انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 29:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  28  29  پسین »

siavash kasrai | سیاوش کسرایی


مرد

 
« دیداری یک سویه »

وقتی که آمدی
بی آشتی پلنگ
وقتی که چشمهای تو می گردید
با آشنا به مهربانی و بیگانه را به خشم
وقتی که استوار نشستی و پر غرور
همچون عقاب قله نظر دوخته به دور
انگشت تو خواب سبیلت
وقتی دست می کشیدی در رویا
بر گیسوی دامون پسرت تنها
وقتی که زیر بارش طعن منافقان
می غریدی
یا در فضای یخ زده تالار
عطر خوش وفا را پرسان
در پیکر یکایک یاران
می بوییدی
آن گاه
وقتی نگاه تو
برق نگاه کرامت را آغوش می گشود
آن گاه
وقتی که دادگاه
مقهور کین کرامت بود
وقتی که تو درآمدی از جامه
شیر بدون بیشه
شمشیر بی غلاف
در حلقه مسلسل و سرنیزه
وقتی که ایستاده صلا دادی
وقتی درآمد خسن ات شعر سرخ بود
صدها هزار غنچه نا سیراب
آب از کلام تو می خوردند
رنگ از لبان تو می بردند
وقتی که گفته های تو کوته بود
اما بلند زنگ خطرهایت
وقتی نفس نفس
تنها سرود ما
در آن سکوت بود هم آوایت
لبخند با شکوه تو چون پیشواز کرد
در واژه نظامی اعدام
مهمان جلف مرگ
وقتی که قامتت
قد می کشید در دل آویز اشک من
وقتی بهار بود گلی سرخ در قفس
میعادگاه عشق
وقتی که هر سپیده و هر صبح
میدان تیر بود
     
  
مرد

 
« پرستوها در باران »

عطر طراوت بود باران
آغوش خالی بود خاک پاک دامان
اما ستوه از دست بسته
اما فغان از پای دربند
چشمان پر از ابراند یک شام تاریک
واندر لبان خورشید لبخند
آن یک درودی گفت بردوست
این یک نویدی را صلا داد
تا سرب و باروت
بر ناتمام نغمه هاشان نقطه بنهاد
عطر جوانی شست باران
آغوش پر آغوش عاشق ماند خاک سرخ دامان
     
  
مرد

 
« تولد »

گیل آوا
ای کودک کرانه و جنگل
ای دختر ترانه و ابریشم و بلوط
ازکوره راه دامنه و ده
با ما بگو که بوی چه عطری
یا بال رنگ رنگ چه مرغی تو را کشاند
تا پایتخت مرگ ؟
چشم که خفته بود که چشمانت
راه از ستاره جست
دست که بسته بود که دستانت
از میخ های کلبه ربود آن تفنگ پر ؟
گیل آوا
ای روشنای چشم همه خانوار رنج
بی شمع و شب چراغ
در پیش چون گرفتی این راه پر هراس
و آن گاه با کدام نشانی
بر خلق در زدی که جوابت نداد خلق ؟
وقتی گلوله تو به بن بست کوچه ها
بر حثه جنایت
دندان ببر بود که در گوشن می چرید
وقتی فشنگ آنان
در قامتت بهاری در خاک می کشید
بی راه و بی گناه
سر در گم هزار غم خرد عابران
آنان که بایدت به کمک می شتافتند
آرامی سوی خانه و کاشانه می شدند
ای وای از آن جدایی و این جرئت
فریاد از این جنون شجاعت
گیل آوا
ای خوشه شکسته سرخ انگور
آه ای درخت خون
گیل آوا
اینک بگو به ما
تا با کدام اشک رشادت را
ما شستشو کنیم ؟
چونان تو را کجا
ما جستجو کنیم ؟
ای بر توام نماز
ای بر تو ام نیاز هزاران هزارها
تکرار شو
بسیار شو
ای مرگ تو تولد زن در دیار من
یکتای من خجسته گیل آوا
     
  
مرد

 
« بازماندگان »

آن شب به نیمه شب
یک باره ریختند
شش نفر
کشتند
دیدند هر چه بود
شکستند هر چه بود
چیزی نیافتند
آن گاه هفت تن
از در برون شدند و چون اشک مادرم
در پرده سیاه شب و کوچه
گم شدند
اینک کنار پنجره تنهاست بیوه زن
     
  
مرد

 
« پوکه »

پیش چشمانم در پرده اشک
خالی افتاده یکی پوکه فشنگ
که زمانی ز کمین گاهش تنگ
به هدف سیبک سرخ دل دشمن به هدف می نگریست
و چه غوغاها بودش در سر
ولی از گرمی سودا سربش
ذوب شد در بازار
تا برآرند عروسکهای سربی از آن
وز باروت درونش دیری است
پاچه خیزک سازند
و خود اینک خالی
هدف تیر ملامت شده در رویایی
     
  
مرد

 
« هجده هزارمین »

با چهره تو دمسازم
کنون که می نویسم
کنون که خون نه ستاره عاشق را
فریاد می کنم
کنون که گریه را می آغازم
با چهره تو دمسازم
ای شرم ای شرف
لبخند و خشونت با هم
ای ماهتاب و توفان توام
من در ملال چشم تو می بینم
در آن همه زلال
سیمای پر شکوه سرداران را
در خون تپیدن تن یاران را
آن گاه
قلب من و زمانه
نبض من و زمین
در بند بند زندان می گوید
پر شور و پر طنین
زندان
زندان تنگدل
با آسمان وصله ای از سیم خاردار
زندان کرده آماس
از خشم و آرزو جوانی
زندان باردار
زندان عشق نو پا
یک مزرع نمونه ز امیدهای ما
من بر لبان تو
تاریخ خامشان
می بینم
گلبوته کبود ستم را
من بر لبان تو
گلبرگهای تب
می خوانم
شرح شکنجه های در هم غم را
آن گاه زورق مشوش دل را
بر شط خون و خاطره می رانم
من بر لبان تو
حرفی برای گفتن با دوست
وز دشمنان نهفتن
می بینم
حرفی گه رنگ شکوه و هشدار و آرزوست
ای پیر کاوه آهنگر
بسیار کوره با دم گرمت گداختی
تفتی چه میله های آهن و شمشیر ساختی
فرزند می کشند یکایک تو را ببین
اینک شهید هجده هزارم که داد سر
صبر هزار ساله ات آخر نشد تمام ؟
چرمینه کی علم کنی ای پیر ای پدر ؟
لبهای خامشت
چشمی است دادخواه
ره می زند به من
می گیرم به راه گریبان
پاسخ ز من طلب کند این خشمگین نگاه
گم کرده دست و پا و مشوق
همچون سپند دانه بر آتش
با چهره تو دمسازم
وین راز ای طیب جوان با تو
بار دگر به درد می آغازم
با من بدار حوصله با من خطر بورز
تیمار کن این فلج موت تن شود
سستی فرونهد
کندی رها کند
خو گیر راه رفتن و برخاستن شود
دست شکسته بار دگر پتک زن شود
آن گه به مرگ دارو و جان دارو
درمان غم کنیم
از جان علم کنیم
     
  
مرد

 
« خواب نوشین »

دیر کردی و سحر بیدار است
با من شب زده برخاستنت را پویان
دیر کردی و سحر
قامت افراخته در مقدم روز
مژده آورده سپیدی را تا خانه تو
خسته جان آمده از راه دراز
گوش خوابانده به آوای تو باز
بر نمی اید از بام آوا
آتشین بال نمی اندازد سایه به ما
سرخ ککل دگر امروز ندارد غوغا
آه افسوس
زیر دیوار سحرگاهی خفته است خروس
     
  
مرد

 
« بر سرزمین سوختگی »

پنداشتند خام
کز سرگشتگان که پی ببرند و سوختند
من آخرین درختم از سلاله جنگل
آنان که بر بهار تبر انداختند تند
پنداشتند خام که با هر شکستنی
قانون رشد و رویش را از ریشه کنده اند
خون از شقیقه های کوچه روان است
در پنجه های باز خیابان
گل گل شکوفه شکوفه
قلب است انفجار آتشی قلب
بر گور ناشناخته اما
کس گل نمی نهد
لیکن
هر روزه دختران
با جامه ساده به بازار می روند
و شهر هر غروب
در دکه های همهمه گر مست میکند
و مست ها به کوچه ی مبهوت می زنند
و شعرهای مبتذل آواز می دهند
در زیر سقف ننگ
در پشت میز نو
سرخوردگی سلاحش را
تسلیم می کند
سرخوردگی نجابت قلبش را
که تیر می کشد و می تراشدش
تخدیر می کند
سرخوردگی به فلسفه ای تازه می رسد
آن گاه من به صورت من چنگ می زتند
در کوچه همچنان
جنگ عبور از زره واقعیت است
و عاشقان تیزتک ترس ناشناس
بنهاده کوله بار تن جست می زنند
پرواز می کنند
آری
این شبروان ستاره روزند
که مرگهایشان
در این ظلام روزنی به رهایی است
و خون پاکشان
در این کنام کحل بصرهای کورزا است
اینان تبارشان
سر می کشد به قلعه ی دور فداییان
آری عقاب های سیاهکل
کوچیدگان قله الموتند و بی گمان
فردا قلاعشان
قلب و روان مردم از بند رسته است
پیوند جویبار نازک الماسهای سرخ
شطی است سیل ساز
کز آن تمام پست و بلند حیات ما
سیراب می شوند
و ریشه ای سرکش در خاک خفته باز
بیدار می شوند
اینک که تیغههای تبرهای مست را
دارم به جان و تن
می بینم از فراز
بر سرزمین سوختگی یورش بهار
     
  
مرد

 
« دوست داشتن »

ما شقایق کوهستان های وطنمان را
داریم
و هر که را
که تاب این آتش رویان را
در سینه دارد
ما شقایق ها را دوست داریم
و روییدن و بالیدنشان را
و به شباهنگامی چنین
پاسداری شان را
گرد آمده ایم
ما گل ها را دوست داریم
و نه تنها
گلها ی گلخانه را
که گلهای وحشی خوشبو را هم
و آزادی گفتن کلام عطر آگین دوست داشتن را
هر که گلی می پسندد
و هر که گیاهی
و هر که رویش جاودانه جان را
باور دارد
با ما در این برخاستن یگانه است
و ما برخاسته ایم
تا بیگانگی را باطل کنیم
با ترانه مهر
و در برابر آن که چیدن گلها را داس درو به دست دارد
با کینه مادران
جدایی را همچنان
سنگ بر سنگ می نهند
و اینک دیواری است
بگذار بر این دیوار
مرغ من بنشیند
و دست تو
او را کریمانه دانه بخشد
و دیوار
پله ای باشد
برآمدن ما را
چه در بالا
یک آسمان
به چشمان ما نگاه می کند
و در پایین
گهواره و گور ماست
که بر آن
همواره شقایقی سوزان می روید
     
  
مرد

 
« شعری »

فریادی
چون تیغه چاقو
در تاریکی
فریادی
جلاد همه هیاهو
خشمی در راستا
که بنشاند
تیر کلام را
در جایی که باید
خشمی بی آشتی
خشمی گرسنه
خشمی هار
که عابران سر به راه را
هراسندگانی سنگ به دست گرداند
چابک تر از گریه ای بر دیوار
هشیار تر از دزدی بر بام
و سهمگین ترز از بهمنی بر کوه
بیدار
بیدار
بیدار
بیدارتر از عاشق شب زنده دار
در کوچه
شکارچی
نه شکار
و شکارگاهی
به پهنای فرهنگ
و جست و جویی در بلادروبه تاریخ
تا از هر تفاله ای حتی
شیره ای
و از استغاثه و نفرین و سرود
واژه به وام گرفتن
و آن گاه کمینگاهی
که در کمین کسان
در کمین یک نسل
می شنوی شاعر
برخیزد که الهام بر تو فرود می اید
بشنو که این وحی زمینی است
فریاد گرسنگی قلب
بنویس
اینک شعری گستاخ
شعری مهاجم
شعری دگرگون کننده
شعری چون رستاخیز
     
  
صفحه  صفحه 17 از 29:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  28  29  پسین » 
شعر و ادبیات

siavash kasrai | سیاوش کسرایی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA