انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 84 از 219:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۸۳۱


زین پیشتر چنین دلت از سنگ و رو نبود
و آزار دوستانت برین گونه خو نبود

پیوسته عادت تو چنین بود در بدی
یا خود همیشه عادت خوبان نکو نبود

آن کیست کو بدید در آن روی یک نظر؟
وانگاه تا بزیست در آن آرزو نبود

لاغر تن مرا ز خم زلف وارهان
انگار کت به زلف یکی تار مو نبود

دل را فسانه تو ز ره برد، ورنه هیچ
دیوانه مرا سر این گفتگو نبود

آخر بر آب چشم منت نیز دل بسوخت
گیرم که خود مرا به درت آبرو نبود

ای دل، سپاس دار که گر دوست جور کرد
از بخت نامساعد من بود، از او نبود

مشکم ز زلف غیر چه آوردی، ای صبا؟
در کوی آن نگار مگر خاک کو نبود

خسرو به دزد خو کن و با بی دلی بساز
گر گویمت که دل به کجا رفت، گو «نبود»
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۳۲


عهدی که بود با منت، آن گوییا نبود
وان پرسش زمان به زمان گوییا نبود

نامم که گفته ای و نشانم که داده ای
زان روزگار نام و نشان گوییا نبود

در گلشنی که با گل و مل بوده ایم خوش
آمد خزان و بویی ازان گوییا نبود

یاری بکن ز مردی با بنده پیش ازآنک
گویند مردمان که فلان گوییا نبود

اول که دیدمت ز سیه روی، آن نفس
گویی نداشتم، دل و جان گوییا نبود

دی ناگهانش دیده و تا نیک بنگرم
در پیش دیده ام نگران گوییا نبود

صد ناله داشت خسرو مسکین ز درد خویش
چون پیش او رسید، زبان گوییا نبود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۳۳


دی مست بوده ام که ز خویشم خبر نبود
من بودم و دو محرم و یاری دگر نبود

می رفت آن سوار و بر او بود چشم من
می شد ز سینه جان و در آنم نظر نبود

سوز دلم بدید و ز چشمش نمی نریخت
این یار خانه سوخته را اینقدر نبود

دیوانه کرد عاشقی و بیدلی مرا
یارب، دلم که برد، کجا شد، مگر نبود؟

خوش بوده ام که با تو نگاهی نداشتم
باری ز آب دیده ام این درد سر نبود

دوش آمدی و معذرتی گر نکردمت
معذور دار از آنک ز خویشم خبر نبود

بر من ز روزگار بسی فتنه می گذشت
چشمت بلا شد، ارنه به جانم خطر نبود

پیوسته روز غمزدگان تیره بود، لیک
از روزگار تیره من تیره تر نبود

خسرو ز بهر عشق گذشته چه غم خوری؟
چون رفت، گومباش، اگر بود و گر نبود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۳۴


یاری که بر جدایی اویم گمان نبود
ماهی نبود آن که شبی در میان نبود

بیگانه وار از سر ما سایه وا گرفت
ما را ز آشنایی او این گمان نبود

دامانش چون گذاشت حق صحبت قدیم؟
گیرم که دست هیچ کسش در میان نبود

گل آمد و به باغ رسیدند بلبلان
وان مرغ رفته را هوس آشیان نبود

زامید وصل زیستنم بود آرزو
ورنه فراق یار به جانی گران نبود

جانم به جان و من نه ام از زندگان، از آنک
زو بود جمله زندگی من ز جان نبود

رفتم به بوی صحبت یاران به سوی باغ
گویی به باغ زان همه گلها نشان نبود

خسرو، اگر گل تو ز گلزار شد، منال
دانی که هیچ گه چمن بی خزان نبود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۳۵


دی زخم ناخنش به رخ چمن سمن چه بود؟
وان در همی به سلسله پرشکن چه بود؟

آلوده خمار چرا بود نرگسش؟
پژمردگیش در گل و در نسترن چه بود؟

آن لحظه کامد ار نه فرشته ست یا پری
گاه نظاره مردن هر مرد و زن چه بود؟

خون من و می دگران گر نخورده بود
آن رنگ خون و بوی میش در دهن چه بود؟

این شادیم بکشت که خوش بود با همه
و آن برشکستنش به کرشمه ز من چه بود؟

رخ جمله را نمود و مرا گفت، تو مبین
زین نفف مست و بیخبرم، کاین سخن چه بود؟

سیری ز جان نبود، گر این خون گرفته را
سیراب دیدنش سوی آن غمزه زن چه بود؟

گر جان یوسف از عدم این سو نیامده ست
آن تن که دیدمش به ته پیرهن چه بود؟

کشتن صلاح بود، چو رسوا شدیم، از آنک
تدبیر پرده پوشی ما جز کفن چه بود؟

دوش آن زمان که رفت ز پیش تو، خسروا
چون ماند جان و دل چه شد و حال تن چه بود؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۳۶


یارب، چه بود امشب و مهمان من که بود؟
تسکین جان بی سروسامان من که بود؟

بیدار گشت بختم و البته راست شد
آن جمله خوابهای پریشان من که بود

شبها ز هجر زیستم از جان دیگران
امشب که مرده زنده شدم جان من که بود؟

حیران آه و ناله من بود تا صباح
باری نگه کنید که حیران من که بود؟

نگذاشت آب دیده که نیکو ببینمش
یارب که پیش دیده گریان من که بود؟

بیهوشیم بلا شد، اگر نه چو خواب کرد
گر بوسه دادمیش نگهبان من که بود؟

ژولیده خاسته ست، تفحص کن، ای رقیب
کاندم که خفته پهلوی جانان من که بود؟

من بوده ام حریف شرابش تمام روز
شب پاسبان دولت سلطان من که بود؟

بدنام روزگار شدی، خسروا، ز عشق
رسوای شهر و شهره مردان من که بود؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۳۷


یارب که دوش غایب من خانه که بود؟
تشویش این چراغ ز پروانه که بود؟

من مست بوده ام به خرابات عاشقان
آن نازنین به مجلس مستانه که بود؟

باری نبود در دلم امشب نشان صبر
تا آن رونده باز به ویرانه که بود؟

از گریه شبانه سرم درد می کند
یارب که این شراب زخمخانه که بود؟

می تافت دوش زلف چو زنجیر، وه که باز
آن وقت درد بیدل و پروانه که بود؟

فرمان نداده روی تو چندین که آسمان
اقطاع آفتاب ز کاشانه که بود؟

دست مبارک تو که دی رنجه شد ز تیغ
آن دولت از پی سر مردانه که بود؟

ماند از بلای خال تو خسرو به دام زلف
آن مرغ را نگر هوس دانه که بود؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۳۸


آن دل که دایمش سر بستان و باغ بود
گویی همیشه سوخته درد و داغ بود

هر خانه دوش داشت چراغی و جان من
می سوخت و به خانه من این چراغ بود

من بی خبر فتاده در آن کوی مرده وار
نالیدنم صدایی غلیواژ و زاغ بود

روزی نشد که جلوه طاووس بنگرد
این دیده را که روزی زاغ و کلاغ بود

دل در چمن شدی و ز بوی تو شد خراب
بلبل که بویها ز گلشن در دماغ بود

رفتم به سوی باغ و به یادت گریستم
بر هر گلی، وگرنه کرا یاد باغ بود

شب گفت، می رسم، چو بگفتم، به خنده گفت
خسرو برین حدیث منه دل که لاغ بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۳۹


اهل خرد که از همه عالم بریده اند
داند خرد که از چه به کنج آرمیده اند

دانندگان که وقت جهان خوش بدیده اند
خوش وقت شان که گوشه عزلت گزیده اند

محرم درون پرده مقصود نیستند
جز عاشقان که پرده عصمت دریده اند

برتر جهان به جاده همت که کاهل اند
آن بختیان که سدره و طوبی چریده اند

در بیضه پر مرغ بروید، برون تر آی
کت پر دهد، کزان به بلندی پریده اند

جان نیز هست با دگران این گروه را
کز بهر عزم عالم وحدت پریده اند

نارفته ره، رونده به جایی نمی رسد
ناچار رفته اند ره، آنگه رسیده اند

وان جان کنان که در غم مال است جان شان
جان داده اند و پاره خاکی خریده اند

خسرو، مگوی بد که درین گنبد از صدا
خلق آنچه گفته اند، همان را شنیده اند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۴۰


یاران که زخم تیر بلایت چشیده اند
با جان پاره از همه عالم رمیده اند

بس زاهدان شهر کز آن چشم پر خمار
سبحه گسسته اند و مصلا دریده اند

ترسندگان به جور دلت یار نیستند
مرغان دشت دان که به سنگی خمیده اند

بنمای شکل خود که بسی خون گرفتگان
جانها به کف نهاده به دیدن رسیده اند

تر دامنان کسان شده اند از تو کز صفا
دامن ز سلسبیل و ز کوثر کشیده اند

جاروب آستان تو معزول شد زکار
زان جعدها که بر سر کویت بریده اند

آنان که عاشقان ترا طعنه می زنند
معذور دارشان که رخت را ندیده اند

یابند زین پس از غزل خسرو اهل دل
سوزی که در فسانه مجنون شنیده اند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 84 از 219:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA