انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 78 از 219:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۷۷۱


باز با خویش گهی هم سخنش خواهم دید
یا نگاهی به سوی خویشتنش خواهم دید

زان من بود گهی او که بدانگونه که بود
هم بدین چشم دگر بار منش خواهم دید

گوشه چشمش دیدم دلم آنجا مانده ست
جان هم آنجاست به کنج دهنش خواهم دید

پیش ازین صبر ندارم، به رهش بنشستم
وقت آخر که هم آمد شدنش خواهم دید

مردمان روش ببینند و مرا طاقت نی
من همان زلف شکن بر شکنش خواهم دید

آشکارام دران دم که بخواهد کشتن
من نهانی به رخ چون سمنش خواهم دید

گر کشد، یاری ازین جور کشیدن بر هم
سوختم چند چنین کنش خواهم دید

او اگر آید وگرنه، چو مرا نیست قرار
من همین شسته به ره آمدنش خواهم دید

یارب، این خسرو ازین جور گهی خواهد زست
چند رسوا شده مرد و زنش خواهم دید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۷۲


یار باز آمد و بوی گل و ریحان آورد
خنده باغ مرا گریه هجران آورد

باز گلهای نو از درد کهن یادم داد
غنچه ها بر جگرم زخم چو پیکان آورد

فصل نوروز که آورد طرب بر همه خلق
چشم بد روز مرا موسم باران آورد

هر سحر باد که بر سینه من می گذرد
در چمن بوی کباب از پی مستان آورد

بوی آن گمشده خویش نمی یابم هیچ
زان چه سودم که صبا بوی گلستان آورد

به چه کار آید بی سرو خودم، گر چه بهار
سوی هر باغ بسی سرو خرامان آورد

نتوان زیست به جان دگران، گر چه صبا
جای خاشاک ز کوی تو همه جان آورد

باد یارب چو رقیب تو پریشان همه وقت
که ترا بر سر دلهای پریشان آورد

با چنان روزنی، ار بر دل خسرو صد تیر
بتوان خوردن و بر روی تو نتوان آورد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۷۳


خم زلف تو که زنجیر جنون می خوانند
ای خوش آن طایفه کاین سلسله می جنبانند

ای صبا، نرم تری روب غبار زلفش
که دران مشتی زندانی بی سامانند

عجب آمد همه را مردنم از هجر و مرا
عجب از خلق که بزیند چو تنها مانند

جان عاشق چو برون رفت نخوانندش باز
زانکه در دل دگری هست که جانش خوانند

گرد خوبان جهان، عاشق بیتاب مگرد
که جوان وتر و نوخاسته و نادانند

زاهد امروز سر توبه شکستن دارد
می فروشان اگر این دلق کهن بستانند

این چه شوخی ست که گویی دل من دزدیدی؟
این ز تو آید و ز آنان که ترا می مانند

بنده ام خواه قبولم کن و خواهی رد، ازآنک
عزت و خواری در کوی وفا یکسانند

زندگان این همه خواهند که در تو نگرند
مردگان نیز، به جان تو اگر بتوانند

باد حسنت همه خوبان جهان را بشکست
بعد ازین سرو نخیزد که اگر بنشانند

می برد حسرت پابوس تو خسرو در خاک
چون شود خاک، بگو تا به رهت افشانند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۷۴


منم امروز حدیث تو و مهمانی چند
پاره از دیده و دلها همه بریانی چند

هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق
جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند

دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند
کافرا، گیر به بتخانه مسلمانی چند

تا تو از خانه برون آیی، هر دم چاک است
بر سر کوی تو دامان و گریبانی چند

من ندانم که چه مرغم به یکی گلشن اسیر؟
که رود آخر هر مرغ به بستانی چند

ما پریشان دل و او می گذرد مست، او را
چه غم، ار جمع نگردند پریشانی چند؟

خنده بیخبران است چو رنج دل ما
می ندانیم چه رنجیم ز نادانی چند؟

حال ما دیده ای، گر، ای صبا، آن سو گذری
بدهی یادش ازین بی سر و سامانی چند

خسروا، بر دل آتشکده بسیار گری
کاین جهنم نشود کشته به بارانی چند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۷۵


باز بوی گل مرا دیوانه کرد
باز عقلم را صبا بیگانه کرد

بازم از سر تازه شد مستی عشق
بس که بلبل ناله مستانه کرد

گل چو شمع خوبرویی برفروخت
بلبل بیچاره را پروانه کرد

نی بر آب زلف تست، ار چه به باغ
زلف را با آب سنبل شانه کرد

لاله را بهر تقاضای شراب
جرعه می در ته پیمانه کرد

خرمن بسیار هشیاران بسوخت
بس که عشقت آتش دیوانه کرد

جان برد از خانه تن عاقبت
اینچنین عشقت که در دل خانه کرد

قصه شیرین، عجب افسانه ایست
کوهکن خواب اندرین افسانه کرد

خورد خسرو نیست جز غم، چاره نیست؟
چون خدا این مرغ را این دانه کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۷۶


باز یاد آن شبم دیوانه کرد
کان پسر با من به خواب افسانه کرد

شد خراب این دیده و سلطان حسن
از کجا منزل درین ویرانه کرد؟

کم مبادش مویی، ار چه زلف را
بهر آزار دل من شانه کرد

شمع مهمان داشت چون پروانه را
مرغ بریانش هم از پروانه کرد

جان من آن آشنا، گویی تویی
کو مرا از جان خود بیگانه کرد

من نمی دانم که چون باشد پری
شکل تو باری مرا دیوانه کرد

از دل خسرو چه پرسی حال، کو
قبله را در کار این بتخانه کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۷۷


باز زهره مطربی آغاز کرد
پیش رندان بربط خود ساز کرد

ماه روزه رفت و رخ بنمود عید
میر میخانه سر خم باز کرد

مریم خم زاد عیسی سیرتی
مرغ جانم جانبش پرواز کرد

گل نمود از پرده عشاق روی
بلبل شیدا نوا آغاز کرد

مجلسی آراست پیر میکده
تائبان را سوی خود آواز کرد

درد نوشی توبه خود را شکست
راهب دیرش بسی اعزاز کرد

بر حریفان داد ساقی باده ها
دور خسرو چون رسیده ناز کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۷۸


روی خوبت آفت جانی نمود
دیده را صد گونه حیرانی نمود

غنچه کوچک دهن پیش لبت
چون که رو بگشاد زندانی نمود

چشم او بنمود زلفت را به من
مست بد ناگه پریشانی نمود

کافران را بر دل من دل بسوخت
بس که چشمت نامسلمانی نمود

لعل تو انگشتری خط را سپرد
دیو را ملک سلیمانی نمود

آینه بودی و زنگارت گرفت
روی کس را بیش نتوانی نمود

خواستم دی از لبت بوسی، لبت
خنده ای بنمود و پنهانی نمود

دید خسرو کاین سخن نزدیک نیست
روز بنشست و ثناخوانی نمود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۷۹


صبح چون از روی مشرق رو نمود
صحن مینا روضه مینو نمود

گیسوی شب شد سفید و آفتاب
نور شیبش از ته گیسو نمود

هندوی شب مرد و خورشید آتشی
از برای سوز آن هندو نمود

سوی ساقی مدت تاریک هجر
بس اشارت کز خم ابرو نمود

چشمه خورشید را در ته نشاند
عکس ساقی کز رخ ماهو نمود

ماه شبرو را چو گردون سلخ کرد
استخوانش در ته پهلو نمود

بنده خسرو دل به ساقی عرضه کرد
درد دل را پیش جان دارو نمود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷۸۰


ابروی مانند ماهش بنگرید
جعد مشکین دوتاهش بنگرید

بر چنان جوری که چشمش می کند
روی زیبا عذر خواهش بنگرید

بس که اندر روی او مست است چشم
خفتن تا چاشت گاهش بنگرید

بهر چشم بد دعای عاشقان
گرد تعویذ کلاهش بنگرید

دوش دل در کوی او گم کرده ام
دوستان بر خاک راهش بنگرید

کور بادا چشم تان، گر صبحگاه
بی من آن روی چو ماهش بنگرید

دعوی خون می کند از تو دلم
دیده خسرو گواهش بنگرید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 78 از 219:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA