند

آن کسان کز پی آن روی بدم می گویند
پرده برگیر که دیوانه تر از من گردند

جلوه کن روی چو خورشید که تا اهل نظر
بی سر و پا همه چون ذره روزن گردند

زاهدان در هوس زلف چو زنار تواند
چه غمت دارد، بگذار برهمن گردند

منم و دوستیت، هم به حق دوستیت
همه خلقم اگر از بهر تو دشمن گردند

آن که کارند همه تخم ملامت، یارب
ز آه من جمله چو من سوخته خرمن گردند

زخم پیکان جگر دوز چه دانند آنان؟
که نه از خار کسی سوخته دامن گردند

آمدی باز تو در دل، پس از این خسرو را
عقل و جان پیش کجا گرد سر و تن گردند؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۶۹


جان فدای پسرانی که نکورو باشند
راحت جانست جفاشان چو جفاجو باشند

خود ز خوبان پری چهره همین کار آید
که ستمگاره و مردم کش و بدخو باشند

غنچه سان بهر جدایی همه رو پشت شوند
گل صفت بهر جفا را همه تن رو باشند

چه کند آهوی مسکین که سبک جان ندهد؟
شهسواران که به دنباله آهو باشند

بر درت گر چه بنا کرده عشاق بسی ست
غرق خونند کسانی که در آن کو باشند

عاشقان در روش عشق مسلمان نشوند
که نه در سوختن خویش چو هندو باشند

در همه مستی من باش تو، ور فرمایی
دل و جان نیز به یک گوشه و یکسو باشند

صفت نرگس جادوی تو کردن نارند
شاعران گر چه چو خسرو همه جادو باشند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۷۰


یار زیبای مرا باز به من بنمایید
ترک رعنای مرا باز به من بنمایید

لاله می رویدم از خون جگر بر رخسار
سرو بالای مرا باز به من بنمایید

نیست آراسته بی آن مه زیبا مجلس
مجلس آرای مرا باز به من بنمایید

عشرتم یاد همی آید از افزایش غم
عشرت افزای مرا باز به من بنمایید

تا ازان زلف شده دور برفتم از جای
آخر آن جای مرا باز به من بنمایید

پیشتر زانکه به یغما برود خانه عمر
شیر یغمای مرا باز به من بنمایید

از فراقم همه ناسازی و نابینایی ست
یار زیبای مرا باز به من بنمایید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 77 از 219:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA