انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 82 از 219:  « پیشین  1  ...  81  82  83  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ  ۸۱۱  


  هر که به دنباله کامی بود
پیش تو چون بنده غلامی بود

شاخ جوانیم ز سر بشکند
گر ز توام باز سلامی بود

ماه که در نیم بماند تمام
پیش رخت نیم تمامی بود

خون دلم خوردی و بگذاشتی
جرعه باقی که به جامی بود

نیز خوشم کز لب چون آتشت
هر که نشد سوخته خامی بود

جانش به صیاد نباید سپرد
هر که چو من بسته دامی بود

دوش به خسرو شکری داده ای
زان لب جان بخش که دامی بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۱۲   


  گل به تماشای چمن می رود
باد به گلگشت سمن می رود

آینه گشته ست ز عکس سمن
آب که در زیر سمن می رود

دوش شنیدم که به هر مجلسی
از دهن غنچه سخن می رود

وقت بهار آمد و ایام گل
آه که یار از بر من می رود

راحت روح است رخش، چون کنم
روح دل و راحت تن می رود

عهد شکسته ست و به هنگام صبر
آن صنم عهد شکن می رود

خسرو دلسوخته را در غمش
عمر در اندوه و حزن می رود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ  ۸۱۳  


  عشق تو هر لحظه فزون می شود
دل ز غمت قطره خون می شود

در هوس سلسله زلف تو
عقل مبدل به جنون می شود

روی تو نادیده مه چارده
بنگرش از غصه که چون می شود

گمشدگان را به طریق نجات
مهر رخت راهنمون می شود

بس که گران است سر از جام عشق
زیر سرم دست ستون می شود

عالمی از مستی چشمت خراب
چشم تو خود مست کنون می شود

عشق تو ورزیم که سلطان عقل
در کف عشق تو زبون می شود

شوق تو جوییم که از بار آن
قیامت افلاک نگون می شود

در دل خسرو نگر آن آتش است
کز دهنش دود برون می شود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۱۴   


  گر جام غم فرستی، نوشم که غم نباشد
کانجا که عشق باشد، این مایه کم نباشد

سودای تست در جان، نقشت درون سینه
حرفی برون نیفتد تا سر قلم نباشد

من خود فتوح دانم مردن به تیغت، اما
بر تیغ تو چه گویی، یعنی ستم نباشد؟

خونم حلال بادش تا کس دیت نجوید
کاندر قصاص خوبان قاضی حکم نباشد

ای دوست، تا نخندی بر پای لغز عاشق
دانی که مست مسکین ثابت قدم نباشد

نزدیک اهل بینش کور است و کور بی شک
عاشق که پیش چشمش رنگین صنم نباش
د
گفتی که عشق نفتد تا خوب نبود، آری
نارد شراب مستی تا جام جم نباشد

ای باد صبحگاهی، کافاق می نوردی
گر دیده ای، نشان ده، جایی که غم نباش
د
خسرو، تو خودنشینی با عاشقان، و لیکن
در صیدگاه شیران سگ محترم نباشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۱۵   


  سروی چو قامت تو در بوستان نباشد
زیرا که بوستان را سرو روان نباشد

هر جا که بگذری تو، باشد زیان دلها
در شهر کس نباشد کش زین زیان نباشد

چشمت به نیم غمزه صد جان فروشد، آری
رخت مقامران را نرخ گران نباشد

گستاخی است از من کان «پا به چشم من نه »
من خود ترا بگویم، گر جای آن نباشد

گویند، خسروا، از عشق خود را چه فاش کردی؟
خود رنگ عشق بازان از رخ نهان نباشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ  ۸۱۶  


  من دلبری ندیدم کش زین نهاد باشد
زین فتنه ها دلم را بسیار یاد باشد

بگذشت دی به شادی و امروز نامرادی
آری نه کارها را دایم مراد باشد

نزلی دگر طلب کن، ای دل، ز کویش ایرا
در شهر عشقبازان غم خانه زاد باشد

آید به عشق پیدا مردی که غازیان را
میدان تیغ بازی میدان داد باشد

ای دوست، چند سوزی کاخر چرا خوری غم؟
آن کیست کو نخواهد پیوسته شاد باشد؟

گر تو خوشی به خونم، من خویش را بسوزم
جایی که آب نبود، روزی که باد باشد

گفتی که پیش هر کس چندین مگیر نامم
این زار مانده دل را کی ایستاد باشد

تعلیم نیست حاجت غم را به سینه خستن
در استخوان شکستن گرگ اوستاد باشد

ترسم به نامرادی جان در دهم به عشقت
گر پیش تو بمیرم آن هم مراد باشد

چون شاهد است ساقی، یکسو نهیم توبه
در کوی بت پرستان تقوی فساد باشد

بسم الله آنچه خواهی، فرمای، خسرو اینک
فرمان دوستان را بر جان مفاد باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ  ۸۱۷  


  چندان که یار ما را در حسن ناز باشد
ما را هزار چندان با او نیاز باشد

عمری به سوی زلفش سرگشته چون نسیمم
بیماروار حیران، تا کی جواز باشد؟

در یک نظر فریبد محراب ابروی او
صد ساله زاهدی را کو در نماز باشد

از هر مقام کافتد عشاق بینوا را
آهنگ کوی جانان عزم حجاز باشد

آنجا که حسن خوبان جلوه دهند، عاشق
جز روی تو نبیند، گر چشم باز باشد

تر شد مرا ز هجرت از خون دیده دامن
چون شمع نیم سوزی کاندر گداز باشد

جز خون دل که آید هر دم به چشم خسرو
یک دوست در نیاید، گر اهل راز باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ  ۸۱۸  


  ما را ز کوی جانان عزم سفر نباشد
بی عمر زندگانی کس را بسر نباشد

وصف دهان شیرین می گویم و ندانم
در وصف او چه گویم کان مختصر نباشد

زلف ترا به هر سو باد افگند ازان رو
تا بار خسته دلها بر یک دگر نباشد

وصل تو بی رقیبان هرگز نشد میسر
بی خار و خس کسی را گل در نظر نباشد

بر آه دردمندان خود را سپر نسازی
کاین تیر پر بلا را سهم از سپر نباشد

بر آستان شاهی درویش بی نوا را
غیر از در گدایی راه دگر نباشد

با تو کجا رساند قاصد سلام خسرو؟
جایی که محرم آنجا باد سحر نباشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ  ۸۱۹  


  در شهر فتنه ای شد، می دانم از که باشد
ترکی ست صید افگن، پنهانم از که باشد؟

هر روز اندرین شهر خلقی ز دل برآیند
گر دیگری نداند، من دانم از که باشد؟

دردم گذشت از حد، معلوم نیست تا خود
سامانم از که خیزد، درمانم از که باشد؟

درمان درمندان در هجر تو تو باشی
گرمن به درد هجران، درمانم از که باشد

هرگز بر محبان یکدم نمی نشینی
گر آتش محبت بنشانم، از که باشد؟

چون کرد طره تو غارت قرار خسرو
من بعد اگر صبوری نتوانم، از که باشد؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۲۰   


  هر لحظه چشم شوخت ناز دگر فروشد
جوینده بش باید، گر بیشتر فروشد

با آنکه ما نیرزیم از چشم تو نگاهی
هم می دهیم جانی، گر یک نظر فروشد

پیوسته گرم بادا بازار تو که در وی
لعل تو جان ستاند، چشمم جگر فروشد

بفروختند خلقی جان و جهان ز بهرت
اندر جهان کسی خود حسن اینقدر فروشد؟

سوز از جهان برآرد هر روز خنده تو
لختی نمک بگو تا روز دگر فروشد

صد جان شیرین ارزد هنگام تلخ گفتن
آن تلخ پاسخی کو تا زان دگر فروشد

ذکر لب و دهانت در هر دهن نگنجد
سرگشته مفلسی کو در و گهر فروشد

رعنا بود نه عاشق کاندیشه دارد از جان
کز بهر سهل نقدی عیار سر فروشد

دارنده سر فروشد بهر بتان و خسرو
گر چه جوی نیر زد، روی چو زر فروشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 82 از 219:  « پیشین  1  ...  81  82  83  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA