انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 83 از 219:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ   ۸۲۱ 


  بر آسمان پریوش چون ماه ما برآید
خورشید کیست باری کو بر سما برآید؟

چون در خرامش وی باران فتنه خیزد
سیلاب فتنه خیزد، موج بلا برآید

گلگشت او نخواهم بر خاک خود، چو میرم
کز گور شوربختان خار عنا برآید

گفتم که بر می آید جانم ز هجر، گفتا
جانی که ماند بی ما بگذار تا برآید

من چون زیم که جانم در آرزوی بوسی
بر زلف عنبریش هر دم صبا برآید

هر شب مرا برآید ناله ز جان سنگین
چون نالشی که شبها از آسیا برآید

شب بهر صبح رویت گویم دعا، ولیکن
حاجات تیره روزان کی از دعا برآید

از خنجر جفایت خونریزها به کویت
هر جا که خونم افتد، نقش جفا براید

ابری شود که برقش سیاره را بسوزد
دودی که هر شب از دل سوی سما برآید

در کوی تو که جانها در راه خاک باشند
بیچاره جان خسرو آنجا گیا برآید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۲۲   


  چون بینم اینکه رویت در چشم دیگر آید
کز دیده های خود هم چشم مرا در آید

چون از حسد بمیرم آن دم که تو در آیی
چون جان عشقبازان با تو برابر آید

خام است کز تو جویم بر خود نوازشی را
شاهین ز بهر زحمت نزد کبوتر آید

اشکم رسید و دریا بازم به لب در آمد
دستم بگیر زان پیش، اکنون که برتر آید

دی در رخت ببستم دیده ز بس شکایت
بدبخت در ببندد، دولت چو از در آید

وه کاین چه عیش باشد، نه زنده و نه مرده؟
نی بر سرم تو آیی، نی عمر بر سر آید

باطل بود شنیدن دعوی عشق از آن کس
کش با جمال جانان پهلو به بستر آید

زینسان که در خیالت گم گشتم، ار بمیرم
چه شبهه، گر ز گورم هر دم گیا برآید

فرهادوار باید مشتاق گفت شیرین
کش گفته های خسرو در عشق باور آید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۲۳   


  هر بار کان پریوش در کوی من در آید
بیهوشیی ز رویش در مرد و زن در آید

من در درون خانه دانم که آمد آن مه
کز هر طرف به خانه بوی سمن در آید

رشک آیدم ز بادی کاید به گرد زلفش
ور خود غبار باشد در چشم من در آید

یوسف رخا ز چشمم دامن کشان گذر کن
تا دیده را نسیمی زان پیرهن در آید

شمعی و می بسوزم پیش رخ تو، آری
پروانه بهر مردن گرد لگن در آید

بنشین که یک زمانی تنگت به بر در آرم
تا جان رفته از تن بازم به تن در آید

فرهاد گشت خسرو، بگشای لب که ناگه
شیری ز جوی شیرین بر کوهکن در آید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارهٔ ۸۲۴  


  امروز چیست کز در جانان برون نیامد؟
مردند دردمندان، جان، آن برون نیامد

نظارگی ز هر سو در انتظار رویت
دادند جان بر آن در، سلطان برون نیامد

جانم فدای یاری کو در دلی چو در شد
بیرون نرفت از دل تا جان بیرون نیامد

تیری که زد ز غمزه، لابد به سینه آمد
سینه شکاف کردم، پیکان برون نیامد

دی می گذشت، گفتم کش ناله بشنوانم
هر چند جهد کردم، افغان برون نیامد

اسباب کامرانی از بخت بد چه جویم؟
کز ثغبه مغیلان ریحان برون نیامد

گفتی بمیر خسرو کز تو رهم، چه حیله
چون جان عشقبازان آسان برون نیامد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارهٔ ۸۲۵   


  گر بر عذار سیمین زلفش دوتو نماند
آویخته دل من در تار مو نماند

حیران نماند، نی نی آنکو بدید رویش
در کار خویش ماند، حیران درو نماند

بردار پرده، جانا، بنما حقیقت جان
تا خلق بی بصیرت در گفتگو نماند

زان رخ مناز چندین، دانی که در جوانی
نیکو بود همه کس، لیکن نکو نماند

بس کن دمی ز غوغا، ور سوز فتنه خواهی
از آفت و بلایی چشمت فرو نماند

چون می کشی، رها کن تا پای تو ببوسم
باری به سینه من این آرزو نماند

رشک آیدم که بوسد هر کس نشان پایت
مخرام تا نشانت بر خاک کو نماند

دل چیست؟مرده چوبی، چون سوز عشق نبود
گل چیست؟ کاه برگی، چون رنگ و بو نماند

در مجلس وصالت دریا کشند مستان
چون وقت خسرو آید، می در سبو نماند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ  ۸۲۶  


  دل شد ز دست ما را با یار ما که گوید؟
وین درد سینه ما پیش دواکه گوید

من غرق خون همه شب، او خود به خواب مستی
آنجا که اوست از من این ماجرا که گوید؟

گفتم که چند بر ما نامهربانی آخر؟
تا مهربان ما را پیغام ما که گوید؟

ای جان خسته، یارت گر در عدم فرستد
چون تو از آن اویی او هر کجا که گوید؟

بر آستان خواری جان دادنی ست ما را
زیرا که پیش سلطان حال گدا که گوید؟

دیدار دوست دیدن وانگه حدیث توبه
والله دروغ باشد، هر پارسا که گوید؟

شرح غمت فراوان تو نشنوی ز خسرو
هم خود بگوی، جانا، کاین قصه با که گوید؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۲۷   


  مستان چشم اویم از ما خمار ناید
غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید

گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار
چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید

اشکم بدید بر در، گفتا چه آب تیره ست؟
پیش در آب، آری، بس تیره می نماید

مقصود هر کس، ای جان، در عاشقی ست چیزی
مقصود ماست آهی کز سوز دل برآید

گل رو، هزار بلبل داری به رو غزلخوان
گل روی پیشت، ای جان، بنماید و نیاید

گر آن خیال بالا آید به دیده، ای جان
اشکم به پای بوسش از جان به دیده آید

خسرو، ادب چه جویی، از چشم مست شوخش؟
هندو چو مست باشد، از وی ادب نیاید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ  ۸۲۸  


  چشم ز دوری تو دور از تو خون فشاند
دور فلک مبادا کاین شربتت چشاند

بر جور بردن من انصاف داد عالم
یارب که ایزد از تو انصاف من ستاند

از بیم چشم گفتم کان روی را بپوشان
ورنه چنان جمالی پوشیده خود نماند

سرو بلند بالاگر با شما بر آید
هرگز قد بلندت از وی فرو نماند

نارسته می توان دید از زیر پوست خطت
چون نامه ای که کاتب سوی برون بخواند

بر دل به هر گناهی تیغ جفا چه رانی؟
دیوانه ایست کایزد بر وی قلم نراند

این دیده می تواند غرقه شدن به دریا
لیکن کنار جستن از تو نمی تواند

شب ماجرای دیده از خون دل نوشتم
کو باد تا ز بلبل نامه به گل رساند

تو سهل می شماری اندوه خسرو، آری
آن کو ندید رنجی، رنج کسان نداند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ   ۸۲۹ 


  زلفت که هر خم از وی در شانه می نگنجد
دلها که او فشاند در خانه می نگنجد

دلها چنان که دانی خون کن که من خموشم
در کار آشنایان بیگانه می نگنجد

گر می کشیم خودکش، بر غمزه بار مفگن
در بخشش کریمان پروانه می نگنجد

مقصود دل ز خوبان معنی بود نه صورت
در دل شراب گنجد، پیمانه می نگنجد

افسرده وصل جوید در دل نه داغ هجران
بر می مگس نشیند، پروانه می نگنجد

در جمع بت پرستان سرباز عشق باید
کاندر صف عروسان مردانه می نگنجد

زین نازکان رعنا، خسرو، گریز زیرا
در کوی شیشه کاران دیوانه می نگنجد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۳۰   


  دل بی رخ تو صورت جان را نمی شناسد
جان بی لب تو گوهر کان را نمی شناسد

چندین چه می کند آن زلف بر جمالت؟
یعنی که چشم زخم جهان را نمی شناسد!

نرگس به زیر پات چرا دیده را نمالد؟
یا کور شد که سرو روان را نمی شناسد

کوچک دهانت بر دم سرو رهی چه خندد؟
یعنی که غنچه باد خزان را نمی شناسد

فریاد من ز صبر که با هجر می نسازد
شک نیست که قدر و قیمت آن را نمی شناسد

در خسرو شکسته نظر کن که در فراقت
دیوانه گشته پیر و جوان را نمی شناسد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 83 از 219:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA